تناسخ چیست و آیا از دیدگاه اسلام درست است؟
تناسخ از ریشۀ نسخ است و به معنی كوچ كردن ارواح، از یك بدن به بدن دیگر می باشد. فرانسوی ها آن را metompsycose میگویند. از دیدگاه كسانیكه این اندیشه را قبول دارند، اجساد، به مانند قالب ارواح هستند. ارواح، به این قالبهایی كه ماهیت قشله را دارند، داخل شده، در آنجا زندگی میكنند و شاد و مسرور می باشند و با متلاشی شدن اجسادی كه در آن داخل شده اند، به اجساد دیگری پا میگذارند و در این گردش دایم، این تغییر بدن ادامه می یابد.
عقیده تناسخ را حتی در میان ابتدائی ترین گروهها نیز میتوان مشاهده كرد. اما به لحاظ متفاوت بودن عقیده و فرهنگ ملی و محیط این گروهها، تناسخ نیز نماهای متفاوتی داشته است. در میان دیدگاه یك مصری از تناسخ، و برداشت یك انسان گنگی كه مسحور ابدیت شده است، تفاوتهای جدی وجود دارد. بالاخص در بیانات پرزرق و برق فلاسفۀ یونان، مسئلۀ تناسخ، كاملاًً هویت دیگری كسب میكند.
تناسخ، در عصر و زمان ما- كه تجربه های پسکولوژیکی (فراروحی) گوناگو نی گسترش داده شده است- نیز بسیار مشهور است و امروز، همچون مذهبی شده است كه مهاجرت ارواح را به عنوان یك سیستم عقیدتی، درآورده است. به ویژه در محافل اعیان و اشراف، به عنوان عكس العمل در برابر نارسایی ماده، به این گونه حادثه ها بسیار زیاد علاقمندی وجود دارد كه هرگاه، در جایی چند نفری به دور هم جمع شوند، فوراً از تمثل ارواح، از رهبری آنها، از تأثیر آنتی فیزیك بر فیزیك و قوانین آن، حتی از هشدارها و رهنمود های برخی از ارواح، و یا بر عكس، از دیوانه ساختن و بی راه كردن آنها، سخنان و بحثهای داغ آغاز میشود.
موضوع مورد بحث ما كه سوال و جواب است، نه مجال پرداختن به تاریخ كامل تناسخ را به ما میدهد و نه گنجایش تشریح و تبیین پسکولوژیک و پاراپسکولوژیک را كه از واقعات روز است، دارد. لذا میخواهیم با اشاره به منشأ تناسخ، به اصل مسئله بپردازیم.
برخی از حلقات، به ریشه دار و قدیمی بودن عقیدۀ تناسخ باور دارند. حتی به همین خاطر به اسطوره های تاریخی زیادی روی آورده میشود و به حكایاتی كه هرودت نقل كرده- و اكثر آن دروغ است- به دید یك حقیقت مینگرند و حتی تلاش میگردد تا داستانهای پر زرق و برق "اویده" مسند این كار قرار گیرد. درین میان، بعضیها ادعا دارند كه جریان این "سیر و سفر روح" نه تنها در بین انسانها بلكه در بین حیوانات و حتی گیاهان نیز معمول است و امتداد دارد. نظر به گفتۀ شارح "جام گیتی نما" تناسخیان براین باورند كه ارواح مجبور به مهاجرتی هستند كه تمام عالم موجودات را فراگیرد. یك دسته از ارواح از بدن انسانها به حیوانات و از آنجا به عالم نباتات، جمادات و معادن ... و بدین طریق، با یك سوق دوامدار و نامتناهی جبری، از خشكی ها به دریا ها و از دریا ها به خشكی ها در رفت و آمد اند. انتقال روح از بدن یك انسان به انسان دیگر را "نسخ" و رفتن آن را به بدن حیوانی كه مناسب او باشد "مسخ" و داخل شدن آن را به گیاهان و درختان "رسخ" و حلول آن را در معادن "فسخ" میگویند.
آیا در شكل گیری این باور و اندیشه، قبول داشتن یك روح عالم شمول، تأثیر دارد و یا خیر؟ رابطه اش با حلول و اتحاد[1]، در چه سطحی است؟ بدون خارج شدن از موضوع، فوراً باید به عرض برسانم كه به مشكل میتوان پذیرفت كه این دو نظریۀ انحرافی، منشأ تناسخ نباشد. حتی"تایلر" میگوید: نظریۀ تناسخ ارتباط تنگاتنگی با بقای مستقل ارواح دارد. از دیدگاه این اندیشه، مشابهت اولاد و نواسه ها به پدرانشان نیز، قرنهای متمادی با تناسخ، ایضاح گردیده است و امروز این مسئله، با قانون وراثت به خوبی توضیح داده میشود.
