وفا
وفا، از گلهای پرورش یافته در اقلیم دوستی است. دیدن آن در آتمسفیر دشمنی از نادرات ميباشد و حتی ممکن نیست. نسيم وفا، در اطراف آنانی که در حس، اندیشه و تصویر عین چیزها را تقسیم میکنند، پیوسته در وزیدن است. اما کینهها، نفرتها و بخیلیها یک لحظه به او فرصت نمیدهند تا نيكويي عينيت پيدا كند و جوانمردي در متن تعاملات اجتماعي فرار گيرد، آری، او در آغوش محبت و مروت قد میکشد و رشد میکند؛ اما در اقلیم دشمنی در یک لحظه خاموش میشود و از بین میرود.
وفا را، عدهای به شکل یک پارچه شدن انسان با دلش نیز تعریف کردهاند. هرچند ناقص هم باشد اما به جاست. واقعیت این است در آناني که زندگی قلبی و روحی ندارند، بحث کردن از وفا بسیار دشوار است. راستگویی، وفا به وعدهها و سوگندها به زندگی دل وابسته است. احتمال دادن به برخوردار بودن از زندگی قلبی برای آن عده از تیپهای دو رو و ریاکاری که نتوانسته اند خود را از دروغ و فریب نجات دهند، و هر آن خلاف وعدهها و سوگندهایشان حرکت میکنند و از سنگی مسئولیتی که بر عهده گرفتهاند بیخبر اند، فریبی بیش نیست. انتظار داشتن وفا از چنین کسانی کاملاً بازگو کنندة غفلت و سادهلوحی است.
آری، کسی که به بیوفا اعتماد نموده است، دیر یا زود کمرش خواهد شکست وکسی که در راه دور و دراز با او همسفر شده است، در راه میماند. چشم آنانی که او را رهبر و راهنما دانستهاند، همیشه پر از هجران خواهد بود. و بر لبانش در برابر بیوفائی این سخنان سرزنشآمیز نقش خواهد بست:
«درست زمانی که از او امید وفا داشتم
چشمم پر از هجران شد
و از رفتن به سمت درمان باز ماندم...»
فرد، با حس وفاداری، شایان اعتماد میگردد و به صعود معنوي نايل میشود. کاشانه، اگر بر بنیاد حس وفاداری پیریزی شده باشد دوام میکند و پايدار میماند. ملت با این حس عالی به فضیلتها میرسد. دولت در برابر شهرونداناش فقط با همین احساس میتواند اعتبارش را حفظ کند. در سرزمینی که فکر وفا را گم کرده است، نميتوان از فرد کامل، از کاشانة امن، از دولت با ثبات و قابل اعتبار سخن به ميان آورد، در چنین سرزمینی افراد نسبت به یکدیگر مشکوک اند؛ کاشانه در درون خود ناآرام است، دولت در برابر مردماش مشئومتر از هر مشئوم و هر چیز با یکدیگر بیگانه است، درست مثل جامدات؛ هرچند سر به سر و درون به درون هم باشند.
هرگاه به مفکورهای دل سپردی؛ به آرمانی وابسته شدی؛ رفتی و با کسی پیمان دوستی بستی، بیا؟! اگر چنین است بیا؛ بیدریغ جانت را در آن راه بده؛ ثروتت برباد برود، اما تو باوفا باش! زیرا هم در پیشگاه حق، هم در پیشگاه خلق، بیشترین اعتبار را «وفا» و وفاداران دارند.
«از حق بر من ندا آمد؛ بیا ای عاشق که محرم هستی،
اینجا مقام محرمان است؛ تو را اهل وفا دیدم.»
(نسیمی)
آدم نبی u دروازههایی را که به رویش بسته شده بودند با کلید اسرارآمیز وفا که در دلش حمل میکرد، یک به یک گشود و به چشمههای غفران رسید. اما ابلیس که در عین حادثه عصیان نموده بود، با چشمان باز رفت و خود را در درة بیوفایی انداخت و غرق شد.
پيامبر طوفان (نوح u) هم چندین قرن زندگیاش را با اضطراب اما با وفا سپری نمود بیتأثیر ماندن پندها و اندرزهای چندین سالهاش بر بخش عمدة جماعتش او را از حس وفاداری نسبت به دروازهای که به آن وابسته بود باز نداشت. همین فکر وفاداری در او بود که زمین و آسمان با خشم و عصبانیت بر انسان یورش آورد اما برای او یک کشتی نجات شد.
دوست حق و پدر انبیا، آنگاه که در مقابل آتش نمرود سینه سپر مینمود چقدر وفادار بود. نفسهای وفادارانة او که به شکل «حسبی حسبی!» آسمانها را به ولوله درآورد، وقتی با نسیمهای شتافته از عالمهای دیگر یکجا شد، آغوش آتشهای جهنمی به «برد و سلام» مبدل گشت.
