Çağlayan Başyazı: İç Çürüme ve Onarım Yolları (3)

سفید و سیاه

سال‌هاست که نتوانستیم فضای تاریک اطراف مان را که از جهالت،‌ بي‌خبری و خواب‌رفتگی ناشی شده است،‌ پشت‌سر بگذاریم و از منابع نوری که گذشتة شکوهمند ما را روشن کرده بود استفاده نموده روشن شویم. ما در گذشتة ‌نزدیک مان از نظر عطالت و سفالت روح واقعاً کمبود نداشتیم و از نظر علم و مفکوره هم چیزی غیر از نیستی ندیدیم. این حالت شوم کشور ما را با ویرانگرترین صدمه‌ها بارها و بارها تکان داد و بارها و بارها زیر تیغ‌های كشنده قرار داد و با خشکاندن همه منابع زندگی، جامعة ما را درمانده ساخت و کشور ما را به بیابان و ویرانه تبدیل کرد. و تلخ‌تر از آن هم این است که در برابر بیماری‌های گوناگونی که دارائی‌های فرزندان این کشور بدبخت را به مرز نابودي مي‌رساند و دنیای روح‌شان را زیر‌و‌رو می‌کند،‌ هنوز هم لزوم تداوی را احساس نمی‌کنند و از علت‌های گوناگونی که رگ‌های جان‌شان را برکنده و خون‌شان را خشکانده است بی‌خبر مانده‌اند.

آه وطن بیچاره! پس از آن‌که بر اثر این همه مصیبت به میان آمده از رفتار‌های ناسنجیده و غير عقلاني چندین‌سالة فرزندان بی‌پروایت،‌ زار زار نالیدی،‌ و با ژست‌های دشمنانه این همه تخریب شدی و با فریاد‌های جانخراش این همه سوختی،‌ آیا از نسل‌های امروزی نیز شاهد عین بی‌پروایی خواهی بود؟

دنیای ما که در وقت و زمانش نسل‌های زنده و دردمند، آرام و باورمند به خود تربیت می‌کرد،‌ امروز به لحاظی یکسره به حالت ویرانه‌های خزه‌زده و شفاخانه‌های پر از میکروب درآمده است. به جای انسان‌های استوار،‌ نیرومند و متحرک که زمانی بازوی‌شان خمیده نمی‌شد و هر جا راکه پای می‌نهادند به لرزه در‌می‌آوردند و کابوس‌ خصم‌های‌شان بودند،‌ امروز از مراکش گرفته تا مصر و از آنجا تا بالکان‌ها یک مشت توده‌های نحیف و لاغر ویا مرده‌هاي متحرك هستند که ارواح‌شان مفلوج، وجدان‌های‌شان بی‌درمان،‌ فکرهای‌شان بي‌اثر و اراده‌های‌شان سست است.

در این کشوری که گذشته‌اش جنت است،‌ از یک گوشه تا گوشة دیگر پرحاصل‌ترین مزارع و چشم خیره‌کننده‌ترین قریه‌ها تخریب گردیده و دوست نداشتنی شده است و وادی‌هاي خرم به بیابان تبدیل گردیده و پربارترین کشتزارها حالت یک خارستان را به خود گرفته و باغ‌و‌باغچه‌ها هم تفاوتی از نیستان ندارد.

آری، روح و معنایی که قرن‌ها ما را بر سر پا نگه داشته بود بی‌وقفه مورد ضربات سنگین قرار گرفت، و ملت از اصلش دور ساخته شد، و دنیای ما از سوی فرهنگ و تلّقی‌های بیگانه اشغال شد و انسان این مملکت را مجبور کردند خون استفراغ کند. سرانجام انوار معرفت نیز به سان روشنی‌های امید در یک اقلیم بدبخت به خاموشی گرائیده و رفت. و چه تلخ است که در برابر این همه و قایع و رخدادها «روشنفکران» (!) اندیشمند و اهل مطالعه برای ندیدن و نشنیدن این فلاکت‌های تکان دهنده و منظره‌های تلخ سكوت اختيار نموده، چشم‌ها و گوش‌هايشان را بسته و در قصرهای شیشه‌ای که در خیالات خود زنده کرده بودند،‌به سر بردند. آن‌گونه که طبق قانون وراثت، فرزندان از پدران تبعیت می‌کنند، هر کسی که بعد از آنها آمده است نیز فوراً پیشینیان را تعقیب نموده بدین‌سان، عین بی‌پروایی، عین عطالت، و عین بی‌اعتنایی تداوم یافته است. آنگاه که «مفکوره‌ی ملّیت زیر نقاب فسق می‌رفت» وطن از انقراضی به انقراضی دیگری گرفتار مي‌شد، فرزندان با حمیت و متفکر این کشور،‌ هرگز فکر نکرده بودند که چگونه از مسئولیت‌های وجدانی و محکومیت در برابر تاریخ نجات یابند.

