دَوری تاریک

هر بُرهة زمانی که در آن، عقیده توحید متزلزل گشته باشد، دَور تاریک است. زیرا حاکم نبودن ایمان به خدا بر تمام سینه ها، روح و وجدانها را تاریکِ تاریک می سازد. از آنجایی که کیفیت نگرش چنین قلب و وجدانی بر اشیا و حوادث معیوب و آلوده است، لذا آن انسان همچون .... همواره در یک تیره و تار بسر خواهد برد.

در روزگارانی که دین و همة اساسات مربوط به آن از بیخ و بنیادش متزلزل گشته و ادیان آسمانی هم مستقیماً توسط منتسبینش اش تحریف گردیده بود، شاید چند موحّد، به خدای یگانه ای که به دلیل عدم آشنایی شان با اسماء و صفاتش نمی توانستند او را عبادت و پرستش نمایند، ایمان داشتند. لذا صداهایشان به قدری ضعیف بیرون می شد که دقّت و توجه کسی را به خود جلب نمی کرد.

بت پرستی در جاهلیت

تمام مشرکان به پرستش بتهایی که کعبه را از آن پُر کرده بودند افتخار کرده و آن را مایة تسلی و آرامش خویش تلقی می کردند. اما آنانی که  اندکی دانش و خرد داشتند بر این باور بودند که این بتها و مجسمه ها فقط به عنوان یک وسیله، آنان را به خدا نزدیک می سازد. یکی از آیات قرآن کریم در این زمینه می فرماید:

"مَا نَعبُدُهُم اِلا لیُقَرِّبونَا اِلیَ اللهِ زلفَی" ما آنان را صرف برای اینکه ما را به خدا نزدیکتر بسازند عبادت می کنیم.

بدین گونه حس بندگی که به عنوان یک امانت بسیار مهم  در فطرت انسان به ودیعه گذاشته شده بود بار دیگر سوء استفاده می شد و مورد اهانت قرار می گرفت. درخت، سنگ، خاک، خورشید، ماه و ستارگان مورد پرستش قرار می گرفتند؛ حتی بتهایی را که با دستان خود از خوراک هایی مانند حلوا و پنیر ساخته بودند برای مدتی عبادت می کردند و سپس با گرسنه شدن شکمشان این چیزها را میخوردند. این تفکرِ فرسوده و این اندیشة باطل را قرآن کریم این گونه بیان میدارد:

" وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَـٰؤُلاۤءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ ٱللَّهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي ٱلسَّمَاوَاتِ وَلاَ فِي ٱلأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ" (یونس: 18)

و آنها خدا را رها نموده و چیزهایی را که برایشان ضرر و فایده ای نمی رساند پرستش می کنند و می گویند: اینها در پیشگاه خدا شفاعتگران ما هستند. بگو: شما خداوند را از چیزی که در آسمانها و زمین نمی داند  خبر میدهید؟ هرگز! او از هرآنچه که آنها شریک خدا می دانند پاک و والا است."

َلاَ لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلْخَالِصُ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَآءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلْفَىۤ إِنَّ ٱللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ ٱللَّهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَـفَّارٌ" (زمر: 3)

آگاه باش که دین خالص فقط از آنِ الله جل جلاله است. آنانی که او را گذاشته و دوستانی را به خود برگزیده اند (میگویند:) ما آنها را پرستش می کنیم تا ما را بیشتر به خداوند نزدیک سازند؛ بدون شک، خداوند در آنچه که باهم به اختلاف می پردازند حکم صادر خواهد کرد، بدون شک، خداوند شخص دروغگو و کافر را به راه راست رهنمود نخواهد کرد.

