Hâle

فضیلت و خوشبختی

آنانی که به انسان‌ها وعدة خوشبختی می‌دهند نخست باید او را با فضیلت آراسته بسازند. عقل‌های سلیم چه در گذشته و چه امروز، این مسأله این‌گونه قبول كرده است كه سعادت و فضیلت را به شكل دوگانگی (دوقلو) مرود تكريم قرار دهند. زیرا فضیلت، پیش از همه نام سرفراز شدن با بلند‌ترین اخلاق و معطوف ساختن نگاه‌های پر از محبت به تمام هستی است. انسان با فضیلت با همه هستی و اشیاء يك نوع رابطه‌اي دارد. در نظر چنین شخص جریان حوادث، به سان بادهایی که در هوای بهاری به روح گشايش می‌بخشند، می‌وزد و می‌گذرد و دلش را لبریز از خوشحالی نموده شاد می‌سازد. او همیشه در سیلاب تیز‌رو اشیاء و زمان با مشاهدة لوحه‌های تازه و نو همیشه شیفته و همیشه خوشبخت است. نه طلوع و نه غروب خورشید‌ و نه آمد و رفت شب و روز، نمی‌تواند كام او را تلخ و دلش را اندوهگین کند. اندوهگین ساختن که به جای خود، او با مشاهدة منظره‌هایی که هرآن تازه می‌شوند و به کلّی از هم متفاوت‌اند، پیوسته دقایق پر از آرامش و خوشبختی را سپری می‌کند.

با فضیلت شدن به معنای دستِ رد زدن به همه آرزوهای بشری و نوعی زاهدانه زیستن با پشت کردن به اشیاء نیست. چنین برداشتی از فضیلت که انسان را از دنیای پیرامونش به کلّی می‌برد، بد‌گمانی در پی دارد و منبع بدبینی است. که این، به گفتة «هنريك ايبسن» هلاک سعادت است، و در عین زمان، این‌گونه اندیشه‌های افراطی و بی‌جا، دال بر این است که فرد فقط به فکر نفس خود است و با آن اُنس گرفته است و از حسِ جوانمردی محروم می‌باشد که افکاری از این قبیل هم نشان‌دهندة برداشت اشتباه از زندگی اخلاقی و ناقص بودن مزیّت زیستن بخاطر دیگران است.

و این ادعا که فضیلت همه سعادت‌های جسمانی و روحانی را تکفّل می‌کند نیز درست نیست. یک انسان با فضیلت ممکن است مریض، فقیر و پریشان باشد. و در معرض ظلم، حقارت و اهانت انسان‌ها قرار بگیرد. شکنجه‌ها، محکومیت‌ها و تبعیدها بر سرش بیاید. حضرت مسیح u در هنگام شکنجه دیدن و سقراط در حالت محکوم شدن و اپیک تاتوس در پنجه‌های ظلم مسعود بودند... از این‌رو ما خوشبختی را بیشترقلبی و نسیم‌های بهشتی می‌دانیم که انسان به یُمن ایمان‌اش آن بهشت را در دل خود تأسیس کرده است. آری، «ایمان تخم یک جنت معنوی را حمل می‌کند و کفر هم زقوم یک جهنم معنوی را در خود نگه می‌دارد...»

فضیلت این است که انسان محدود بودن خود را، بی‌اهمیت و کوچک بودن کاینات ناپیدا کنار را درک کند و به شخصش بیش از آنچه که هست ارزش ندهد. در غیر آن قویّاً این احتمال وجود دارد که او مدام با مصیبت‌های جسمانی آسیب ببیند، عزت نفس و غرورش پیوسته زخمی شود و با حرص‌های جاهلانه و اطمنان‌زدا آرام و قرارش را از دست بدهد و با سفالت‌های پست کننده‌ای از این قبیل سعادت‌اش را به کلّی گم کند.

