تحقق آرمانها
پرسش: در جامعه ای که کجرویها و برخورد ارزشها مسلط شده است، خدمتگزاران دین، توازن بین ایدهآل و حقیقت را چگونه باید حفظ کنند؟ کسانی که این توازن را رعایت میکنند، از چه ویژگیها برخوردار اند؟
در جامعۀ ما انحرافات و کجرویهای گوناگونی تسلط یافته و ارزشها دگرگون شده است. پدید آمدن نظام از دلِ این بحران، بسیار دشوار است. چراکه هر بحران، بحران جدیدی بار میآورد. نظریههای علمی نیز همین نتیجه را به دست میدهند. در همچو حالت، میتوان از وجود دیترمینیزم در ساختار اجتماعی سخن گفت. ولی این یک دیترمینزم شرطی است. زیرا به عقیدۀ ما، نظم و آهنگِ حاکم در دنیا هرچند خطوط اعتباری است، ولی پیوسته در اطراف اراده شکل میگیرد. اگر انسان را در چارچوبِ اساسات فیزیک و آستروفیزیک و در جهتِ سیر حوادث طبیعی مطالعه کنیم، در واقع او را به درکۀ جامدات پایین آورده ایم. حال آنکه اراده یکی از مهمترین و خصوصیترین الطاف الهی است که به انسان عطا شده. انسان با ارادهاش، از تمامیِ موجوداتِ بیاراده متمایز شده است. از اینکه در همچو مسایل اراده مورد بحث است، قبل از شکلگیریها و نوسازیها در قلمرو فرد و جامعه، بروز بحرانها امری طبیعیست. در همچو مقطع، ممکن است انسان حلقۀ فاسدِ آنتروپیها (بازگشتها، دگرگونیها و فروپاشیها) را درهم شکند و به جای آن – به لطف خداوند- حلقۀ صالح، یعنی در برابرِ حلقۀ نازا و نابارور، حلقۀ باروری را برپا دارد. این حادثه، از جهت تاریخِ بشریت در چارچوبِ «دَورِ دایمِ تکرار تاریخ» خویشتن را مینمایاند. مثلاً، بنیاسرائیل که چهل سالِ تمام در صحرای تیه بیهدف و بیمقصد آواره و سرگردان شد، ولی هدف مشخصی را در بطن خویش میپروراند، پس از سالیان سال سرنوشتِ آن منطقه را به دست گرفت و بر آن حاکمیت کرد. بنیاسرائیل که در دورههای معین کاملاً به ماده رو آورده بود، در پی پیامهای مؤثر سیدنا حضرت مسیحu، به خود سروسامان داد و به حالت جمعیتی درآمد که اندیشههایش به سوی ماوراءالطبیعه باز شد.
در تاریخ مثالهای زیادی از این دست وجود دارد. مثلاً، در دورۀ جاهلیت تمامی هنجارهای اخلاقی زیر پا شده، فحشا به اوج رسیده و ساختار خانواده زیر و زبر شده بود. به قول استاد بدیعالزمان، خداوند حتی از میان چنین جامعۀ فاسد و عاری از ارزشهای اخلاقی، معلمان و اربابان تمدن را پدید آورد.[1] این همه گویای آن است که از عواملی چون حس، شعور و اراده نباید چشم پوشید. آری، این عوامل آنگونه که انسان را از نظیر، مانند، همجنس، انیس و همنشیناش متمایز ساخته است، از موجوداتِ زیر سلطه و فرمانش نیز جدا کرده است.
آنگونه که در گذشته از جامعۀ وحشیِ چون دورۀ جاهلیت، نسلِ سرمشقی چون ابوبکر، عمر، عثمان و علی پدیدار شد، -به یاری خداوند- از جوامع امروزی نیز میتوان نسلهای جدیدی که به امیدهای مان انشراح ببخشند، پدید آورد. به شرطی که بتوانیم بذرهای عشق و اشتیاقِ ایمان را در دل آنها بیفشانیم. زیرا ایمان است که عشق، اشتیاق و امید را میپروراند. آری، امید در پرتو ایمان تغذیه میشود و کسی که ایمان ندارد، امید نیز ندارد. به قول حضرت صاحب قِران[2]، «ایمان نور و قوت است. آن کس که به ایمان حقیقی دست یافته است، میتواند کاینات را به مبارزه بطلبد و به نسبت نیروی ایمانش در برابر هرچیز ایستادگی کند».[3] به همین جهت، باید نور ایمان را به نسلهای جدید تقدیم کرد و زمینۀ ریشه دواندنِ آن را در دلهای شان فراهم کرد.
اصل دوم پس از ایمان، علم است. هرچند در روزگاران ما ایمان و علم دو چیز متضاد جلوه داده میشود، ولی اساساً اینها دو روی یک حقیقت و وابستۀ همدیگر اند. چراکه انسان به وسیلۀ ایمان، در راهِ «عشق حقیقت»[4] پا میگذارد. عشقِ حقیقت، عشق کاوش را در دل انسان بر میانگیزد و عشقِ کاوش، عشق علم را بار میآورد. به همین جهت علم را باید به مرتبۀ عشق دوست داشت. و هنگام این کار، عشقِ حقیقت را نباید از چشمها دور نگه داشت. زیرا عشقِ حقیقت، به معنای خدمت به بشریت است. به باور من هر مشکل مادی و معنوی را میتوان در پرتو علم و دین به سادگی حل کرد.
از سوی دیگر، عشق مسئولیتپذیری را نیز میتوان به این اساسات اضافه کرد. به دوش گرفتنِ بار مسئولیت در راه ملت، میهن و دین بدون چشمداشتِ منافع مادی و معنوی با حسِ وظیفه و مسئولیتپذیری، و بخشیدنِ این حس مسئولیتپذیری به جوانان؛ عنصر مهمی برای پایان دادن به این انحرافات و کجروی هاست. هرگاه ما با همچو حسِ مسئولیتپذیری رفتار نماییم، ادبار ما به اقبال، و شکست ما به پیروزی بدل خواهد شد.
به عنوان نتیجه میتوان گفت: معمارانِ فکری که در تلاش درآوردنِ راهِ منتهی به رضایت الهی به شهراه هستند، قطعاً سود و سودای آینده را به خود راه ندهند تا بتوانیم به آیندههایی که به عنوان ملت در حسرت دیدارش بسر میبریم دست یابیم. آری، باید نیست شویم تا به تجلّیات هستیِ برخاسته از دلِ نیستی دست یابیم. این، بزرگترین نشانۀ هستیِ رادمردانی است که در جامعۀ آگنده از ارزشهای دگرگون شده، آرمانها را تحقق میبخشند.
[1] - نک: بدیعالزمان، گفتارها ص251 (گفتار نزدهم، رشحۀ هفتم).
[2] - هدف نویسنده از بدیعالزمان سعید نورسی است (مترجم).
[3] - بدیعالزمان، گفتارها ص 334 (گفتار بیست و سوم، بحث نخست، نکتۀ سوم).
[4] - یک بعد عشقِ حقیقت را علم، بعد دیگر آن را دین تشکیل میدهد. از آنجا که دین با منابع سرشارِ اطلاعاتیاش بحرِ بیکرانِ علم به حساب میآید، از جهتِ عشق و اشتیاق حقیقت عنصرِ حیاتی و دینامیک مهمی است (افق روشنایی، محمد فتحالله گولن).
- Created on .