از سوی دیگر هم، به اندیشه های باطل شان عذر و بهانه می جویند. بزرگترین معذرتشان این است که پدرشان را در این راه و رسم دیده اند:

" وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُوا مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَآ أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَآءَنَآ أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ" (بقره: 170)

"هرگاه به آنها (مشرکین) گفته شود از آنچه خداوند فرستاده است پیروی کنید آنها گفتند: نخیر! ما از چیزی پیروی می کنیم که پدران مان را بر آن راه یافته ایم، آیا هرچند عقل پدرانشان به جایی نرسیده و راه راست را نیافته باشند؟"

یکی دیگر از زشتیهای دوران جاهلیت را هم قرآن کریم اینگونه بیان می دارد:

" وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِٱلأُنْثَىٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ، يَتَوَارَىٰ مِنَ ٱلْقَوْمِ مِن سُوۤءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَىٰ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي ٱلتُّرَابِ أَلاَ سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ" (نحل: 58-59)

"زمانی که به یکی از آنها مژده دختر داده شود، با قهر و غضب بسیار، چهره اش کاملاً سیاه می شود از بدی مژده ای که به او داده شده است می خواهد از قومش پنهان گردد، (در این فکر به سر می برد که) آیا با قبول حقارت او را در نزد خود نگه خواهد داشت ویا اینکه در خاک دفن خواهد کرد؟ ببین، چه حکم بدی صادر می کند!

آری، وقتی هریکی از آنها مژدة متولد شدن دختری را در خانه اش دریافت می کرد، از قهر، آب دهان قورت می داد و چهره اش سیاه می گشت و از نکبت این مژدة تلخ، از ظاهر شدن در بین مردم خجالت می کشید. او این خبر را آنقدر بد می پنداشت که می خواست گم و گور شود، پنهان گردد و در غاری خود را مخفی کند و با این تصور که به ناچار باید یکی از دو راه را برگزیند در تردید به سر می برد و از اتخاذ تصمیم قاطع در می ماند. یا در جامعه به خفّت و خاری تَن در می داد و آن نوزاد را زنده میگذاشت و یا هم بخاطر زدودن  لکّه ننگ (!) آن دختر نوزاد را زنده به گور می کرد.

بدین سان، زن در دوران جاهلیت اینگونه توهین و تحقیر میشد و این استحقار، تضعیف و تذلیل فقط به اعراب جاهلیت منحصر نبود. در امپراطوری های روم و ساسانی ها هم زن چنین وضعیتی داشت. بدین لحاظ می توان گفت که: تثبیت و انقلاب شکوهمندی که اسلام در خصوص سرنوشت زن در بین اعراب جاهلیت به وجو آورد، انقلابی است که سرنوشت زن را در سراسر دنیا متحول ساخت و چنین تحولی در طول تاریخ انسانیت نظیر ندارد و نخواهد داشت.

آری، برای نخستین بار قرآن، رویاروی چنین وحشیگری قرار می گیرد و کشتن فرزند را به هر سبب و انگیزه ای که باشد ممنوع قرار می دهد: " وَلاَ تَقْتُلُوۤاْ أَوْلاَدَكُمْ مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ"

از روی فقر و ناداری فرزندان تانرا نکشید، هم رزق شما و هم رزق آنها را ما می دهیم" (انعام: 151)

گویا خداوند متعال به آنها می گوید: چرا فرزندان تانرا می کشید؟ هم رزق شما و هم رزق آنها را من می دهم. مگر نمی بینید که زمین مانند هزاران سفره آماده گردیده و به شما پیشکش می شود. آسمان به یاری شما می شتابد. بجز من چه کسی می تواند ابرها را به حرکت درآورد و از آنجا برف و باران را بباراند و سپس در روی زمین میلیونها گیاه را برویاند؟ شما که شاهد همۀ اینها هستید با کدام وجدان، با کدام انصاف و با کدام عقل از روزیِ فرزندانتان می ترسید و آنها را زنده در گور میکنید؟ مبادا فراموش کنید! کسانی که دستشان به این کارها آلوده است به هیچ وجه شایستگی ندارند که خداوند آنها را مورد خطاب قرار دهد، اما روزی، کودکانِ معصوم زنده در گور شده مورد خطاب قرار گرفته و پرسیده خواهند شد که به کدامین جرم کشته شده اند! و ستمگرانی که فرزندان شان را کشته اند حتماً به سزای عملشان خواهند رسید. آیۀ "و إذالموؤدَة سئلت بایّ ذنبٍ قُتِلَت "آنگاه که از فرزندان زنده در گور شدۀ تان سوال شود: جرم تان چه بود و به سبب کدام گناه کشته شده اید" (تکویر: 8-9)

