اذيت و آزارشان بس است، آنان را بخندان!

اذيت و آزارشان بس است، آنان را بخندان!

پرسش: در روزگاران ما كه محبت و احترام والدين به روزهاي ويژه‌اي منحصر ساخته شده است، مي‌توان گفت كه بسياري از طلاب قرآن نيز حقوق مادر و پدر را به خوبي رعايت نمي‌كنند. آيا مشغوليت‌هاي گوناگوني‌كه در راه خدمت به دين و ملت فرا روي انسان قرار مي‌گيرد و ضرورت‌هايي همچون هجرت مي‌تواند در اين مسأله، ضرورت به حساب بيايد؟

پاسخ: متأسفانه در روزگاران ما كه بسياري از ارزش‌ها به فراموشي سپرده شده و اساسات فاميلي و اجتماعي با خاك يكسان گشته است، حق مادر و پدر نيز از اين انحطاط عمومي سهمش را گرفت. دو موجود مقدسي كه انسان بايد پيش از همه آنان را احترام مي‌كرد، از طرف نسل‌هاي لوس و پر روي امروزي، صرف باري بر دوش تلقي شد. در‌واقع بار اصلي كودكاني بودند كه از بدو پيدايش‌شان به عنوان يك جاندار بسيار كوچك، همواره روي شانه‌هاي مادر و پدر راه رفته و در آغوش آنان بزرگ شدند، اما شفقت عميق مادر و پدر آنان را وا مي‌داشت تا فرزندان‌شان را نه به عنوان يك بار بلكه به مثابۀ امانت‌هاي مقدس ببينند. محبت و احترام فرزندان در ازاي فداكاري‌هاي آنان كه تا آخر عمر دوام داشت، هم يك دين انساني و هم يك وظيفه بود. هر انسان مي‌بايست قدر ابوينش را مي‌فهميد و آنان را وسيله‌اي جهت نيل به رحمت الهي مي‌دانست. هيهات كه در رزگاران ما نه فقط در بين آناني‌كه در برابر الله‌جل جلاله بي‌احترامي مي‌كنند بلكه در ميان مدعيان دوستي با او نيز جانوران انسان نما به وجود آمدند كه مادر و پدر را باري بر دوش خود دانسته و از زندگي آنان اظهار خستگي نموده و هميشه بي‌احترامي مي‌كنند.

آسايشگاه يا ديار هجران؟

چه تلخ است كه اكنون مادران و پدران، محكوم به تنهايي و بي‌كسي شده‌اند؛ همين كه كمي پير شده، از دست و پا افتادند خود را در خانۀ سالمندان مي‌يابند. و مي‌كوشند تا با اين ديار هجران كه در گذشته به نام «دارالعجزة» ياد مي‌شد و اكنون با اندكي نزاكت و وقار به «آسايشگاه» مسمّي شده است، خود را تسلّي داده و به گل‌هايي كه در سال يك روز به سوي‌شان دراز مي‌شود، دل خوش كنند.

حال آنكه انسان در جايي كه فرزندانش را به سينه فشرده نتواند، و از در بغل گرفتن نواسه‌هايش محروم باشد، و جگر گوشه‌هايش را كه با اهتمام و توجه خاصي بزرگ كرده است، دوست داشته نتواند و با نگاه‌هاي پياپي به آنان، نداي «فرزندانم» را سر ندهد، چگونه مي‌تواند آسوده و آرام باشد! چگونه مي‌تواند در جايي احساس خوشبختي كند كه اقارب و خويشاوندان درجۀ يك او حضور ندارند و در آنجا ديگي برايش نمي‌جوشد و اغلب اوقات كسي حالي از وي نمي‌پرسد!... ما در ذهن خود آسايش موهومي را ساخته و پرداخته‌ايم؛ و با نامگذاري آن ديار كم‌شانسان به «آسايشگاه» گمان كرده‌ايم كه ساكنان آنجا واقعاً آرام و خوشبخت خواهند بود. لطف خدا است كه اين موسسات وجود دارند و در آنجا عده‌اي از دل‌هاي صميمي كار مي‌كنند و ما سالمندان خود را يك سره در كوچه‌ها رها نمي‌كنيم. هر‌چند در بين نيازمنداني چون خودشان ترك مي‌كنيم اما دست كم يك تخت‌خواب راحت و كمي شورباي گرم در اختيارشان قرار مي‌دهيم. و سپس آنان را مجبور مي‌سازيم تا آسايش و آرامش را احساس كنند كه ما موجوديت آن را در وهم و خيال خود تصور نموده‌ايم. و حالت ما به نحوي است كه گويا مي‌گويم: «بيش از اين چه مي‌خواهند! چه خوب مي‌خورند و مي‌خوابند!»

