اوصاف یک انسانِ باسویه
پرسش: برای نهادینه کردن اوصاف زیبا در فطرت مان، چگونه راهی را باید در پیش گرفت؟
شرط اساسی در این مسأله این است که در مواردِ مرتبط به اخلاق عالی و عبادات جدّیت و وقار پیشه کنیم، با تمکین و بااطمینان باشیم و این اوصاف را به صورت یکی از ابعادِ فطرتِ خویش درآوریم. باید گفت که آنگونه که دست یافتن به این منزلت دشوار است، پس از دست یافتن، حفظِ این منزلت نیز دشوار است.
پیامبر خداr برای درآوردنِ این اوصاف به صورت یکی از ابعاد فطرت، راهی را نشان داده است: «قرآن با حزن و اندوه نازل شده است. هنگام تلاوتِ قرآن بگریید، اگر نمیتوانید گریه کنید، خویشتن را به گریه وادارید».[1] یعنی قرآن را با آرامشِ قلب و اطمینان نفس بخوانید. با توجه به این موارد، برای دست یافتن به اوصافی که در بالا مورد بحث قرار گرفت، نخست گامهای صُنعی بردارید. کسانی که به عمق مسأله آگاه نیستند، ممکن است این روش را نقد کنند. ولی شما برای دست یافتن به همچو اوصاف زیبا، به راه خویش ادامه دهید و این انتقادات را جدّی نگیرید.
میخواهم با آوردن چند مثال در باب اخلاق عالی، موضوع را شرح بیشتری ببخشم. کمحرفی در ردۀ نخستِ قواعد اخلاق زیبا قرار دارد. به قول حضرت پیامبرr، آن کس که زیاد سخن میگوید، زیاد اشتباه میکند.[2] و این اشتباهاتِ بسیار، انسان پرحرف را به جهنم میبرد. از همین جهت پیامبر خداr تا زمانی که از ایشان سوال نمیشد ویا نظر ایشان پرسیده نمیشد، هرگز سخن نمیگفت.[3] اصحاب کرام که این اخلاق نیکو از پیامبرr آموخته بودند نیز چنین عمل میکردند.
مثلاً، به نقل از یک منقبه-اگرچه در منابع صحیح به چنین روایتی بر نخوردهام، این حادثه حقیقت هم نداشته باشد، من آن را میپذیرم- حضرت ابوبکر0، قهرمان صداقت برای اجتناب از حرف زدنِ بیجا در دهانش سنگ کوچکی میانداخته است، هنگام نیاز به سخن گفتن آن را میکشیده و پس از ختم کلام آن را دوباره به دهان میانداخته است.[4] آری، او مرد باتمکین بود و ممکن است برای سامان دادن به خود دست به چنین کاری زده باشد. با استناد به کتب صحیح، حضرت ابوبکر پس از هجرت، در نزد پیامبرr بیش از چندصد کلمه حرف نزده است. این روایت را میتوان مسندی برای این منقبه قبول کرد.
اگر کسی در بارۀ حیات قلبی، روحی و فکری به انسانها سخن بگوید و این سخنرانیهایش باعث گشوده شدنِ افقِ آنها شود، پس سخن گفتنش فایده دارد. در غیر آن، همۀ سخنانش اسراف کلام به شمار میرود. دینی که هنگام وضو گرفتن در کنار دریا، انسان را از اسراف منع کرده است،[5] چگونه ممکن است اسرافِ کلام را که مهمتر از آب است، جایز بداند! پس سخنان عبث، بیجا و بیهوده را به راحتی میتوان ناروا و قابلاجتناب قلمداد کرد. پس لاف و گزافی از قبیل «از اینجا سوار تکسی شدیم و از فلان جای به فلان منطقه رفتیم و ناگهان وسایط باربری از کنار ما رد شد...» که پیامی ندارند و خالی از معنا و محتوا هستند، بیجا و بیهوده است. پس آنگونه که در خوردن و نوشیدن و پوشیدن سرفهجویی میکنیم، باید در کلام نیز سرفهجویی کنیم و افکار و اندیشههای مان را بدور از پرگویی بیان کنیم تا بتوان از اسراف کلام و اسراف زمان اجتناب کرد.