آه سرزمین بیچاره‌ام! آن عده از فرزندانت که تو را با جان و ایمان دوست داشتند، در آن روز کجا بودند؟

پاره‌ای از ملت‌های سرگردان و دربه‌دری که دیروز چوپان و دربان ما بودند، امروز با علوم و پیشرفت‌ها و اراده‌های منظم‌شان بر ما خود‌نمایی را آغاز کرده و حتی به محض یافتن فرصت با حیثیت ما بازی می‌کنند ... آیا لازم نبود از اینها پند ‌و عبرت بگیریم؟ ملت‌های جاهل که تا دیروز در گرداگرد ما کنیز‌گونه می‌چرخیدند، چگونه شد که از انقراض رهایی یافتند و به این روزها رسیدند ..! آیا حساب اینها متوجه متفکران با وجدان و اندیشمندان وطن‌پرور امروز نیست؟ اگر امروز فکری به حال اینها نشود و جهت دردهای ملت درمانی جستجو نشود، آنگاه که وطن با بیماری‌های مزمن ما رو به سقوط نهاد و درخت ملت هم واژگون شدن گرفت، تلاش‌های انجام یافته و فریادهای برخاسته هیچ فایده‌ای نخواهد داشت.

همه فلاکت‌هایی که از چندین قرن بدینسو آمدند و دنیای ما را شاخ زدند، زمانی آغاز شد که این دنیا روح خود را از دست داد؛ و رهایی آن از این کابوس همه‌گیر نیز به بازگشت به خود و یافتن روح خودش وابسته است. اما باید اذعان نمود که برای پرورش و خود را در یافتن او نیز به یک تربیت بسیار جدّی نیاز است. هرگاه دماغ‌های زنده و ارواح بالنده با ایمان که قرار است او را به سوی این تربیت برده و از گردابی که سال‌ها است در آن  غوطه‌ور اند نجات دهند، اگر این وظیفه را بی‌عوض و بی‌غرض در یک نظم و آهنگ با باوری تزلزل‌ناپذیر پیش ببرند، بزرگ‌ترین موانع و دست اندازها برطرف گردیده، کوه‌ها هموار و دشت‌ها عاری از علف هرز خواهند شد و انسان ما حتماً نجات خواهد یافت.

و اینک در برابر ناله‌های اطرافیان ما با هزار‌و‌یک اضطراب و دست‌و‌پا زدن که تا همین زودی‌ها ادامه داشت، امروز سرزمین ما که روح قطعة طلایی محسوب می‌شود شاهد خدمت آن عده از فرزندان خود است که او را با جان و ایمان دوست دارند و ما به برکت انفاس قدسیه‌ای که بر فراز «عرش امانی ما» ایستاده و مژده‌های رستاخیز ما را تحسين می‌كنند، از خود بی‌خود می‌شویم. و اینک باور داریم این سرزمینی که تا دیروز گرفتار هزار‌و‌یک فلاکت و سفالت بود، در سایة فرزندان با ایمان، باعزم، مخلص، سرشار از محبت و همدیگرپذیر این وطن که تمثیلگران روح ملّی هستند پیشرفت خواهد کرد و دشت‌ها و بیابان‌های آن نیز یک بار دیگر به باغ‌های إرم مبدل خواهد شد.

تلاش‌های صمیمانه‌ای که در این اواخر در هر گوشة سرزمین ما خود را محسوس ساخته است، نشان دهندة به میان آمدن منبعی از نور است که دنیا را روشن خواهد ساخت. اگر خادمان طالعمند ارزش‌های ملّی ما در انجام وظایف‌شان کوتاهی نکنند و نقش تاریخی‌شان را به خوبی ایفا کرده بتوانند، ملت و سرزمین ما خواهد جنبید و جایگاه‌اش را در موازنة جهانی باز پس خواهد گرفت. و کسانی که از امروز بهره برداری خوب کرده‌اند، برای نسل‌های آینده  به عنوان یک «یاد جمیل» باقی خواهند ماند.

و ما از هم اکنون به این روزهای رنگا‌رنگی که به بخت ملت بزرگ ما تبسم می‌کند، فکر می‌کنیم و لبریز از سعادت و خوشبختی می‌شویم.