گفته میشود كه تناسخ، اولاً در حوزۀ نیل گسترش یافت كه در چهرۀ زشت مومیایی ها و در اعمار اسرار انگیز اهرام، تقریباً این نكته محسوس است. این نظریه كه از مصر به هندوستان و از آنجا به یونان برده شد، از یكسو در میان گفتارهای سحر انگیز فلاسفه، و از سوی دیگر، در میان نغمه های انسانهایی كه با فكر ابدیت حوزۀ گنگ و سند، مسحور گردیده بودند، مایـۀ امیـد و تسلی قلب انسانــی در آورده شد کــه آرزوی ابــدیت داشت!
از طرف قبالیستها[2] به یهودیت و از طریق یهودیها، به مسیحیان و سرانجام، علی رغم سعی و كوشش علمای كلام، در اندیشه بعضی از متصوفین هم راه یافت و آنها را هم آلوده ساخت و در این میان، هر مدعی برای اثبات آنچه طرح كرده است، دلایلی را نیز ارائه مینمود. به گونۀ مثال، قبالیستها، مرمر شدن "نیوبه" تورات را، و تبدیل شدن زوجۀّ حضرت لوط را به هیكلی از نمك، یاد آوری نموده و نسلهای بعدی، میمون شدن عده یی و خوك شدن عدۀ دیگر از یهودیان را ذكر میكردند.. و برخی دیگر هم، كار را به حدی پیش میبردند وسوق وادارۀ الهی را در حیوانات و نظام و آهنگ شگفت انگیز عالم نباتات را تحت ادارۀ روح انسانی میپنداشتند كه، به درخت و یا حیوان تبدیل شده است، با این باور شان، به هرچیز، روحی قایل میشدند.
در حقیقت، تعمیم این حكم عجولانه، نه تنها برای عالم جمادات و نباتات، بلكه طرح آن برای عالم انسانیت نیز، آنقدر تكلف آمیز است كه با اندكی تفكر، فوراً خلاف آن ثابت میشود.
شك نیست كه جمادات و نباتات در چارچوب پروگرام و برنامۀ از پیش تعیین شده (قدر) حركت میكنند. اما جستجوی نظام و میزان موجود در آنها دربین ارواح، با تجربه یی كه قبلاً در آنها میزیسته اند، واقعاً خنده آور و به همان اندازه بی بنیاد است. درست است كه درختان و گیاهان یك زندگی حیوانی دارند، اما این، آنگونه كه روح فرسوده یك انسان نیست، روح تازه یی كه آماده ترقی و نامزد انسان شدن باشد نیز، نیست.
با وجود این همه تحقیقات عمومی، آنگونه كه از هیچ گیاهی، هیچ پیامی مبنی بر موجودیت روح با تجربۀ انسان در او، دریافت نشده است. از هیچ روحی كه - به پندار آنها- فعلاً دوره انسانی اش را سپری میكند نیز، تثبیت هیچ خاطره یی از زندگی نباتی و حیوانی او، نشان داده نشده است. حال آنكه در بین این ادعا ها، انتقال معلومات و مكتسبات قدیم نیز، یكی از مسائل مهم و بنیادی محسوب میگردد. اما تا كنون، سوای هزیان و یاوه سراییهای یكی دو بیمار عقلی و روانی، و غیر از یكی دو خبر ناموثق چیزی نمیدانیم.