اهلالله سه عنصر مهمِ «قلت کلام»، «قلت طعام» و «قلت منام» را برای بهبودی دنیا و آخرت، دستور زندگی خویش قرار داده اند.[6]
سخنِ اندیشیده و سنجیده، که هر کلمۀ آن با تفکر و تأمل همراه باشد، یک عمل اخلاقی است و دست یافتن به این اخلاق و جاگزین کردن آن در فطرت، وقت و زحمت زیاد میطلبد.
در کنار این، «زُهد» که ترک لذایذ دنیوی و اجتناب از امیال جسمانی تعریف شده است، به عنوان یک اخلاق، از اهمیت مهمی برخوردار است. پیش از آنکه اندیشۀ تصوف به صورت یک اکول به دست گرفته شود، چارچوبِ کلی زهد که در تصوف جایگاهِ مهمی را احراز کرده است، از جانب حضرت پیامبرr به عنوان روح و معنا مشخص شده بود. زهدی به معنای «ترکِ قلبی و نه کسبی دنیا، التفات نکردن به دنیا و مافیها و رحلت به سوی آخرت بدون توقعات مادی و دنیوی و بیآنکه از خود چیزی به میراث بگذارد»، وصفِ اجتنابناپذیرِ هر مؤمن و به خصوص ویژگیِ اجتنابناپذیرِ کسانی باید باشد خویشتن را وقفِ حق و حقیقت کرده اند.
در ابتدا ممکن است موضعگیری در برابر مال، ثروت، مقام و شهرتِ دنیا کاری دشوار باشد، ولی روزی فرا میرسد که این اندیشه با گذشت زمان و با آغاز کردن از چیزهای خورد، به حالت جزءِ گسستناپذیرِ انسان در میآید. یعنی انسان باید چنین بیندیشد: «امروز یک لباس دارم، به لباس دومی نیاز نیست. اگر دومی را بخرم، فردا سومی، چهارمی و پنجمی را میطلبم و روزی فرا میرسد که اخلاقِ قارونی همۀ زندگیام را فرا میگیرد». انسان با تمرینهای پیاپی با گذشت زمان، زهد را که جزئی از اخلاق پیامبر شمرده میشود، در زندگی خویش نهادینه کند.
در کنار این دو مثالی از اخلاق زیبا، ویژگیهای دیگری همچون جدّیت، اجتناب از نگریستن به حرام و حذر کردن از کبر و غرور را نیز میتوان برشمرد.
و اما عباداتی همچون نماز را باید به وقت، با کمال جدّیت و با حساسیت ادا کرد؛ کاری که با تمرین و با گذشت زمان به قوام میرسد. یعنی برپا داشتنِ نماز نه به صورت شانه خالی کردن از بارِ مسئولیت، بلکه برپا داشتن آن با عشق و اشتیاق و به سطحی که خداوند درهایِ اجابتش را به روی نمازگزار باز کند، منزلتی است که نمیتوان به یکباره به آن دست یافت. ولی انسان با تمرین و با گذشت زمان میتواند آن را در فطرتش جایگزین سازد.
به عنوان نتیجه میتوان گفت که؛ انسان در طول حیاتش به رغمِ خواستههای سرآزاد و هوا و هوسِ نفس، حقِ اراده اش را بدهد. برای این کار، اوصافِ عالیِ انسانی را در پرتو رهنمودهای قرآن و سنت جزئی از فطرت خویش درآورد و آنها را در زندگیاش پیاده کند.
