علاقه و محبت پیامبر در قبال یارانش
پرسش: در بارۀ محبت پیامبرنسبت به اصحاب کرام وعلت این محبت چه میتوان گفت؟
پیامبرانی که قبل از حضرت محمد r ظهور نموده اند نیز در برابر امتهای شان که از داعیه پیامبران خود حمایت و پشتیبانی کرده اند علاقمند بوده و آنها را دوست داشته اند. چرا باید امت خود را دوست نداشته باشند؟ آنها کسانی بودند که در دشوارترین شرایط پیامبر خویش را تنها نگذاشته اند. ولی بین امتهای پیامبرانِ دیگر و امت حضرت محمد r تفاوتی وجود دارد. قبل از خاتمالانبیا r وضعیت طوری بود که هرگاه پیامبر وفات میکرد پیامبر دیگری مبعوث میشد و وظیفۀ رسالت را به عهده میگرفت. ولی پس از رحلت حضرت محمد r این وظیفه را نخست اصحاب پیامبر، و بعد اولیای امت به دوش گرفت.
حضرت پیامبر r از بهر همچو وظیفۀ مهم امت خویش را بسیار دوست داشت. و گاه و ناگاه مواردی را که این محبت از آن سرچشمه میگرفت به صراحت بیان میکرد. مثلا: «به شما دو چیز را برجا میگذارم. هرگاه به آنها چنگ بزنید از افتادن در گمراهی نجات خواهید یافت. اینها قرآن و سنت من هستند». گاه ازقرآن و اهل بیت سخن میگفت و به پیروانش توصیه میکرد تا در اطراف این دو گردهم بیایند و خویشتن را سر و سامان بدهند. از همین جهت بود که در آن دوره و دورههای بعد حمایت و پشتیبانی از اهل بیت که حامیِ قرآن و سنت بوده اند، به صورت حمایت از دین تلقی و عملی شده است. نظر به اعتقادات ما، «میراثِ نبوت»ی که اهل بیت از پیامبر به ارث برده است، فراتر از هرگونه میراث است.
در میان امت پیامبر، کسانی هم بودند که داعیه نبوت را تمثیل میکردند. اینها کسانی بودند که به پیامبر یاری نمودند، از جان و دل به او ایمان آوردند و لحظهای او را با داعیه و افکارش تنها نگذاشتند. همۀشان نور نبوت را دیده بودند و در فضای نورانیِ نبوت پرورش یافته بودند. از این جهت آنان از ما بسیار متفاوت بودند. حالت کسانی که پیامبر را از نزدیک دیده بودند، هر حال و رفتارش را شاهد بودند و لحظۀ نزول وحی را به چشم سر تماشا میکردند، البته که بسیار متفاوت از ما خواهد بود. از بهر همین تفاوت بود که حضرت پیامبرr به آنها اهتمام بیشتری داشته و با بیان «هرکه اصحاب مرا دشنام میدهد، از ما نیست» آنها را گرامی میدارد و برای انسانها و کسانی که تا قیامت در راه اعلای دین خدمت و مبارزه میکنند، توصیه میکند که الگوربرداری از اصحاب را در اولویت کار خویش قرار دهند.
آری، پیامبر r اهل وفا بود. ایشان در برابر کسانی که در راهِ دعوتش با دل و جان تلاش کردند، تا آخرین نَفَس وفادار ماند. او با یارانش چنان پیوند خورده بود که حتی زمانی که رحلت به سوی حق به یادش میآمد، -که این تنها آرزویش بود- از بهر جدا شدن از یاران خود، زار زار میگریست و فقط به گفتن «در آیندۀ نزدیک مرا از شما خواهند پرسید» اکتفا میکرد. آیا ما وفا را از او نیاموخته ایم؟
آنحضرت r نه تنها در برابر انسانها، که در برابر سنگ و خاک نیز سرشار از وفا بود. آرزوی رفتن به مکه را میکرد، به میدان اُحُد میرفت و سری به قباء میزد، محلی که هنگام هجرت نخستین توقفگاهش بود. چون قباء مکانی بود که پس از بیرون شدن پیامبر r از مکه، به سوی ایشان آغوش باز کرده بود و گویی میگفت: «میتوانی اینجا بمانی». پیامبر خدا r هر شنبه تلاش میکرد سری به قباء بزند و گویی به او میگفت: «تو از من پذیرایی نمودی و مرا مهمان کردی». پیامبر گرامی r به دیدن احُد نیز میرفت. جایی که ایشان در بارهاش فرموده بود: «احُد کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز او را دوست داریم».[1] مکان مبارکی که از محبت بهترین عالم r بهرهمند شده بود. هکذا ایشان به زیارت جنتالبقیع قبرستان مدینه نیز میرفت. نخیر استغفرالله، آنجا قبرستان نه، بلکه مکانی است که اصحاب کرام در آن آرام خُفته اند. در باب وفاداری پیامبر، صدها مثال دیگر وجود دارد.