مرمر شدن "نیوبه" كه یكی از موضوعات تورات است، و تبدیل شدن "اتیدحه" زوجه حضرت لوط(ع) به مجسمۀ نمكی، هیچگاه دلیل تناسخ به شمار نمی آید. اگر از مسامحه كار گرفته و چنین چیزی را بپنداریم، باز هم آن، بدین معنی است كه روح، قبض شده است و جسد، نظر به كیفیت بلائی كه گرفتار شده بود، ویا با هوای سوزاننده یی به گرد و خاك تبدیل شده است و یا همچون اجساد بی جانی كه زیر شعله های آتش قرار گرفته باشند، به سنگ تبدیل شده است. چنانكه اینگونه فوسیلها به تعداد بی شماری در هر گوشۀ دنیا کشف گردیده اند. كندنكاریهایی كه قرنها پس از تبدیل شدن کوههای پومپی و وِزو (کوههایی است در ایتالیا) بر أثر آتش فشانی هایش به تپه یی از خاکستر صورت گرفته است. نیوبه های سنگ شدۀ فراوانی را در جلو چشم ما نهاد. امروز، زمانی كه این خرابه ها را صفحه به صفحه ورق میزنیم، در پیشانیهای ناپاک و عبرت انگیز آنها می بینیم که زندگی سراسر خفت و خجالت آور، چگونه آن انسانها را درنده خوی ساخته و قهر و غضب الهی را جلب کرده است. این مادۀ اتنوگرافیك كه برای عبرت دیگران به سینۀ محافظت كنندۀ استقبال، سپرده شده است با تناسخ، چیزی جز ادعای بی بنیاد و سبکی عقل نیست.
اگر تناسخ به مفهوم داخل شدن ارواح انسانهای مرده به اجساد دیگر و سیر و سیاحت در آن باشد، پس كدام روح در كدام جسد داخل شده است. چنانكه روح بعضی از اقوامی كه اكثراً مجرم بودند، قبض شده است تا عبرتی برای آینده گان باشد و اجساد شان نیز به سنگ تبدیل شده است.
در مصر، یونان و در حوزۀ گنگ، عقیدۀ تناسخ با تكیه به سوء استفاده ها و تعبیرات غلطی از ایمان به آخرت و با پشتوانۀ آرزوی بقای روح، رشد نموده است. تناسخی را كه زاییده تحریفات "أهن أتن" در مصر و "فیثاغورث" در یونان بود، كسی نمی شناخت. أتن بر این باور است كه با پایان یافتن زندگی زمینی انسان، زندگی آسمانی شروع میشود. از این لحاظ، بلا فاصله پس از مرگ انسان، روحش به قصد رفتن به "محكمۀ كبرا" كه در بالا ها است، به راه می افتد و با عروج گام به گام به حضور"اوسیرس" میرسد. هر روحی كه به حضور او رسیده است، به این شكل جواب میدهد: "بدون ارتكاب گناهی به حضورت آمدم، و در زندگی ام هرآنچه را كه باعث خوشنودی ربانیان بود، انجام دادم، خون نریختم، دزدی نكردم، دست به فساد نزدم و بد اخلاقی ننمودم. مرتكب زنا نشدم..." كسیكه اینها را بگوید، عضو جماعت اوسیرین میشود و هر كه گفته نتواند و ترازویش سنگین نباشد، به جهنم افگنده میشود و در آنجا توسط زبانیها (دوزخبانان) قطعه قطعه میگردد.
باز در نوشته های آتن كه بازتاب دهندۀ حقایق ایمانی دین اوست، این عقیدۀ صاف و بی آلایش را می بینیم: "كارهای تو بسیار زیاد است و اكثر آنها را هم چشم ما دیده نمیتواند. ای اله یگانه یی كه هیچ كس قدرت تو را ندارد. تو این زمین را به گونه یی كه اراده ات بود، آفریدی و تو تنها بودی. به انسانها و به حیوانات بزرگ و كوچكی كه در زمین بر روی پاهایشان راه میروند، و به پرندگانی كه در بلندیها با بالهایشان پرواز میكنند، جای شائسته و مناسبی را به همۀ آنها تو برمیگزینی و همه نیازهای شان را تو برآورده می سازی... همه زیباییها، در سایۀ تو شكل میگیرد و همه چشمها، از طریق آنها، تو را می بینند، تو در قلب منی ..."[3] این نظریات را كه بدون هیچ افزودی نگاشته ام، تقریباً چهار هزار سال پیش در مصر، به عنوان حقایق بزرگی پذیرفته شده بود.