حال آن‌كه انسان مخلوقي نيست كه همچون حيوانات بخورد و بنوشد و سپس بيايد ويك بغله بخوابد و بدين شكل به سعادت دست يابد. انسان موجودي است كه با محيط و دور و برش ارتباط دارد، فطرتش به روي طبعيت باز است، با فرزندان و نوه‌هايش و حتي با نوه‌هاي نوه‌هايش مناسبت دارد و صرف زماني آرامش و آسايش مي‌يابد كه مقتضيات اين پيوند و مناسبت به جا آورده شود. در اين مقطع زماني خاص كه به فصل مصرف و استهلاك مبدل شده است، احوال پرسي‌هاي لفظي و رفتارهاي مصنوعي صرف به منظور اين‌كه دوستان بگويند با هم رابطه دارند، انسان را خوشبخت نمي‌سازد. دسته گلي كه سالي يك بار به دست مادر و پدر داده مي‌شود، تنها به درد افروختن آتش حسرت موجود در دل او مي‌خورد، و درد هجران و فراق انسان را تسكين نمي‌بخشد؛ او نيازمند رابطه، محبت و تبسّم دروني است؟ صرف خوردن، نوشيدن،‌ و خوابيدن در بستر گرم، نيازهاي معنوي او را بر آورده نمي‌سازد.

اسلوب قرآن و والدين

عموماً‌ در قرآن كريم و سنت سنيّه مواردي كه انسان به اعتبار طبعيت و جبليّتش طالب آن است، و بدون اكراه و اجبار آن را انجام مي‌دهد و از انجام دادن آن لذت مي‌برد، چندان بر جسته ساخته نشده، بلكه به بيان احكام فقهي آن‌ها و تثبيت قواعد حقوقي‌شان بسنده شده است. اما به هنگام پرداختن به چيزي كه خوشايند نفس نباشد و انجام آن به انسان سخت تمام شود، اهميت آن مسأله به طور گسترده بيان گرديده و هركس به آن كار تشويق مي‌شود.

به طور مثال ازدواج هم از لحاظ زندگي فردي و هم از لحاظ زندگي اجتماعي مسأله بسيار مهمّي است. تشكيل خانواده، بقا و دوام ملت، رهايي حواس و افكار فرد از آشفتگي و پراگندگي و تحت ضبط و ربط در آمدن آرزوهاي جسماني، فقط با ازدواج ممكن مي‌باشد. با آن هم در منابع ديني ما تهديدهايي از قبيل: «زود باشيد فوراً به ازدواج روكنيد، مبادا تأخير كنيد، حتماً ازدواج نماييد. اگر ازدواج نكرديد اين طور در به در مي‌شويد!» وجود ندارد و با اين نوع جملات به ازدواج تشويق نمي‌شود. در زمينه تشويق و ترغيب،‌ صرف فطري و مشروع بودن ازدواج بيان گرديده است. زيرا انسان‌ها بالطبع تمايل به ازدواج دارند،‌ اگر هيچ تشويقي هم در كار نباشد انسان‌ها ازدواج مي‌كنند. از اين‌رو هم قرآن كريم و هم سنّت سنيّه بيش از ترغيب انسان‌ها به ازدواج، قواعد لازم براي تداوم سالم زندگي فاميلي و خوشبخت و با سعادت شدن آن را در ميان گذاشته، و چارچوب شرعي نكاح را مشخص كرده و حقوق همسران، وظايف و مسووليت‌هاي‌شان را در قبال يكديگر با جزئياتش بيان نموده است.

در همسويي با همين اسلوب، در آيات و احاديث با اصرار فراوان بر حقوق مادر و پدر تمركز صورت گرفته و در خصوص رعايت حقوق والدين و پرهيز از ظلم و ستم بر آنان ترغيب و ترهيب‌هايي وجود دارد. زيرا در طبعيت انسان آرزوي محبت با ديگران و بر آوردن نيازهاي‌شان محدود است؛ اين اشتياق كه خود را وقف مادر و پدر كند به طور جبلّي در او وجود ندارد. هر انسان حتماً نسبت به مادر و پدرش در حّد معينّي محبت و دوستي دارد؛ اما شفقت والدين هر‌چند قربان شدن به خاطر فرزند را تبديل به يك امر عادي هم بكند، توجه و علاقۀ فرزند نسبت به مادر و پدر كاري است كه به حاكم شدن او بر اراده‌اش بستگي دارد. پس اگر فرزند خود را براي به دست آوردن رضايت آنان وقف كند، و خوشنودي والدين را وسيله‌اي براي رضاي حق دانسته در خدمت‌شان هيچ كوتاهي نورزد، و هميشه به درون چشمان آن‌ها نگريسته و هيچ نيازارد و حتي همچون گل «ما‌نوليا» از پژمرده شدن آنان بترسد و به هنگام دست زدن بسيار دقت به خرج دهد.... مادر و پدر مستحق همۀ اين رفتارهاي نيكو هستند. به همين خاطر است كه قرآن و سنت روي چنين مسألۀ بسيار مهّمي كه مستلزم ارادۀ بسيار قوي است، با اصرار تمركز نموده و ترغيب و ترهيب‌هايي را پياپي رديف كرده است.