از گذشته تا امروز؛ خانههای ابن ابیالارقم
پرسش: تعبیر «خانههای نور» را بسیار به کار میبرید. هدف تان از این تعبیر چیست؟ در بارۀ ماهیت و مأموریت خانههای نور چه میتوانید گفت؟ از این کانونها چه توقعاتی دارید؟
«خانههای نور» یکی از بیشترین موضوعاتی است که در بارۀ آن سخن گفته و اندیشههایم را آشکارا بیان کرده ام. محال است همۀ این اندیشهها را به یاد آورم و به گونۀ منتظم خدمت شما عرض کنم. حال که یک بار دیگر در این باره پرسشی مطرح شده است، اندیشههای خود را در سیر طبیعی و بدور از نظم و انتظام به عرض میرسانم:
همه نهادهایی که امروز نسلهای روشنفکر پرورش داده اند، به درخت تنومندی شباهت دارند که دیروز همچون بذر در آغوشِ نیستی افشانده شده بودند. کلبههای کوچکی که گنجایش بیش از دو سه انسان را نداشتند و همانند شمع در تاریکیِ شب افروخته بودند، به خانههای نورِ آراسته با روحِ احمد یسوی بدل شدند و بعدها مجتمعات را شکل دادند. همانطوری که نور حضرت پیامبرr به عنوان نخستین سبب در ماهیت سپرم اساسِ آسمانها و زمین را تشکیل داد، این کانونها در وصایت آن نورِ اعظم، وسعت و گسترش یافتند.
هرگاه به دورههای نخست حرکتِ ارشاد و تبلیغِ اسلام نظری بیفگنیم، میبینیم که حضرت پیامبرr کار تبلیغ را نخست از همچو خانهها آغاز کرده است. آری، سرور انبیاr تبلیغ خویش را با یک خانه آغاز کرد. و رفته رفته «روی زمین مسجد، مکه محراب و مدینه منبر»[7] شد. همۀ انسانهای روی زمین، زن و مرد، پیر و جوان جماعتِ این مسجد و شاگردانِ بااستعدادِ این مکتب ارشاد و تبلیغ هستند.
حتی در دورههای بعد عینِ روش پیگیری شده است. مثلاً، در زمانی که امویها غرق در فساد بودند، عمر بن عبدالعزیز در کلبۀ کوچک با چهار پنج نفر آغاز به کار کرد. و در مدت کمِ دو نیم سال اجراءات شگفتآوری را که در صدها سال تحقق آن ناممکن بود، در مکانی کوچک و با چند نفر محدود تحقق بخشید.
امام غزالی نیز عین راه را پیمود. او نیز فلسفۀ خدمت به بشریت را به چند نفر محدود معرفی کرد، راههایِ «احیای» علوم دین را نشان داد و در راستای این هدف از یکسو «المُنقِذُ منالضلال» را نوشت و از دیگرسو با «احیاء علومالدین»اش در دل مؤمنان مشعلِ احیای حیات اسلامی را برافروخت.
از نخستین عصرِ نورانی بدینسو، از امام ربّانی گرفته تا بدیعالزمان سعید نورسی شخصیتهای برگزیدهای که به صفت ارشادگر، پیشوای امت مسلمان بوده اند، همگی عینِ روش را دنبال کرده اند.
آری، آنگونه که عالمِ هستی با کهکشانها و نظامهایش از ذرّات کوچک اتم پدید آمده است، پدیدار شدنِ مجددِ یک ملت در صحنۀ تاریخ با این کلبههای کوچک آغاز یافت و به میزانِ بازتابِ این اندیشۀ احیایِ مجدد در دلها، همه چیز به حالتِ کتابِ معنادار درآمد ویا به مشهرِ پرمعنا و پرمحتوا بدل شد.