در یونان نیز عقیدۀ حشر و بقای روح، واقعاً محكم و استوار بود. فیلسوف بزرگ "فیثاغورث" بیان میدارد كه، روح جدا شده از جسد، زندگی مخصوصی خواهد داشت، و حتی روح، پیش از فرود آمدن بر زمین نیز مظهر این زندگی بوده و با برخی از مكلفیتها به زمین آمده است و به كیفر بدیهایش در اینجا، به جهنم افگنده میشود و توسط زبانیها قطعه قطعه میگردد و برعكس آن، با انجام نیكیها نیز به مقامات بلند و زندگی با سعادتی نایل خواهد شد. اگر امكان موجودیت برخی از دستبردها و خلط اندیشه ها را در هنگام نقل، پیش از پیش پذیرفته و سپس نظریات مزبور را مد نظر قرار دهیم، خواهیم دید كه عقیدۀ حشر به گونۀ قریب به واقعیت، با بیان شیوا و زیبائی مطرح گردیده است. بیانات افلاطون در كتاب"جمهوریت" او نیز تفاوتی با این ندارد. از دیدگاه افلاطون: "روح جدا شده از بدن، زندگانی جسمانی را به كلی فراموش میكند و فقط مشغول تفكر در حقیقت میباشد. با این حال، او با ارتقا به عالمی مناسب به خودش، عالمی لاهوتی و سرشار از حكمت و ابدیت، از تمام نواقص و خطاها و ترسها و حتی از محبتها و عشقهایی كه در زندگانی مادی او را رنج داده است. خلاصه، از تمام زشتیهایی كه لازمۀ طبعیت بشری است، آزاد میگردد و به سعادت بزرگی دست می یابد و با ربانیان مونس و همدم میشود.»
اگر در عقیدۀ ملتهایی كه سیستم فكری شان چنین است، چیزی مانند تناسخ به چشم بخورد، نباید شك داشت كه این پدیده، محصول تحریف است.
مسیحیت كه دین آسمانی است، با همین تحریف كوشید تا حضرت مسیح را به تخت الوهیت بنشاند كه اگر بیانات روشنگر و واضح قرآن نمیبود، نگرش به مسیحیت هیچ تفاوتی با آتنیزم و برهمنیزم نمیداشت. همچنان ادیان مصر قدیم، ادیان سرزمین هند و گنك، پس از سپری نمودن استحاله و دگرگونیها، شكل نامتعارفی به خود گرفتند كه امكان دارد عقیدۀ تناسخ نیز با همین تحریف، راه نفوذ پیدا كرده و وارد این ادیان و مذاهب گشته باشد.
عقیده تناسخ كه در مصر ریشه گرفته بود، پس از آنكه در سراسر حوزۀ نیل، بر سر زبانها افتاد و موضوع داستانها و اشعار محلی شد. با فكر و دماغ پر محصول فلاسفۀ یونان، كسوه های رنگینتر و خیالیتر را پوشیده وارد ضرب المثلها گردید و به اسطوره سراسر روی زمین، تبدیل شد.
هندویی كه اسیر این نظریه است، ماده را آخرین تجلی برهمن می پندارد و یكجا شدن روح و جسد را یك نوع سقوط و شر، تلقی میكند و در مقابل، مرگ را تجرد از كاستیها و قصور بشری و وسیله یی برای ارتقا به وجد و استغراق، میشمارد و وصال به حقیقت میداند. در"ودانتا" مهم ترین كتاب هندوئیزم، روح، یك جزء و شراره یی از برهمن، تصورمیشود و خاطر نشان میگردد كه روح، تا لحظه یی كه با انتقال از قالبی به قالب دیگر، به اصلش عودت نكند، از چنگ اضطراب و پشیمانیها نجات نمییابد. روح، زمانی به مقصدش كه "معرفت مقدسه" است میرسد كه از انانیت وزشتیهای آن خود را بپیراید و به سان پیوستن یك نهر به دریا، به الله كه معبود مطلق است، برسد. و پس از وصلت هم، مانند پیروان بودیسم، آرامش و سكون مطلق حاصل میشود. با این تفاوت كه بر بودیزم، یك نوع فتور و عدم تحرك حكم فرماست، ولی در برهمنیزم، روح فعال وجود دارد.