نكته‌اي كه در اين ترغيب و ترهيب‌ها در ميان گذاشته است نيز بسيار لطيف و عبرت آميز است: الله جل جلاله با مسمّي ساختن مادر و پدر به «والدين» هر دو را به سان يك موجود نشان مي‌دهد و بلا فاصله پس از ياد‌آوري حقوق خود، حقوق مادر و پدر را مطرح مي‌كند. به نحوي كه در آيات متعلق با اين موضوع حتي بحثي از حق پيغمبر وجود ندارد. به طور مثال پروردگار متعال مي‌فرمايد: «بجز الله را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد.» (اسراء: 23) و حقوق خود را همراه با حقوق والدين پهلو به پهلو تذكر مي‌دهد. و در ادامه تأكيد مي‌ورزد كه هرگاه هر دوي ايشان ويا يكي از آن دو به سن پيري برسند و در پيش فرزند بسر برند، فرزند نبايد خدمت آنان را بار تلقّي كند و حتي به آنان «أف» مگويد و كم‌ترين اهانتي به آنان نكنيد و سخنان شيرين و دلپسند بگويد. و بال تواضع و فروتني را براي‌شان فرود آوريد. آري، الله جل جلاله به هنگام بيان حقوق مادر و پدر بر فرزند،‌ أف گفتن بر آنان را نيز تحريم نموده و آزردن و كوچك انگاشتن و تنها ماندن ايشان را ممنوع قرار داده است. و به خصوص مشكلاتي را كه مادر تا هنگام جدا كردن نوزاد از شير متحمل شده است و فداكاري‌هايي را كه مادر و پدر در راستاي تربيت فرزندان‌شان متحمل شده‌اند خاطر نشان مي‌كند وبا بيان الهي‌اي كه ترجمه‌اش چنين است: «هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش!» (لقمان: 14) حقوق والدين را از حقوق خودش جدا نكرده هم تشكر از ذاتي را كه آن والدين را نصيب او نموده و هم تشكر از مادر و پدر را دَين و وظيفۀ فرزند مي‌شمرد. و دستور مي‌دهد تا آرزوهاي همسو با اساسات دين‌شان، بر آورده شود- و هرچند مسلمان هم نباشند- رفتار خوب و دلپسندي با آنان صورت گيرد و نيازهاي دنيوي‌شان بر آورده شود و پيوند ذات‌النبي به هيچ وجه قطع نگردد.

به مادر و پدرت برگرد!

رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) با بسياري از سخنان، احوال و رفتارهايش بر لزوم رعايت حقوق والدين تاكيد نموده و حقوق والدين (پايمال كردن حق و حقوق‌شان و ظلم و ستم روا داشتن بر آنان) را در بين سه گناه بسيار بزرگ، بعد از شرك در رديف دوم ذكر كرده و خاطر نشان نموده است كه هر كه در احترام به مادر و پدر از خود كوتاهي نشان دهد، رويا‌روي پروردگار قرار گرفته و به خود حيف كرده است. چنان‌كه روزي سه بار پي در پي فرمودند: «واي به حال آن شخص!» اصحاب كرام پرسيدند: «اين شخص بد‌شانس كيست؟» حضرت پاسخ گفتند: «كسي كه مادر و پدرش ويا يكي از آن دو در پيشش به سن پيري برسند با آن هم او با بدست آوردن دل‌شان به بهشت رفته نتواند و در جهنم غوطه ور شود.»

در دين ما حقوق والدين به قدري مهم است كه حضرت صادق و مصدوق (صلى الله عليه و سلم) به رغم آن‌كه در يكي از سخنان خود فرموده است: «هيچ عملي معادل جهاد نيست.» از بسياري از اصحابي كه نزد ايشان آمده و به شركت در جهاد اظهار آمادگي مي‌كردند، مي‌پرسيد: «آيا پدر و مادرت زنده است؟» و با دريافت جواب «آري» مي‌فرمود: «برو، خدمت مادر و پدرت را بكن. جهاد تو در پيش آنان است به پاهاي مادرت بچسپ، بهشت در آن‌جا است.»

باز در كتب حديث از شخصي بحث مي‌شود كه به منظور بيعت با فخركاينات (صلى الله عليه و سلم) نزد ايشان آمده بود. آن صحابه‌اي كه افتخار داخل شدن در حلقۀ طلايي اصحاب كرام را يافته بود، مبارك‌ترين دست‌ها را مي‌گيرد و مي‌گويد: «به بيعت با تو شتافتم، اما مادر و پدرم از پشتم با سوز و گداز مي‌گريستند.» پيامبر مشفق و مهربان (صلى الله عليه و سلم) فوراً دستانش را به عقب مي‌كشد وبا اشمئزازهاي چهره‌اش نارضايتي خويش را اظهار نموده، مي‌فرمايد: «به مادر و پدرت برگرد و آن طور كه به گريه در آوردي، بخندان!»