کسانی که چه دوست و چه دشمن، در این باره کاوشهایی انجام داده اند، همگی به یک صدا میگویند: هیچ جماعتی به اندازۀ جماعت حضرت محمد r پابند رهبر خود نبوده اند، و هیچ رهبری به اندازۀ حضرت محمد r پابند جماعت خود نبوده و پس از این هم نخواهد بود. این کاملاً طبیعی است که رهبری که دلسوز و مهربان باشد، پیروانش نیز دلسوز و مهربان میباشند.
آری، اصحاب کرام در سایۀ عبودیت، مبارزه، عزم و تلاش شان، پس از گذشت دورهای معین، مورد لطف و احسان قرار گرفتند. و اما افتخار بشریتr از زمانی که پا به عرصۀ هستی نهاد، به صفت یک پیامبر پا نهاد. به شمول دوران کودکی، همۀ زندگیِ قبل از نبوت ایشان دارای ماهیتی بود که از بعثت و رسالت ایشان حمایت میکرد. مثلاً، در دوران جاهلیه، که شرف، عزت، حیثیت و عفت ارزشاش را از دست داده بود، آنحضرت شخص باعفت بود و در هر مجلسی که سخنی از «عفت و حیثیت» زده میشد، او به یاد میآمد. پیامبر گرامی r هرگز اجازه نداده است عزت و حیثیت اش بیاعتبار شود. ایشان سراپا تندیس حیا بود. به امانت آنقدر توجه میکرد که مردم در دوران جاهلیه به ایشان لقب «امین» را داده بودند. ایشان از دروغ حذر میکرد و در طول عمر هیچ کسی را فریب نداده بود.
این همه ویژگی آنحضرت، پایههای بنیادینِ نبوت ایشان را تشکیل میداد. زیرا نبوتی که در آینده به عهدهاش سپرده میشد، قرار بود بر مبنای همین پایهها بنیانگذاری شود. مشرکین مکه به منظور انکار وظیفۀ مقدس نبوت، ایشان را مجنون، شاعر، کاهن خطاب کرده بودند ولی هیچگاه نتوانستند –حاشا- ایشان را بیعفت و دروغگو خطاب کنند. مشرکین مکه، هرگز نتوانستند پیامبرr را به وعدهخلافی و خیانت به امانت متهم کنند. آنها پیامبر r را با ادعاهای غیرواقعیِ «جادوگر»، «شاعر»، «کاهن»، و... متهم کردند که برای هیچکسی باورکردنی نبود. به این اتهامات نابجا، خود نیز باور نداشتند. آری، او پاک به دنیا آمد، پاک زیست و در قلبهای ما پاک و تمیز باقی ماند.
آنگونه که در صفحات پیش اشاره نمودیم، آنچنانی که پیامبر r انسان ممتاز و برگزیدهای بود، کسانی که در هالۀ ایشان جمع شده بودند نیز افرادی بودند که شایستگیِ امت و یار بودنِ پیامبر را داشتند و به گونۀ ویژه آفریده شده بودند. این بدان معناست که شما پس از این نمیتوانید شخصیتی همانند ابوبکرt پدید آورید. نمیتوانید بارِ دیگر نظیر عمر، عثمان و علی را دریابید. ولی به لحاظ مأموریتی که اصحاب به عهده داشته اند، شخصیتهایی چون ابوبکر و عمر و عثمان و علی تا قیامت ظهور خواهند کرد که یک گام عقبتر از اصحاب قرار دارند.