انسان با فضیلت، انسانی است که سالم فکر می‌کند. او «در چیزهایی که چاره داشته باشد گرفتار عجز و در چیزهایی که چاره نداشته باشد گرفتار آه و واه نمی‌شود...» بلکه برعکس او، برای چیزهایی که امکان اجتناب از آن وجود دارد، هرچه از دستش برآید انجام می‌دهد و راه‌های اجتناب را می‌جوید. و در برابر حوادثی که فراتر از اراده و امکانات اویند نیز راه تسلیم شدن را بر می‌گزیند. و با چیزهایی مثل خود‌خواهی، افکار پست، درد ثروت اندوزي و دل بستن به منصب‌ها و پایه‌های گوناگون که اغلب انسان‌ها دچار آنند به خوشبختی‌اش خلل وارد نمی‌کند...

انسانی که سالم فکر می‌کند، از آنجایی که پیش از پیش در برابر بلاهایي که از پس‌شان برآمده نمی‌تواند و مصیبت‌هایی که اجتناب از آن ناممکن است آمادگی دارد و راضی است،لذا هیچ‌گاه سعادت و لذت‌هایش به کام او تلخ نمی‌شود. او باشعور وحواس‌اش همیشه می‌تواند از خوشحالی‌های پاک و نزیه، و از لذت و حظوظ محبت، عشق، شفقت به خانواده، برادری و دوستی سهم‌اش را بگیرد.

او از آنجایی که در صدد پرهیز و دوری از حق تلفی، خیانت، انتقام، کنیه، نفرت و بخل است، اکثر احساس خواهدکرد که در اطرافش نسیم آغشته با احترام و محبت می‌ورزد و همیشه خوشبخت می‌ماند. او با محبت و علاقمندی‌ای که نسبت به خانواده، وطن، ملت و حتی همة هستی احساس می‌کند در یک دریای بی‌کران محبت، حظوظ جاویدان احساس می‌کند و پیش از رفتن به جنت، ذوق‌های جنت را می‌چشد. این حظوظ عبارت‌اند از چیزهایی مانند: حظّ شریک شدن در خوشحالی دیگران.. حظّ احساس لذت‌های آنها و بدین طریق گشودن راه‌های منتهی به خوشبختی به روی آنان.

با فضیلت شدن به معنای این است که انسان آن‌گونه که با زمان حاضر ارتباط دارد، با گذشته و آینده نیز مناسبات برقرار کند، و با ممتاز‌ترین شخصیت‌های گذشته و آینده روحاً یکجا باشد و تصویب و تقدیر آنان را در دل احساس کند و مثل آنها زندگی کند، و با آبأ و اجداد و نسل‌های آینده صمیمی و یکی شود.

لذا با برقرار کردن رابطه‌ای این چنین با همه انسان‌ها و کاینات و زیستن در درون آنها، قلب درحالی که هنوز در این دنیا است به خوشبختی ابدی دست می‌یازد و به ابعادی می‌رسد که حوادث خارجی نمی‌توانند خللی بر سعادتش وارد کنند.

این رابطة عمیق فضیلت را با سعادت واقعی، شریف‌ترین شخصیت‌های انسانیت به ما تعلیم داده‌اند. و سعادتی هم که دل‌ها را به اطمینان می‌رساند و امنيت عقول را نيز تأمين می‌کند، همین است، زیرا این سعادت، روی محکم‌ترین پایه‌های فضیلت که خصلت‌هایی همچون كمالجويي، تواضع، با رأفت و چشم بستن به عیب‌ها، بی‌کینه و بی‌نفرت بودن است استوار می‌باشد.

در يك کلمه، این سعادت قلبی و روحی است. و چنان هم ریشه‌دار و مرتبط با جوهر انسان است که هیچ چیزی نمی‌تواند جای آن را بگیرد. تمام خوشبختی‌های وابسته به ماده آن طور که هیچ چیزی برای اضافه کردن به این سعادت ندارند، به فراموشي سپردنِ آن نیز زورشان نمی‌کشد. چه خوشبخت‌اند آنانی که روح‌شان را با ایمان بالا برده، دل‌شان را با فضیلت آراسته‌اند..