خدمت نمي‌تواند معذرت باشد

هرگاه از زاويۀ اين قواعد اساسي به مسأله بنگريم، در خصوص رعايت حقوق مادر و پدر هيچ معذرتي كارا نيست؛ هر فرد مجبور است در برابر آنان وظايفش را بدون كم وكسر انجام دهد. اين وظيفه همانند هركس ديگر بر دوش مردان خدمت نيز قرار دارد. پاره‌اي از ضرورت‌هاي ناشي از فكر امر بالمعروف و نهي عن المنكر و غايۀ خدمت به دين ممكن است عده‌اي از ما را در جاهايي مشغول نموده و از خانواده و وطن دور كند. اما با هر مشكلي كه مواجه شويم و در هر جايي‌كه زندگي كنيم هيچ يك از اين‌ها بهانه و معذرتي براي اهمال صلۀ رحم و ناديده گرفتن حقوق والدين به حساب نمي‌آيد. اين تصور كه كسي بگويد: «در راه خدمت مي‌شتابم، پس مي‌توانم حقوق آنان را رعايت نكنم!» چيزي جز فريب خوردگي نيست. مهم‌تر از آن رسيدگي يكي ديگر از برادران ويا خويشاوندان به مادر و پدر نيز فرزندان ديگر را از مسئووليت نمي‌رهاند؛ بلكه حقوق والدين بر دوش سايرين كماكان باقي مي‌ماند.

از اين‌رو هدف خدمت و فكر هجرت هر‌چند بسيار مهم هم باشد، نبايد سبب اهمال مادر و پدر گردد. مردان محبت همزمان با آن‌كه با شفقتي ژرف به خاطر سعادت و خوشبختي همۀ انسان‌ها شهر به شهر مي‌گردند، مادر و پدر، افراد خانواده و خويشاوندان‌شان را نيز نبايد فراموش كنند. بلكه بايد در راه فراهم ساختن زمينه و امكانات اداي حق هر دو وظيفه بكوشند.

اي كاش شرايط را هموار ساخته، مادر و پدرتان را در كنار خود بگيريد. و نقشۀ ساختمان خانۀ‌تان را با توجه به همين هدف بريزيد و براي مادر و پدر ويا مادر‌كلان و پدركلان خانه‌هاي نيمه مشترك و نيمه مستقل آباد نموده و اين فرصت را براي‌شان هموار كنيد كه هرگاه بخواهند به استراحت بپردازند و هرگاه بخواهند نواسه‌هاي‌شان را نوازش دهند.‌ و در صورت نبود امكانات كافي براي اين كارها، دست‌كم اوقات معيني را به آنان اختصاص داده به طور دايم ملاقات‌شان كنيد و دستان‌شان را ببوسيد و دل‌هاي‌شان را به دست بياوريد؛ و چند روزي در كنار آن‌ها مانده حال و احوال‌شان را جويا شويد، به بعضي از كارهاي‌شان رسيدگي كنيد و گرامي‌شان بداريد و از تجربه و دانش و كاركشتگي‌شان استفاده كنيد. و باز در صورت امكان، آنان را ولو كوتاه مدت، هر ازگاهي در خانۀ خود ميهمان كنيد و با نشان‌دادن دوستان پيرامون و شيوۀ زندگي و شهري‌كه در آن مشغول خدمت هستيد، آرامش و ايمان را در دل‌هاي‌شان بكاريد.

اگر هيچ يك از اين‌ها را انجام داده نمي‌توانيد –كه اين‌ها كار مشكلي نيستند وبه خاطر والدين هر‌چه بكنيد ارزش دارد- از امكانات مخابراتي و مواصلاتي عصر و زمان‌تان استفاده نموده، زود زود تلفن كنيد و حتي با تلفن‌هاي تصويري ويا از طريق انترنت ملاقات كنيد و شما چهرۀ زيباي آنان را ببينيد و اشباع شويد و آنان هم حتي ميميك‌هاي شما را تماشا كنند و حسرت ديدار را فرو بنشانند.. و خواه در كنار شما بمانند، و خواه به ميهماني بيايند و خواه توسط تلفن و انترنت با شما ملاقات كنند، و شما همۀ اين ديدارها و ملاقات‌ها را به عنوان فرصتي براي بيان عظمت و بزرگي خدمتي‌كه مشغول انجام آن هستيد استفاده كنيد. وبا معرفي ماهيت و كيفيت وظيفۀ‌تان از نقش آنان در اين راستا سخن گفته و از نوشته شدن ثواب‌هاي بسيار زياد در دفتر حسنات‌شان به خاطر وسيله بودن آن‌ها حرف بزنيد و از نايل آمدن‌شان به وصلت ابدي در آخرت در بدل حسرت و هجران اين‌جا، مطمئن بسازيد و روي‌شان را بخندانيد.