در اینجا مثال کوچکی را به عرض میرسانم: خالد بن ولید t تازه مسلمان شده بود که رهسپار جنگ مؤته شد. کسی که فقط دو ماه پیش به اسلام گراییده بود و دو ماه بعد به سوی جنگ مؤته میرفت، در خصوص فرماندهی سپاه اسلام، هیچ یادی از او نشده بود. حضرت پیامبر r راجع به جنگ مؤته چنین فرموده بود: «فرماندهی لشکر اسلام را به ترتیب زید بن حارثه، جعفر بن ابی طالب و عبدالله ابن رواحه به دست بگیرند. هرگاه حادثه ای بر سر آنها بیاید، شمشیری از شمشیرهای خداوند فرماندهی لشکر را به دست بگیرد!». بنابر آمار و ارقامی که تاریخنگاران ارائه کرده اند، تعداد سربازان لشکر اسلام 3000 و شمار سربازان لشکر بیزانس 100.000 بود. یعنی برای یک نفر مسلمان، 30 نفر میرسید. جنگ مؤته شش روز به طول انجامید و سرانجام بنابر تجلّی تقدیر، هر سه فرماندهِ مسلمان یکی پی دیگر به شهادت رسیدند. در لحظهای که شدت جنگ به اوج رسیده بود، صحابیِ ضعیف و لاغری پرچم اسلام را که در حال افتادن در زمین بود، برداشت. وقتی در عقبش خالد بن ولید را دید، پرچم را برایش سپرد و گفت: «صاحبِ پرچم را یافتم، ای خالد پرچم را بردار!» شاید خالد نخواست پرچم اسلام را تسلیم شود ولی به اجبار پذیرفت. و آن شب، شب خالد بن ولید بود.
او با ستراتیژیهای گوناگونش، عقل و هوش دشمن را آشفته و پریشان کرد. جانب راست لشکر را به سمت چپ، و جانب چپ لشکر را به سمت راست جابجا کرد و در مرکزِ لشکر تغییراتی به بار آورد. از سوی دیگر با نواختن دهل و ایجاد سرو صدا، چنین وانمود کرد که گویی لشکری تازه نفس از مدینه فرا رسیده و با این تاکتیکهایش در میان لشکر روم ترس و وحشت انداخت. خالد بن ولید t با بلند کردن سر و صدا و با برپا کردن گرد و غبار تا دم صبح، فضایی را حاکم کرد که گویی از مدینه سپاهیان تازهنفس به کمک مسلمانان رسیده است. و با طلوع صبح، با دهها پرچم و با جوش و خروش و با تاخت و تاز سپاهیان، در مقابل دشمن ظاهر شد. دشمن قطعاً باور کرده بود که سربازان تازهنفس از مدینه فرا رسیده است. از اینرو سراپا سپاهیان دشمن را ترس و بیم فرا گرفت. وقتی پس از جنگِ چند روزه، با سربازان تازهنفسی روبه رو شدند، کاملاً شگفتزده شدند. این درحالی بود که قوۀ معنویِ دشمن متزلزل شد و با حملات پیاپی مسلمانان مواجه گردید. این نخستین نشانههای تبدیلِ شکست به پیروزی بود.
به لحاظ خدا بگویید! حضرت خالد بن ولید در ظرف دو ماه چگونه توانست به چنین سویهای دست یابد؟ حال آنکه انسان در ظرف دو ماه حتی نمیتواند قرآن خواندن را بیاموزد. ولی بیا و ببین که خالد، بیآنکه بینیاش خون شود، لشکر اسلام را به مدینه آورد. از آنجا که لشکر بیزانس جرأت تعقیبِ لشکر اسلام را نداشت، نتوانست به دنبال لشکر اسلام برود.
حال شما پاسخ بدهید، پیامبر ممتاز را یارانش ممتاز نبوده است؟ آری، اصحاب از جان و دل و با صداقت کامل به این کار دل بسته بودند، از اینرو به محبت و شفاعت پیامبر r نایل آمدند. ان شاءالله نسل ما نیز با وراثت منحصر به خودشان، تلاش خواهند کرد این امانت مقدس را بدون ترس، خستگی، انزجار و انکسار، به جایگاهی که سزاوارِ آن است، برسانند و شایستگیِ محبت پیامبر r را کسب کنند. خداوند ما را در این راه مقدس موفق گرداند و لحظهای از اخلاص دور نسازد! آمین...
- Created on .