به گمان من خانههای ابن ابیالارقم پیوندی نزدیک با آیۀ «خانههایی که خداوند اجازه داده است در آن شأن و شرف برافراشته شوند و نام خداوند ذکر شود؛ در آنها سحرگاهان و شامگاهان به تقدیس و تنزیه خداوند میپردازند»[8] سورۀ نور دارند. کسانی که در این خانهها بسر میبرند و ممثلینِ این خانهها هستند، برایِ نشر و گسترش اسلام در دل بشریت، گویی وظیفۀ راهروِ مناره را ایفا میکنند. علامه بدیعالزمان نیز با اشاره به این موضوع چنین گفته است: «در بالایِ منارۀ قرن سیزدهم ایستاده ام و مردمانی را که صورت شان مدنی و سیرتشان عقبمانده است، به مسجد فرا میخوانم».[9] اساساً او برفراز منارهای بلند شده و دست به گوشهایش برده، فریاد نزده بود. ولی او از فرازِ منبرِ بارلا و از درون کلبۀ مبارکش که در بلندای چنار قرار داشت و به نحوی رهروِ مناره به حساب میآمد، برای رساندنِ پیامهایش به انسانها آواز بلند کرد. کلبهای که امروز نیز با تمامِ هیبتاش پابرجا است. به باور من، این رهروِ منارهای بود که نورانیّتی را بیان میکرد و از خانۀ ابن ابیالارقم، از خانۀ باسعادت پیامبرr و از امام غزالیها و امام ربانیها برجا مانده بود
این خانههای منوّر ویژگیهای منحصر به خود را دارند. این خانهها اماکنی اند که در آن خلاهای بشری پُر میشوند. اینها مکانهای مقدسی اند که در آن پلانها و پروژهها طرح میشود، پیوستگیِ هیجان روحی انسانها تأمین میشود و سرانجام انسانهایِ با ایمان و ارادههای آهنین پرورش مییابند. آنجا که بدیعالزمان در بارۀ این پرورشیافتگان چنین گفته است: «کسی که به ایمان حقیقی دست یافته است، میتواند کاینات را به مبارزه بطلبد».[10]
امروزه با اسب و شمشیر، تیر و کمان و گرز و کمند نمیتوان دنیا را فتح کرد، بلکه با قرآن و منطق میتوان این فتح را تحقق بخشید. بنابراین، انسانهایِ روح و معنا که در این کانونهای نور و معرفت پرورش مییابند، در راهِ منتهی به فتحِ دلها به لحاظ روح و معنا، نورهایی را که از طریق واردات از خداوند بدست آورده اند، به اذهانِ میانخالی میریزند و آنها را معمور میگردانند. پس این خانهها دستگاه ویا مکتبی اند که زمینۀ اعمارِ نسلهای تقلیدگر و بی راه و روشی را که بر طبق مراکز گوناگون جلب و جذب خود را شکل میدهند، فراهم میکند و آنها را به ریشههای روح و معنایِ خودشان بر میگرداند.
به خصوص در روزگاری که خانقاهها و نیایشگاهها از کار افتاده و به درهایشان قفل زده شده است، این مأموریتی است که از این خانهها انتظار میرود. این خانهها کسانی را که به خود پناه داده است، هم با علوم مدنی و هم با علوم دینی میآراید و در کنار احیای دلهای آنان، عقل شان را نیز تغذیه میکند. در واقع، آیه به همۀ این موارد اشاره کرده است: بکار بردنِ کلمۀ «بُیُوتٍ» به حالت نکره، نشانگر آن است که این کلمه خارج از معنای مسجد بکار رفته است. یعنی «بُیُوتٍ» به مفهومِ مساجدی که مناره دارند و در آنها اذان خوانده میشوند نیست، بلکه اماکن مجهول و ناشناختهای اند.
این خانهها که به رغمِ روزگارِ کمبخت و تیره و تار، در پرتو ساکنیناش درخشندگی کسب کرده است، به این روزگارِ کمبخت، یک بار دیگر بخت و شرف میبخشد. اینها خانههایی اند که ظاهراً ساده و دلتنگکننده به نظر میرسند، ولی مأموریت والایی را حمل میکنند و در روزگاری که صدای اذان از فراز منبرها خاموش ساخته شده و راههای منتهی به معابد مسدود شده بودند، به اذنِ الهیِ «فعلاً نامِ من در این خانهها یاد و برافراشته شود» سرفراز اند و در آن کتاب مطالعه میشود و حق و حقیقت مذاکره میگردد. بحث و گفت و گوی روحِ دین که در گذشته در مساجد صورت میگرفت، اکنون در این خانههای پاک و نزیه با دَورهم آمدنِ انسانها صورت میگیرد. از این جهت، این خانهها «جایگاهِ ترجمانِ حقایق عالی» است.