ما را لرزده بر اندام و اخلاق آن دوران را بیان میسازد.

روزی یکی از اصحاب به حضور رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و این دوران وحشیگری را این گونه به زبان آورد: "یا رسول الله! ما در عهد جاهلیت دختران خود را زنده در گور می ساختیم، من هم دختر خردسالی داشتم، به مادرش گفتم لباس این را بپوشان می خواهم به خانۀ مامایش ببرم. ( خانم می فهمید که منظورم چیست. جگرپاره اش، اولاد عزیزش اندکی بعد به چاهی انداخته می شد و در آنجا دست و پا می زد و جان می داد، اما چه می توانست بکند! زن که حق نداشت دربرابر این نوع درّندگی بایستد و اعتراض کند. یگانه کاری که از او ساخته بود اشک ریختن و خون جگر خوردن بود.) زنم لباس دخترکش را پوشاند. کودک واقعاً گمان می کرد به خانۀ مامایش می رود  وخوشحال و خندان می دوید. دستش را گرفتم و به کنار چاهی که قبلاً کنده بودم آوردم. به او گفتم به داخل چاه نگاه کند، درست زمانی که او می خواست به چاه نگاه کند، مشتی بر پشتش زدم و او را به چاه انداختم. اما هرچه بود، دخترک با دستش از لب چاه گرفت، از یک طرف دست و پا می زد و از طرف دیگر لباسم را پاک می کرد و می گفت: پدرجان لباست خاک آلود شده است بگذار پاک کنم، به رغم همۀ اینها، مشت دیگری زدم و او را زنده زنده در خاک دفن نمودم."

وقتی آن شخص این ماجرا را تعریف میکرد رسول الله صلی الله علیه وسلم و یارانش زار زار میگریستند. در این میان یکی از حضّار مجلس به آن شخص گفت: ای مرد! رسول الله را غمگین ساختی! اما پیامبر اکرم از آن شخص خواست تا بار دیگر حادثه را بیان کند. او هم ماجرا را دوباره بیان نمود و اشکهایی که از چشمانِ سرور دو جهان سرازیر بود از ریش مبارکش پایین می چکید.1 رسول اکرم علیه الصلاةو السلام با تقاضای تکرار حادثه، گویی می خواست این را خاطر نشان کند که: "شما قبل از اسلام چنین حالتی داشتید، سرگذشت این شخص را مکرراً به سمع شما رساندم تا بار دیگر انسانیتی را که به برکت اسلام به آن دست یافته اید، خاطر نشان کنم!"

چنانکه در این مثال تلخ تر از تمام تلخیها دیده شد، در آن روز، انسانها در بحران وحشتناکی بسر می بردند. هر روز در کنار هزار و یک رسوایی ای که در تاریکیهای بیابان رخ می داد گودالهای عمیقی کنده میشد و چندین کودک معصوم و بی گناه در آنها جان میداد. بشر، در وحشت و درندگی، از درندگان سبقت گرفته بود. کسی که بی دفاع و بی دندان بود، حق زندگی نداشت و حتماً در بین دندانهای تیز و برندۀ دندان داران، پارچه پارچه می شد. جامعه، آلوده و گندیده بود  و کسی هم وجود نداشت به این آلودگیها امر توقف بدهد و بگوید: بس است.