رفتار والدين با ايمان

گرچه شما هرچه مي‌گوييد بگوييد، هرچه تسلّي مي‌دهيد، شايد عقلاً متقاعد شوند اما بازهم قلب‌هاي‌شان خواهد رنجيد، كه اين رنجش كوچك مقتضاي انسانيت است. اگر به مادري كه كودكش وفات يافته است بگوييد: «كودكت پرنده شد و به بهشت رفت. در آخرت خداوند به او حق شفاعت خواهد داد، در لحظه‌اي كه به سوي شعله‌هاي جهنم برده شوي او تو را به سوي جنّت خواهد كشيد.» آن زن داغ ديده حتماً‌ كمي تسلّي خواهد يافت و اندكي خوشحال خواهد شد اما باز‌هم ياراي قبولاندن سخن بر دلش را نخواهد داشت و او بي‌اختيار خواهد گفت: «كاش مرا اين طور سر‌خميده رها نمي‌كرد و نمي‌رفت.» پدران و مادران شما نيز شايد همين طور برنجند، اما اگر شما درد و آرمان‌تان را به خوبي تشريح كنيد آنان نيز به رغم همه چيز سنگ بر دل فشرده و به جدائي‌تان راضي خواهند شد.

آري، شما سعي خود را به خرج داده و بگوييد: «مادر جان، پدر جان! ببينيد، ما مي‌كوشيم به دين و ملت‌مان خدمت كنيم، و بيرق‌مان را در هر سو به اهتزاز در آورده ارزش‌هاي‌مان را به جهانيان ابلاغ نماييم؛ مگر شما هم همين آرزو را نداريد؟ مگر شما هم نمي‌خواهيد رضايت الله جل جلاله را به دست آورده و روح سيّد‌الانام را راضي كنيد؟ شما هم ميدانيد كه راه به دست آوردن رضاي الهي و شفاعت نبوي از همين‌جا مي‌گذرد و تا كنون هزاران انسان همين راه را پيموده‌اند. بعضي از اجدادمان خانه و كاشانۀ‌شان را ترك گفته و بار ديگر بر نگشته‌اند. حتي شما هم هميشه مي‌گوييد: «پدران و پدركلان‌ها و كاكاهاي‌تان در راه اعلاي كلمة الله ويا دفاع از وطن ويا حراست از عِرض و ناموس، از جبهه‌اي به جبهۀ ديگر شتافته، سال‌ها سربازي كرده و هرگز برنگشته‌اند. اگر از يك خانه پنج نفر رفته باشد، فقط يكي برگشته، سال‌ها سربازي كرده و هرگز بر نگشته‌اند. اگر از يك خانه پنج نفر رفته باشد، فقط يكي برگشته و چهار نفر شهيد شده‌اند. حتي در درخشان‌ترين دوره‌هاي ملت ما نيز شمار انسان‌هايي كه خانه را ترك گفته و در جبهه‌اي به شهادت رسيده‌اند، شايد ده برابر تعداد كساني بوده است كه اكنون كاشانه را ترك گفته رهسپار ديار ديگر مي‌شوند. در آن روزها نيز از ده خانه در نه خانه، فرياد و فغان بود. ناله و شيون بود، و از چشم‌ها اشك مي‌ريخت!» آري، با چنين گفته، دردتان را به زبان بياوريد؛ خود را در آغوش‌شان بيندازيد؛ معانقه كنيد؟ دستان‌شان را ببوسيد وبا سري خميده بگوييد: «نمي‌توانم حق‌تان را ادا كنم، اگر مي‌خواهيد نمي‌روم اما...» مطمئن باشيد هرگاه شما همين مقدار صمميت، خلوص و احترام از خود نشان دهيد، مردم پاك و تميز «اناتوليا» و همۀ مادران و پدران گرامي، عيناً همان چيزي را به شما خواهند گفت كه روزي پدرم به من گفته بود: «در آن‌جا عده‌اي منتظرت هستند...» وبه محلات خدمت‌تان اشاره خواهند كرد.