به اعتبار دورههای مشخص، حالت این خانهها را میتوان با این گفتارهای حضرت ابوبکر0 پیوند داد: «هرگاه وارد خانههای مان میشدیم، از بیرون شدنِ آن مطمئن نبودیم، و هرگاه از خانههای مان بیرون میشدیم، از وارد شدن به آن مطمئن نبودیم».[11] آری، در آن روزگار کسانی که در داخل سرگرم درس و مطالعه بودند، احتمال به یکباره مورد حمله و بازداشت قرار میگرفتند و کسانی که در بیرون بسر میبردند، احتمال از جانب افراد مجهول به مکانی نامعلوم برده میشدند. از همین جهت، پناه بردن به خداوند و گفتارِ «تو مثل و مانند نداری. زمامِ هستی در دستِ قدرت توست. اگر تو نخواهی، اشرار را یارای زیان رساندن نیست، اگر تو محافظت کنی، کسی را توانِ اذیت و آزار نیست» شعارِ ساکنانِ این خانههاست. نجات یافتن از اغیار و توکل به خداوند و به لحاظی با او نشست و برخاست کردن، حالتِ طبیعیِ ساکنان این خانههاست.
برعلاوه، در آیۀ «مردانی که تجارت و داد و ستدی، آنان را از یاد خدا و خواندن نماز و دادن زکات غافل نمیسازد»[12] از جهت اینکه زنان در اوایل اسلام در داعیۀ کسب رضای الهی اندک سهم داشته اند، ویا بنا بر قاعدۀ تغلیب در زبان عربی (آوردن ضمیر خطاب مذکر، از باب تغلیب)، تنها از مردها یاد شده است.[13] ولی در اینجا به وسیلۀ تغلیب، به زنان نیز اشاره شده است. پس «رجال» همزمان به معنای «زنانِ مردانهوار و دلیر» نیز است. این بدان معناست که در روزگاری که مردمان شیفتۀ مقام و شهرت شده، به تنپروری گرفتار گردیده و نگاههایشان آلوده شده و پیوسته با زن و فرزند و خانه مشغول هستند، زنانِ مردصفت نیز وجود دارند که سرشار از همچو افکار و اندیشهها اند و ارادۀ شان به قدرِ ارادۀ مردان قوی و نیرومند است.
آنگونه که در دورههای نخست اسلام مردان قهرمان و دلیری سرکشیده اند، زنانی همچون نسیبه خاتون[14] و سمیه خانم[15] نیز در جنگهای بدر و احد دوشادوش مردان شجاعانه مبارزه کرده اند. اینها به رغم زن بودن شان، از این داعیۀ بزرگ حمایت کردند و از مردان عقب نماندند. امروز نیز، این خانههای نور همچو قهرمانانی را باید در دامانش بپرورد.
به باور من، تا زمانی که خانههای نور، از روحِ خانۀ ابن ابیالارقم برخوردار باشد، انسانها به چنان وسعت قلب دست خواهند یافت که با خانقاهها و نیایشگاهها نمیتوان به آن دست یافت، و چنان انسانهای درخشانی پرورش خواهند یافت که نیازی به اهل مدرسه نخواهد بود. در کانون این خانهها شخصیتهایِ برگزیدهای چون عبدالقادر گیلانی، گَلَنبوی،[16] علی قوشچی،[17] مُلا خسرو و ابوسعود پرورش خواهند یافت. ورنه- حفظناالله- به لانۀ مسکینان بدل خواهد شد. گمان میبرم، بسا اشخاص از شاهد شدنِ همچو منظره، مرگ را ترجیح میدهند.
این خانهها که روح و معنایِ خانۀ ابن ابیالارقم را حمل میکنند و از عصر سعادت شروع تا دورههای گوناگون عینِ هدف را دنبال کرده اند، باید امروز نیز انسانهای روشنفکری پرورش دهند که با بالِ قلب و ذهن، به آسمانِ انسانیت پروبال بگشایند. این کانونهای پربار در روزگاری که ملت ما پا به احیای مجددی گذاشته است، به یاری خداوند باید اماکنِ تجهیز و بسیجِ ایثارگرانِ میهن و ملت باشند.