پیشوای قدسیان، سیّد اولین و آخرین، در سایة حسّ وفاداری موجود در روحش به سير عالمهای دیگر که به هیچ کس میسر نشده است، موفق گردید. آری، او در سایة آن به اقلیمهایي رسید که فرشتگان از رسیدن به آن عاجز ماندند و به دولتهایی دست یافت که هیچ فانی به آن دست نیافته است. و سپس هم آن عالم خوشبختان را که چشمها از دیدن آن خیره میشوند و دلها در حیرت میمانند و از حال میروند، با حس وفاداری نسبت به امتّش ترک نمود و نزد دوستانش برگشت. چون قرار بود با حوادث دست و پنجه نرم کند، در برابر گردنهها و بادرهها سینه سپر نماید و دوستانش را نیز به آن اقلیمهای بلند بالا کند... حس وفاداری نسبت به دوستان و اصحابش بود که جنتها و حوریان را از یادش برد. یک وعدة وفاداری نسبت به آنان بود که او را در زمانی که سرش به شکوهمندیهای آسمانی رسیده بود، با کنار نهادن همه پایههای معنوی به این دنیای پردرد و اضطراب، دوباره نزد آنها بر گرداند!
دفتر حسنات همه تعالی یافتگان، با وفا بسته و با وفا مُهر شده است. اما کتابهای سراسر زشتی همة در راه ماندهگان، مُهر بیوفایی خورد و با آن نشانی شد. آری، آناني که از دو قدم پیش بردن مکلفیتی که بردوش گرفته بودند ابا ورزیده و بیوفایی کردند، با خوردن مُهر ذلت و حقارت به پائینتر از پائینها رانده شدند. و اما آناني که از تحمّل بار و راه مقدس حتی برای ربع یک روز عاجز ماندند و به پهلو خوابیدند، چه در گذشته و چه امروز، به حالت گروه گمراهان منحرف شده از راه راست در آمدند.
سر انجام پس از چرخشهاي بسیار، وقتی نوبت چلة مقدس به ما رسید، با مستحکمترین سوگندهای وفاداری به راه افتادیم و زیر بار این مسئولیت بس بزرگ رفتیم. با وجد و با هیجان، با عزم و اراده بودیم. هیهات... یک دیو غیر منتظره راه ما را گرفت و ما همة آن سوگندهای مان را شکستیم، و سپس هر طرف، سر از نو تبدیل به بیابان شد. همه جوانمردیها ذوب شد و مثل روغن در زمين ريخته شد.
جای گلها را خارها گرفتند، گلهاي باغ پژمردند و باغبان مرد؛ «کندو شکست و عسل نماند،» و بدین سان، بیطالعان این دور که با قحط و کمیابی انسان مواجه شده بودند، برای ارواح مردهای که در قلبشان ذرهای حسّ امانت و وفا نبود، شروع به حماسه سرایی کردند و کف زدند. هیچ روح خامی نماند که شعار «چقدر عاقل و چقدر برجسته است!» را به او سر نداده باشند.. و این هم آخرین ناله، آخرین انکسار و غریو طنین انداخته با روح عصیان در برابر بیوفایی که از دل ملت مربوط به این دوره برخاسته است:
وفا نیست، احترام به عهد هرگز، امانت لفظ بیمدلول؛
دروغ رایج، خیانت ملتزم در هر جا، حق مجهول.
دلها بیمرحمت، مشاعر ارزش گريز، آرزوها حارّ؛
معناهای لبریز شده از نگاهها چیزی نیست جز عبادالله را استحقار.
ذهن و دماغ میلرزد یا رب، چه انقلاب ترسناکی است؛
نه دین مانده، نه ایمان، دین خراب و ایمان تراب است!»
(محمد عاکف)
در این دوره همه جا را یک عالمه..... که اسیر دروغ و مبالغه بودند، فرا گرفت؛ یک عالمه..... هر روز چند بار سوگندشان را میشکنند، هر بار از عهد و پیمان خود بر میگردند و برای همیشه از حسّ وفاداری محروم اند!. لعنت میفرستد بر آنان زمین و زمینیان، لعنت میفرستد بر آنان آسمان و آسمانیان.
این همه «بد جنس و بد اخلاق» از کجا برآمدند! کدام خائن آغوشش را بر اینها گشود و دایگی کرد! کدام بد طالع اینها را در سینهاش پرورد و کدام دهان بدشگون به اینها بفرمائید گفت!.
آه وفا،کجا ماندی! به تنگ آمدیم از اینهایی که هر روز چند بار سوگندشان را میشکنند و از عهد خویش برمیگردند؛ از نامردانی که هر سخنشان مبالغه و هر رفتارشان ساختگی است و از دلهای بد یُمنی که از حسّ وفاداری محروماند. و کجا هستند دوستان وفاداری که با یک اندیشة وفا چندین روز در جایی که قول و قرار مانده بودند پیوسته منتظر مانده اند!. کجا هستيد ای آنانی که در راه وفا خراب و تراب شده اید و رفته اید! و ای انسانهای پیشانی سفید یک دور بسیار پربرکت! بر خیزید و در ارواح ما داخل شوید.. خیالات ما را به پرواز آوريد و به نام وفا هرچه حمل میکنید، همه را در سینههای ما تخلیه کنید؛ به سینههای ما که مردانگی، جوانمردی و وفا را یکسره فراموش کرده است!. ما را در راه این رستاخیز نو به چشمة خضر برسانید! بیايید، بيایید و این چهار– پنج انسانی را که در اینجا و آنجا در گشت و گذار اند از نا امیدی و دل شکستگی برهانید!
با آرزوی شادابي مفکورة وفاداری نسل عزیز ما که تشنة وفا است...
- Created on .