در روزهايي كه جهت خدمت در «مانيسا» تعيين شده بودم به «ارضروم» آمدم تا صلۀ رحم كرده، دست مادر و پدر را ببوسم؛ پس از چند روزي اقامت در كنار آن‌ها، اجازۀ برگشت گرفتم و گفتم: «اگر اجازه دهيد، بروم و كارم را آغاز كنم.» پدرم گفت: «تا پنج شنبۀ آينده نرو و در پيش من بمان!» من چيزي نگفتم و صرف گردنم را كج كردم و وانمود كردم كه رفتنم بهتر خواهد بود. پدرم به افكار عميق فرو رفت و پس از كمي انتظار، با چشمان اشك بار، دستانش را روي شانه‌هايم گذاشت و گفت: «برو! در اين‌جا يك جفت چشم و در آن‌جا هزاران چشم منتظر تو است، برو!» دستانش را بوسيدم و آن‌جا را ترك گفتم و به «ازمير» برگشتم تا به برنامه‌اي كه داشتم رسيدگي كنم. يك هفته بعد، در يكي از شب‌هاي جمعۀ ماه رمضان خبر وفات پدرم را دريافتم. از اين‌كه در آخرين لحظات زندگيش در كنار او نبودم، بسيار متأثر شدم. به‌‌ويژه پاسخ رد دادنم به پيشنهاد كرامت گونۀ او كه گفته بود «يك هفته بعد برو!» همچون زخمي در درونم باقي ماند كه هميشه از آن خون مي‌چكد. هر‌چند او به درست و پر بركت بودن كارم باور داشت و با رضايت خاطر به من گفت: «برو!» اما آيا اين بهتر نبود كه من راه حل ديگري پيدا مي‌كردم و آرزوي او را به جا مي‌آوردم؟ اگر او جوانمردي كرده باشد، اين فداكاري متعلق به اوست و در دفتر فضيلت او نوشته مي‌شود، اما آيا من نمي‌توانستم فرمول ديگري پيدا كنم؟ لذا مي‌توانم بگويم كه از اين نگراني و اضطراب، هنوز هم با احساس يا مسووليت بسيار جّدي، كمرم خميده مي‌شود.

اگر مادرم زنده مي‌بود، از مرز نودسالگي مي‌گذشت؛ در همان وقت هم از دست و پا مانده بود. با آن هم به هنگام بالا رفتن از اين زينه‌ها چندين بار به ياد او افتاده و با خود گفته‌ام: «آه مادرم كاش زنده مي‌بودي و من تو را بر پشتم مي‌گرفتم و از اين زينه‌ها بالا مي‌كردم. غذايت را مي‌خوراندم، رخت خوابت را پهن مي‌كردم و تا مي‌توانستم دستانت را مي‌بوسيدم و تو نيز در حقم دعا مي‌كردي و مي‌گفتي: «فرزندم خداوند تو را با فردوس شادمان بگرداند!» در مورد پدرم نيز همين احساسات را داشتم. اين‌ها عقده‌هاي دل من هستند... نمي‌توانم كلمۀ «اي كاش» را به كار نبرم... مطمئن باشيد كه من اين سخنان را بدون اشاره به هيچ هدف و مقصدي، صرف به منظور بيان مسئوولتيم به زبان مي‌آورم. اگر هر روز مادر و پدرم را به پشتم گرفته و از جايي به جايي ديگر مي‌بردم بازهم نمي‌توانستم حقوق‌شان را ادا كنم، اما دلم بسيار مي‌خواست كه دوستي و محبتّم را دست كم به اين طريق، به نمايش بگذارم.

وصلت به آخرت ماند

هيهات كه قدر و قيمت بعضي از اشيا‍ء و بعضي از افراد در نبودشان فهميده مي‌شود. قدر و قيمت انسان‌هايي چون مادر، پدر، كاكا، ماما، عمه و خاله نيز در جدائي و دوري‌شان معلوم مي‌شود. انسان صرف زماني به ارزش‌شان پي مي‌برد كه از آنان جدا شود و جاي‌شان خالي بماند. هرگاه آتش جدائي سينه‌اش را مي‌سوخت، آن وقت مي‌گويد: «واه مادرم، آه پدرم.» مادر‌كلان و پدر كلانش را صدا مي‌كند و مي‌نالد و با نداي «كاكا، ماما، عمه، خاله» به راست و چپش نگاه مي‌كند، اما ديگر كار از كار گذشته است. جدائي قدر و قيمت را مي‌فهماند، اما آنگاه ديگر تلافي مافات، جبران نقيصه و پر كردن خلاء ممكن نيست.