خانقاهها و نیایشگاهها که یک زمانی منبعِ مهمِ واردات شمرده میشدند، در پرتو شخصیتهایی که در رأس خود داشتند، آناطولیا را احیا کردند و به نحوی مأموریت خود را بجا آوردند و سرچشمۀ برکت برای ما شدند. امروزه قهرمانانِ روح و معنا که نه تنها آناطولیا، که برای احیای جهان پراکنده شده اند، باید خانههای خود را به مثابۀ مکتب، مدرسه، خانقاه و نیایشگاه ارجگذاری کنند. ساکنین این خانهها در کنار فراگرفتنِ علوم مثبته و علوم اسلامی از قبیلِ حدیث، تفسیر، فقه و... باید حیاتِ روحیِ اسلام را با همۀ پهنا و گستردگیاش بر پایۀ عمل بنا نهند و روحِ و معنایِ دیرینۀ فرسایشناپذیرِ اسلام را احیا کنند. در غیر آن، به این خانه، به صاحبانِ خانه، به ارقم و به حضرت محمد مصطفیr خیانت کرده اند.
به پاسِ به نمایش گذاشتنِ این روح، چنان باید نماز برپا داشت و چنان باید سر به سجده نهاد که بتوان گفت: «پروردگارا! کاش سر بلند کردن از سجده را برایم میسر نگردانی و این سجده به وصلت تو بینجامد!». و چنان با اخلاص و صمیمیت در پیشگاه خداوند بیستد که مالایعنی را کنار بزند و چنان به خداوند تمرکز کند که گویی در بهشت قرار دارد و به تماشایِ جمالالله نشسته است. آنگاه از «من» به «ما» رجوع کند و نگاههایش را به «هو» بدوزد.
کسانی که به فکر رساندن حق و حقیقت در چهار گوشۀ دنیا هستند، ناگزیر اند از فیوضاتِ این خانهها که به مثابۀ پستانِ فیضِ اقدس هستند، تغذیه شوند. کسانی که مدت طولانی در این اماکن مقدس بسر برده ولی به بیداری دست نیافته و به سوی خداوند گرایش پیدا نکرده اند و به عشق و شوقِ او نایل نیامده اند، به لحاظی بدبخت و کمطالع هستند. آنها به کودکان نگونبختی میمانند که در آغوش مادر خوابیده اند ولی شیر نخورده اند. اساساً همچو اشخاص نه به خود و نه به دیگران، دستاوردی نخواهند داشت.
در اینجا با استفاده از فرصت، میخواهم یکی از حسیات خود را با خواننده شریک بسازم. کسانی که به هنگام نماز به چپ و راست نگاه میکنند، چنان حس میکنم که گویی به عزّت خداوند هتک حرمت کرده اند و با خود میگویم: «ای کاش مرا به شدیدترین صورت توهین و تحقیر کنند و همچو عمل ناشایستی را انجام ندهند». من به این باورم که این سخنانِ من در نزدِ قیام و سجودهایِ نابجا و بی بندوبارانه ناچیز میماند. همچو حرکتِ اشخاصی که شعورِ ایستادن در پیشگاه خداوند محروم هستند را توهین و حقارت در قبال پروردگار میدانم. این چنان حقارتی است که این اشخاص خنجری به سینه ام بزنند، شاید قاتل شوند ولی من دستِ دعا بلند کرده چنین میگفتم: «پروردگارا! تا زمانی که این اشخاص را نبخشایی، -اگر به دست من بود- نمیخواهم به پیشگاهت بیایم». من در مقابلِ کسانی که در نماز چنین بیبندوباری را به نمایش میگذارند، متأثر میشوم.
انسانِ بینماز و بینیاز، ویا انسانی که نماز را بیروح ادا میکند، مؤمن بوده نمیتواند. آنجا که خداوندY فرموده است: «مؤمنانی رستگار اند و نجات یافتند، که نماز را خاشعانه و خاضعانه برپا میدارند»[18] کسانی که در این خانههای مقدس بسر میبرند، نمازِشان مهمتر از فتحِ جهانهای بینماز است. ذاتاً آنها تا زمانی که نماز را مهمترین مسألۀ زندگی شان ندانند، نمیتوان از پیروزیِ شان سخن گفت.