عقیدۀ تناسخ، بعدها از سوی یهودیان نیز ادعا میشد، یهودی یی كه بسیار حریص زندگی و فریفتۀ بقای روح است، اگر پس از برچیدن عقیده حشر، عقیده تناسخ را قبول كند، كاری بس عادی و طبیعی را انجام داده است. اما بعد ها، عقیده تناسخ كه توسط قبالیستها به دیر و صومعه هایی مانند كلیسای اسكندریه جای داده شد، توانست به وسیلۀ غلات شیعه، هر چند اندك هم باشد، درمیان اهل اسلام نفوذ كند. در میان همۀ ملتهای قدیم و جدیدی كه به تناسخ قایل اند، یك نقطه مشترك به چشم میخورد و آن هم، حلول و اتحاد است. در آتنیزم اهن- اتن، در برهمنیزم، برهمن، در یهودیت، عزیر علیه السلام، در مسیحیت، حضرت مسیح همواره به همان معنی قبول شده اند و بدین صورت، خطای فراگیر و عالم شمولی را مرتكب گردیده و در خط انحرافی واحدی با هم یكی شدند. غیر از این، برخی از كلماتی كه در بیانات متصوفین به تناسخ اشاره دارد، از سوی افراد مغرض آمیخته و افزوده شده است و یا رموزی است كه به تأویل نیاز دارد. تمام علمای اهل سنت اعم از محدثین و فقها، مفسرین و اهل کلام، در مورد خلاف اسلام بودن نظریۀ تناسخ، اتفاق رای دارند و به این دلیل، تناسخ را مردود دانسته اند كه، هر فرد با تقدیر خودش زندگی میكند، و با تقدیر خودش میمیرد، و با عاقبت و انجام خودش حشر میگردد و سپس، حقیقت امتحان نیز فرد معینی را مد نظر قرار میدهد، و مخاطب معینی با ثواب و گناه خودش، به حساب معینی كشانیده میشود.
برای روشن شدن این مسئله، خاطر نشان ساختن نكات آتی را مفید میدانم.
آری، با در نظرداشت مواردی كه ذیلاً بیان گردیده است، قبول عقیدۀ تناسخ ناممكن میباشد.
1. از دیدگاه عقیدۀ حشر، هر فرد بر اساس فراز و فرود زندگی اش، به حساب و كتاب كشانیده میشود. از این رو، روحی كه در هزاران جسد داخل و خارج شده است، با كدام شخصیتش حشر خواهد شد و نظر به كدام وضعیتش، جزا و یا مكافات خواهد دید؟
2. این دنیا به خاطر امتحان باز شده است، امتحان هم بر پایۀ ایمان به غیب جریان دارد. روحی كه به صورت مخلوق فرومایه، كیفر بدیهایش را دیده است، به محض اینكه فرصت داخل شدن به جسد دوم را یافت، از یكسو مسئله از غیبت خارج میشود و از سوی دیگر، بر اثر اضطراب و پریشانیهایی كه دیده و چشیده است، به راه خاتمه بخشیدن به كار دوامدار تغییر بدن، قدم خواهد نهاد كه این امر، مثل این است كه نظریۀ تناسخ، خودش خود را نقض كند و تیشه بر ریشۀ خود بزند.
3. در صورتیكه برای نایل گردیدن هر فرد به سعادت مطلق، اینچنین ارواح بسیار مضطرب و پریشان لازم باشد، وعده یی كه خداوند(ج) در خصوص جزای ستمگران و پاداش نیكوكاران داده است، بیهوده خواهد شد. كه این امر، در حق ذات الوهیت، محال و باطل است.
4. بیانات قرآنكریم و سایركتابهای آسمانی در زمینۀ بخشوده شدن گناهان، سیاحت درد آور و دور و دراز ارواح را برای بخشیده شدن، فضولی و بی معنی نشان میدهد. و این كار، واقعاً شائستۀ ذاتی است كه رحمت بیكران دارد.
در دین ما، گناه نابخشودنی وجود ندارد. الله (ج) وعده نموده است گناه هر توبه كننده را ببخشد، در این زمینه، آنگونه که كمی و زیادی گناه در نظر گرفته نمیشود، به قرار داشتن آن فرد در گناه تا دقایق آخر عمر هم، نگاه نمیشود. یعنی، مجرمی كه سراسر حیاتش در نافرمانی سپری شده است، با زندگی پاك و نزیه یك ساعته اش، میتواند به رحمت الهی نایل گردد...
5. همچنان دَور دایم و سیاحت دُور و دراز تناسخ به قصد كسب منزلت و مقام، با التفات و رحمت خاص پروردگار تضاد دارد. زیرا او هرگاه بخواهد اراجیف و بی ارزش ترین چیز ها را نیز به طلای خالص مبدل میكند و ارزشمند میسازد، این نیز عطایای خصوصی و احسان ویژۀ اوست.
6. در میان پیروان پیامبران، كسانی هم بودند كه آغاز زندگی آنها در شر سپری شده بود. این انسان ها پس از یك گذشتۀ دراز و آلوده، آنچنان بالا رفتند و عروج نمودند كه اولیای خدا، از كاروان آنها بسیار بسیار عقب ماندند، این فرایند، آنقدر به وقوع پیوسته است كه تصور خلاف آن، ناممكن است. رسیدن به ذروۀ چنین كمالی در یك حمله و نفخه، آنگونه كه بیانگر لطف الهی است، به بیجا و بی مورد بودن مهاجرت عمومی، بخاطر ترقی نیز انگشت میگذارد.