اكنون يك مايۀ تسلّي باقي مي‌ماند، آن هم پيوستن به آنان در آخرت است؛ و نايل آمدن به شفاعت‌شان در صورتي‌كه به أفق شفاعتگري رسيده باشند. اي كاش خداوند خاتمۀ ما را به خير كند و عاقبت ما را تميز بگرداند و ما در آخرت دست آنان را بگيريم. اگر آن‌ها هم دست ما را گرفتند، بگيرند، اما ما هم در بدل كوتاهي‌هاي مان در اين‌جا،‌ در آخرت آمادگي گرفتن دست آنان را داشته باشيم. چرا چنين نباشد؟ در حالي كه تابلوي افتخار كاينات، حضرت محمد (صلى الله عليه و سلم) يكي از صحنه‌هاي قيامت را چنين بيان مي‌كند: خداوند متعال در مورد اطفال مؤمنان،‌ به فرشتگان مي‌فرمايد: «اينان را به بهشت ببريد.» فرشتگان از كودكان مي‌خواهند تا وارد جنت شوند. كودكان از داخل شدن ابا ورزيده، مي‌پرسند: «مادران و پدران ما كجا هستند؟» فرشتگان مي‌گويند: «آن‌ها مثل شما بي‌گناه نبودند، بايد حساب بدهند!» كودكان هم مي‌گريند و هم مي‌گويند: «بدون مادران و پدران‌مان به جنت نمي‌رويم.» در اين هنگام پروردگار سبحان مي‌فرمايد: «اي كودكان! برويد همراه با مادران و پدران‌تان وارد بهشت شويد!»

در روايت صحيح مسلم نيز چنين آمده است: «فرزنداني‌كه در كودكي وفات يافته‌اند، به جنت مي‌روند و سپس خارج مي‌شوند. وقتي با والدين‌شان مواجه شدند، به دامن‌شان مي‌چسپند ويا از دستان‌شان مي‌گيرند و تا هنگام داخل شدن والدين‌شان به بهشت از آنان جدا نمي‌شوند.» چنانكه در روايت طبراني آمده است: رسول الله (صلى الله عليه و سلم) فرمودند: «هركه سه فرزندش وفات يافته است، به بهشت مي‌رود.» زماني‌كه حضار پرسيدند: «كسي كه دو فرزندش وفات كرده است،‌ چطور؟» پيامبر گرامي ما گفتند: «او نيز به جنت مي‌رود.» و در پاسخ به سوال «كسي كه يك فرزندش وفات كند نيز چنين است؟» آن حضرت سوگند ياد كرد و فرمودند: «اگر كودك جنين سقط شده هم باشد و مادرش صبر كند و ثوابش را از الله جل جلاله بخواهد، آن كودك مادرش را به جنت خواهد برد.» آري، خداوند متعال بخواهد كودكان را به امداد والدين‌شان مي‌رساند. او كه رحمتش بي‌پايان است، به هنگام به جاي آوردن مقتضاي آن رحمت، ممكن كودكان را نيز به عنوان يك پرده، سببي براي اجراءاتش قرار دهد. اي كاش ما نيز در اين‌جا به حيث يك فرزند صالح زندگي كنيم و در آخرت از دستان مادر و پدرمان بگيريم و در مقابل هجران و حسرتي كه در اين‌جا باعث آن شديم، در آن‌جا وسيلۀ همراهي ابدي شويم.

والديني كه به پشت فرزندان‌شان زده آنان را رهسپار خدمت مي‌كنند، به ويژه مادراني‌كه بر أثر شفقت موجود در سينه‌هاي‌شان، حسرت و هجران را از اعماق وجودشان احساس مي‌كنند. چه انسا‌ن‌هاي مبارك و خوبي هستند. قهرمانان مشفق و مهرباني كه مي‌گويند: «پسرم، برو! دخترم، به راه بيفت! در راه خوبي هستيد. از پي راستي مي‌رويد. امروز عده‌اي معتاد به مواد مخدر هستند. عده‌اي پايمال هوس‌هاي جسماني شده‌اند. و عده‌اي هم به يكي ديگر از گودال‌هاي شيطاني سرنگون شده‌اند و ديگر نمي‌توانند كمر خود را راست كنند. خدا را شكر كه شما در راه اوييد. چه كسي مي‌داند شايد در سايۀ اين خدمات‌تان در آخرت به سوي ما هم دست دراز كنيد و ما را هم نجات بدهيد.» اينان چه بندگان والا و بختياري هستند. به به، چشمانم آنان را چه بزرگ مي‌بيند؛ و دلم چه شفقت و احترامي به آنان دارد! همچون تنديسي در جلو ما مي‌ايستند. پس اين مادران بزرگوارمان را كه نمي‌توانم آنان را از مادرمان «رافعه» جدا كنم، شما هم بسيار گرامي‌ بداريد. اگر بگويند «مي‌خواهم بر شانه‌هايت سوار شوم.» شما هم بدون ترديد بايد بگوييد: « بفرما مادرم، سوار شو.» در عصر و زمان ما كه زن توهين و تحقير شده و از ارزش‌هاي ذاتي‌اش دور ساخته شده است شما مي‌بايست بزرگ‌ترين جايگاه را به مادرانتان قايل شويد... و واقعاً بهشت ‌تان را در زير پاي آن‌ها و در خدمت به آن‌ها بجوييد.