گزیدۀ سخن اینکه، من در این باره دردمندم. من در بارۀ این خانههای نورانیای که توانِ تلافی غفلت بزرگِ تاریخی را دارند، میخواهم خوشبین باشم و بگویم: «پسینیانِ ابن ابیالارقم به گونهای که باید، حقِ این خانهها را میدهند». فراموش نکنید، ملتهایی که زیرِ ویرانههای دنیا گیر مانده اند و گیر خواهند ماند، در راستایِ احیایِ همگانی چشم به انتظار احیاگرانی اند که در همچو کانونهایِ پرنور پروریده اند. چنین مینماید که مأموریت و مسئولیتِ این خانههای مقدس، که در دامانش همچو ایثارگران پرورش مییابند، هیچگاهی پایان نخواهد یافت.
پس بیایید – از برای خدا- نماز را به درستی برپا داریم و روزه بگیریم. چنان نماز برپا داریم و چنان روزه بگیریم تا فرشتگان که از بدو پیدایش تا کنون سر از رکوع بلند نکرده اند، در حق ما بگویند: «واه! مگر چنین بندگانی هم هست؟!». چنان با ذکر و فکر یکپارچه شویم که وقتی ساکنانِ ملأ اعلی ما را ببینند، بگویند: «فقط اینها میتوانند دنیا را احیا کنند». ما به عنوان افراد طالعمند ویا دوستانِ حق باید از این خانههای سرشار از فیوضات بیشمار و از این چشمهسارِ گرانبها به خوبی بهرهمند شویم. وقت خویش را با قهقهههای احمقانه و با گزافهگوییهایی که هیچ سودی در دنیا و آخرت ما ندارند، هدر ندهیم. و خانههای خود را به حالت منبعِ نوری درآوریم که بتواند همۀ دنیا را فروزان سازد. خداوند یار و یاورما باد!
[1] - ابن ماجه، اقامت 176؛ ابویعلی، المسند 50/2.
[2] - الطبرانی، المعجمالاوسط 328،334/6؛ القضاعی، مسندالشهاب 236-237/1.
[3] - الطبرانی، المعجمالکبیر 156/22؛ البیهقی، شعبالایمان 155/2.
[4] - نک: شمسالدین سیواسی، مناقبِ چهاریارِ گزین ص. 81 (منقبۀ شصت و دوم).
[5] - نک: ابن ماجه، طهارت 45؛ احمد بن حنبل، المسند 221/2.
[6] - نک: غزالی، احیاء علوم الدین 66/3.
[7] - نک: بدیعالزمان، گفتارها ص.248 (گفتار نزدهم، رشحۀ نخست).
[8] - سورۀ نور، 36/24.
[9] - نک: بدیعالزمان، تاریخچۀ حیات ص 81.
[10] - نک: بدیعالزمان، گفتارها ص334 (گفتار بیست و سوم، مبحث نصت، نقطۀ سوم).
[11] - ابن عربی، محاضرۀالابرار و مسامرۀالاخیار 179/2؛ القلقشندی، صبح الأعشی 286/1.
[12] - سورۀ نور، 37/24.
[13] - طبق قاعدۀ تغلیب، هر گاه مخاطبین یک کلام، هم مذکّر باشند هم مؤنّث ، خطابها با لفظ مذکّر گفته میشوند (مترجم).
[14] - نک: ابن سعد، الطبقات الکبری 415/8.
[15] - نک: الطبری، تاریخ الامم و الملوک 74/2؛ ابن ابی حاتم، التفسیر 774/3.
[16] - گَلَنبوی اسماعیل افندی (1730-1790 میلادی) از ریاضیدانانِ مشهورِ دولت عثمانی بود.
[17] -علاءالدین علی بن محمد سمرقندی معروف به ملا علی قوشچی، (1403-1474 میلادی) متکلم، ریاضیدان و منجم است. او در سمرقند زاده شد. پدرش مردی به نام «محمد سمرقندی» بود که منصب قوشچی را در دربار شاهزاده الغ بیگ تیموری برعهده داشت و به «قوشچی الغ بیگ» معروف بود. علی قوشچی در سمرقند اغلب علوم متداوله را فراگرفت و هیئت و ریاضیات را از قاضی زادۀ رومی و الغبیگ (شاهزاده تیموری پسر سلطان شاهرخ) سلطان ماوراءالنهر که نسبت به فنون ریاضی میلی فراوان داشت آموخت (مترجم).
[18] - سورۀ مؤمنون، 2-1/23.
- Created on .