7. پذیرفتن روحی جداگانه برای هرجسد، بیانگر ایمان به خلاقیت بی پایان پروردگاری که قدرت بی پایان دارد. به جای این، داخل و خارج ساختن یك دسته روح به تمام اجساد، به مفهوم اسناد عجز و نا توانی به قدیر مطلق است. از این لحاظ نیز، نا سازگار بودن عقیدۀ تناسخ با عقل، روشن و واضح میباشد.
8. بر علاوۀ اینها، آیا لازم نبود در میان چهار ملیارد انسان روی زمین، حد اقل در چند ملیون آنها علایم و نشانه هایی در مورد سرگذشت زندگی شان در اجساد دیگر، موجود باشد؟ آیا لااقل در بعضی اشخاص و افراد، در نتیجۀ چند بار رفت و آمد به دنیا، یك فرهنگ عمومی نباید شكل میگرفت؟ اگر این رقم نظر به نفوس دنیا یك در هزار هم میبود، باز هم اگر در مورد آن فكر شود، رقم بزرگی به میان میآید، پس آیا ضرورت روبرو شدن ما با چند انسان در هرجا، خود به خود روشن نیست؟ این افراد كجا هستند؟
دیگر اینكه، آیا لازم نبود تقریباً در هر بخش جامعه، هر فردی كه حامل روح قدیمی است، بلا فاصله پس از رسیدن به سن 3-4 سالگی با مكتسبات و دست آوردهای قدیمش، ظاهر شود؟ در این زمینه، آیا میتوان یك واقعۀ ثبت شده را نشان داد؟ شاید در عده یی از نوابغ و صاحبان الهام، خارق العادگیهایی دیده شود، اما این امر بیش از آنكه بكار بستن معلومات حاضر باشد، عبارت است از برخوردار بودن از حمایت آسمانی و یا درك و نفوذ فطانتی والا به اشیاء و حوادث. تاكنون غیر از یكی دو خبر ناموثّق كه در یكی دو روزنامه نوپا، به نقل از چند مریض عقلی و روانی نشر گردیده است، بحث نمودن از واقعۀ مدللی كه زندگی كردن جسدی را با روح مربوط به كسی دیگر نشان دهد،ممكن نیست.
10. در سایر موجودات هیچ نشانه یی دال بر موجودیت آثار و عکس العمل انسانی كشف نشده است. حال آنكه، روحی كه از جسد اولش ویژگیهایی را با خود دارد، ولو كه یك زندگی پستی داشته باشد، باز هم انفعالاتی خواهد داشت و حد و مرز فطرت را به چالش خواهد كشید. اما با وصف پیشرفتهای گیاه شناسی، تا كنون هیچ پدیدۀ عجیبی كه بوی تناسخ از آن به مشام برسد، دیده نشده است.
پس میتوان گفت كه، عقیدۀ تناسخ در جوامع قدیم به صورت انحراف ایمانی دوام یافت، اما در انسان های عصر ما چیزی جز اغفال و فریب حبس ارواح و داخل شدن و تسلط یافتن شیطان بر بعضی از بنیه ها نیست، و هیچ گونه حقیقتی ندارد. آری از بیان صادق و مصدوق(ص) یاد میگیریم كه، شیطان در درون رگهای خون گشت و گذار میكند و قلب و دماغ را تحت تأثیر خود میگیرد. در پرتو این بیان، تا حدی از چهره درونی هذیان موسوم به تناسخ، آگاه میشویم. اصلاً قابل تصور نیست انسانی كه به اعتبار آفرینش، اشرف مخلوقات است، به چنین خرافه یی كه پشتوانۀ عقلی ندارد و به كوچكترین تجربه یی مستند نیست و خلاف وحی است، ایمان داشته باشد.
والله اعلم بالصواب
[1] عقيدۀ باطلي است كه انتقال الوهيت را به مخلوقات و يكجاشدنش را با آنها قبول دارد.
[2] مذهبي از يهوديت كه از تورات معني حرفي و باطني استخراج ميكنند.
[3] A. HISTORY OF EGYPT 371-376 Prof.Breasted
- Created on .