احتمال خسران ابدي و يك وسيلۀ تسلّي

زنهار در اين موضوع خطا نكنيد و دچار اشتباه نشويد. فراموش نكنيد آناني‌كه در مسألۀ رعايت حقوق مادر و پدر ناكام مانده‌اند، ابداً ناكام هستند. بنابر همين حقيقت، مولف رسايل نور كه به آساني سوگند ياد نمي‌كند، به هنگام سخن گفتن از حقوق والدين،‌ چند بار تأكيد مي‌ورزد و مي‌گويد: «سخنانم را باور كن، سوگند مي‌خورم كه اين حقيقت بسيار قطعي است...» در آثار ديگرش اين طور حرف نمي‌زند. در رابطه با موضوع مورد بحثش به ارائه دلايل مستحكم و قوي و مخاطب قرار دادن عقل، اكتفا مي‌كند. اما وقتي قضيۀ مادر و پدر مطرح باشد، گويا چيغ مي‌زند و مي‌نالد، و در برابر خوار و حقير ديده شدن‌شان فرياد و فغان سر مي‌دهد. و حقيقت را با صداي رسا اعلام مي‌دارد و حتي با ياد كردن سوگند، مخاطبانش را هشدار مي‌دهد تا در برابر اين حقيقت، جدي باشند.

پس ما بايد به حقوق مادر و پدر بسيار دقت به خرج دهيم، و يقين كنيم كه هيچ بهانه و معذرتي براي اهمال اين وظيفه وجود ندارد. بلكه به عنوان يگانه مايۀ تسلّي در برابر كوتاهي‌هاي مان در اين مسأله، صرف نيات خالص و اعمال صالح خود را وسيله قرار داده به مرحمت پروردگار متعال پناه بياوريم. زيرا ما مكلّف به انجام يك خدمت ايماني نيز هستيم، همان خدمتي كه به عنوان يك احسان الهي بر دوش ما بار شده و مي‌طلبد تا همۀ زندگي‌مان را وقف آن كنيم. اگر كوتاهي‌هاي ما در برابر مادر و پدر از اسباب نفساني و معذرت‌هاي شيطاني نباشد و ما واقعاً در بين خدمت و آنان قرار گرفته و به ناچار خدمت را ترجيح داده باشيم، آن وقت مي‌توانيم اميدوار شويم كه خدمت راه خروجي براي ما قرار بگيرد.

اگر در تب وتاب انجام وظايف‌مان در برابر آن‌ها، بدون كم و كسر باشيم و واقعاً‌ از هر نوع شرايط استفاده نموده و در كوشش جلب رضايت‌شان بسر بريم، اما در اين بين تلاش و تقلاي ما در راه اداي حق خدمت‌مان نيز سبب شود كه بي‌اختيار از پاره‌اي از كوتاهي‌ها در برابرشان جلوگيري كرده نتوانيم، احتمال دارد كه پروردگار متعال آنچه را كه در توان ما است مقبول درگاه خودش بگرداند. چه كسي مي‌داند شايد درد حسرت و جدايي ما را وسيلۀ جبران پاره‌اي از خطاها و كوتاهي‌هاي ما بگرداند. و مولاي متعال بگويد: «اين كوتاهي‌ها در حق والدينت از تو سر زده است؛ اما جوانمردي‌ات را در راه دين مبين نيز مي‌بينم؛ و از محبت و احترامي‌كه در قلبت نسبت به مادر و پدرت داري آگاهم؛ و اين‌را مي‌دانم كه با چه احساسات و عواطف پاك و تميزي در حق آنان دعا مي‌كني. لذا به خاطر اين احساسات صميمي و تلاش‌هاي جّدي‌ات، كوتاهي‌هايي را كه در مسير راه از تو سر زده است مي‌بخشم.»

آري،‌ هستند عده‌اي كه خداوند به طور خارق‌العاده آنان را بخشيده است، و احاديث شريف هم از خوشبختاني‌ بحث مي‌كند كه مظهر خطاب: «برو تو را بخشيدم.» قرار گرفته‌اند. جهت نيل به چنين مظهريت نيز انسان بايد هم در خصوص رعايت حقوق مادر و پدر و هم در راه خدمت به ايمان از همۀ امكانات استفاده كند و هيچ يك از اعمال انجام گرفته در راه زندگي ابدي را كافي نداند و هميشه در أفق «هل من مزيد؛ كمي ديگر نيست؟» زندگي كند و از فرصتي كه فقط براي يك بار جهت به دست آوردن سعادت ابدي به انسان داده شده است با تمكين، تدبير و رفتارهاي دقيقي به بهترين شكل استفاده نمايد.

Pin It
  • Created on .
Copyright © 1403 صفحه انترنیتی فتح الله گولن. کلیه حقوق وب سایت محفوظ می باشد.
fgulen.com وب سایت رسمی فتح الله گولن است