درست در همین روزها پیامبر بزرگوار ما از انسانها جدا میشود و در غار حرا که قرار بود بعدها امتش آن را بنام "کوه نور" بنامند به اعتکاف می نشیند و چشمانش را به افق می دوزد و در انتظار سپیده دمِ رهایی می ماند. ظاهراً او در آن اثنا سر به سجده می نهاد و ساعتها تضرع و زاری می کرد و از خداوند می خواست نجات دهنده ای بسوی انسانیت بفرستد. زیرا بخاری و مسلم در بیان این حادثه تعبیر "فَیَتَحنَّثُ فیها" را بکار می برند. این تعبیر به معنی خود را به عبادت سپردن و اعتزال از مردم است.

آری، رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مواردی، روزهای متوالی به مکّه برنمی گشت و در آنجا بسر می برد و فقط به هنگام تمام شدن مواد غذایی اش می آمد و به حد کافی غذا می گرفت و دوباره بر می گشت.2

بدون شک، او در غار از یکسو در بارۀ هستی، و ماورای هستی.. آفرینش و خلقت، و غایۀ این خلقت می اندیشید.. و از سوی دیگر، در مورد انسانی که شیرازه اش برهم خورده بود و حالت جانکاه و فجیعی داشت تأمل می کرد.

ارزشهای تغییر خورده

آری، جامعه به چنان حالتی گرفتار شده بود که همۀ ارزشهای انسانی،  ضدّ ارزش تلقی میشد و فضیلت، عیب و عیب و نقیصه هم فضیلت گشته بود. درّنده خویی، ستوده میشد و مهرورزی و انسانیت را به دید حقارت می نگریستند.. گرگها چوپان شده بودند و گوسفندهای بیچاره در دست این چوپانهای بی رحم و سنگدل، ناله سر می دادند و گوش شنوایی هم وجود نداشت.. فحش، زنا و انحرافات اخلاقی چنان گسترش یافته بود که بسیاریها پدرشان را نمی شناختند.. شراب و قمار عیب نبود، و احتکار، یک امر عادی پنداشته میشد.. اما دزدی و غارت، رهزنی و مکیدن خون مردن، نشان عقل و مهارت بود.

لذا به شخص صاحبِ سخن و ساحرالبیانی نیاز بود که به همۀ این مفاسد أمر توقف می داد و می گفت: "بایست!" نیاز آن قدر شدید و مبرم بود که رحمت الهی به اهتزار درآمد و اجابت نمود، و فخر کاینات صلی الله علیه وسلم را به عنوان رسول فرستاد و با آمدن او، به یکباره هرچیز دگرگون شد. آری، چه خوب گفته است شاعر بزرگ احمد شوقی:

وُلِدالمَدی فالکایناتُ ضیاءُ        وَ فَمُ الزمانِ تَبَسُّمٌ و ثَناَءُ

"هدایت پا به عرصۀ هستی نهاد و نور، کاینات را فراگرفت. دیگر، زمان، تبسّم شیرینی بر لب دارد و در ثنا و ستایش است"

زمان  و مکانی که غرق ظلمت بود، با نوری که حضرت محمد صلی الله علیه وسلم به ارمغان آورد حالت دسته گُلی پر طراوت و متبسّم را به خود گرفت، و سالها بعد، مردم مدینه به هنگام استقبال از تشریف آوری پیامبر بزرگوار مان، این طراوت و تبسم را با نغمه های شیرینی چنین بر زبان آوردند:

طَلَعَ البَدرُ عَلینا          مِن ثنیّاتِ الوداع

وَجَبَ الشّکرُ عَلَینا           ما دعَا للهِ داع3


[1]  دارمی، مقدّمه 10

[2]  بخاری، بدءالوحی،3؛ الایمان، 252

[3] "البدایة النهایة" از ابن کثیر3/241؛ دلائل النبوه از بیهقی 2/507