سبب این همه پیشرفت الحاد چیست؟
الحاد، به اعتبار نتیجه، انکار است. از این رو، پیشرفت و گسترش آن، بیشتر به ویرانی دنیای قلب ارتباط دارد. طبیعی است که از موجودیت اسباب دیگری نیز میتوان سخن گفت.
الحاد در فکر، به مفهوم انکار و قبول نکردن الله است. و در تصور، عبارتست از: آزادی نا محدود و پابند نبودن به هیچگونه قید و شرط. و اما الحاد در عمل و رفتار، کیفیتی است از اباحیّت (به رسمیت نشناحتن حرام و زندگی به گونۀ دلخواه)
آنگونه که الحاد در فکر، در نتیجۀ اهمال و به فراموشی سپردن نسلها و سوء استفاده از علم و مراکز آن، گسترش یافته است، با استمداد و پشتیبانی اسبابی که به ذکر آن خواهم پرداخت نیز حرکتش را تیزتر و فراگیر تر ساخته است.
در یک جامعه، اولین کانونی که الحاد در آن رشد می یابد، فضایی است که جهالت برآن حاکم گردیده و قلب، جایگاهش را از دست داده است. توده هایی که تربیت و غذای قلبی و روحی دریافت نکنند، دیر یا زود، در پنجۀ الحاد و بی دینی می افتند واگر کمک و عنایت الهی نباشد، نجات شان نیز ناممکن می ماند.
اگر ملتی، در راستای تعلیم ضروریات ایمان به افرادش، توجه خاصی ننموده و حساسیت لازم را نشان ندهد و افرادش را در تاریکیهای جهل رها کند، این افراد، آماده خواهند بود تا هر تلقین را بپذیرند ودر نتیجه، رهسپار الحاد شوند.
الحاد، اولاً به شکل بی پروایی و بی اعتنایی به پایه های ایمان، آشکار میگردد واین رفتاری که اندکی آزادی فکر و اندیشه را به آغوش دارد، به محض یافتن کوچک ترین علامتی برای تقویت الحاد و انکار، فوراً بزرگ میشود و به هر سو، شاخ و برگ میدواند، با آنکه الحاد، هیچ پشتوانۀ علمی ندارد، اما بعضاً یک اهمال، یک غفلت و گاهی نیز یک ارزیابی غلط، سبب پیدایش الحاد میشود.
امروزه، افراد زیادی تقریباً تحت فشار همۀ این اسباب هلاک گردیده اند، اما در این میان، فقط اسباب و عواملی که تأثیر و تخریب شان بزرگتر است و از لحاظ درجه بندی، در رأس قرار میگیرند، موضوع بحث ما خواهد بود.
در همین آغاز باید بگویم که، در اینجا ما در صدد به میان نهادن راه هایی که انکار و الحاد را بر چیند، نیستیم، پس خواننده نیز نباید توقع آنچه را از ما داشته باشد که بیان آن به مجلدها نیاز دارد. از جانب دیگر، ستونهای پرسش و پاسخ نیز گنجایش تحلیل و بررسی دقیق این گونه موضوعات عمیق و ژرف را ندارد و بر علاوه، در موجودیت کتابهای سودمندی در این زمینه، سخنان ما، چیزی جز تکرار نخواهد بود.
در زمان ما، پدیده هایی که هر کدام یک مکتوب الهی است و حوادثی که از دست قدرت الهی پدیده آمده اند ویا به عبارتی دیگر، طبیعت و قوانین آن، در دست الحاد، وسیله یی برای اغفال نسلها و بستری جهت کشت دانه های الحاد، شده است.
با آنکه هزاران بار، در شرق و غرب نوشته شده و خاطر نشان گردیده است که قوانین طبیعت، دستگاهی است که با دقت و آهنگ کار میکند و کارخانه یی است که تولیدات فراوان دارد، پس طبیعت، این آهنگ و اطراد و این نظم و قدرت استحصال را از کجا گرفته است؟ آیا امکان دارد این طبیعت زیبا را که همچون شعر دل انگیز و نغمۀ موسیقی روح نواز، روح و دل را فریفتۀ خود ساخته است، نتیجۀ تصادفات کر و کور دانست؟
اگر طبیعت، آنگونه که بعضیها گمان میکنند – قدرت انشاء و آفریدن را داشته باشد. آیا میتوانیم توضیح دهیم که طبیعت چگونه پدید آمد و این قدرت را از کجا به دست آورد؟ آیا گفته میتوانیم که او خودش، خود را آفرید؟. واضح است که این مغالطۀ ترسناک و دروغ شاخداری است!..
چهرۀ درونی این خلاف واقع، اینست: "درخت، درخت را آفرید، کوه، کوه را و آسمان، آسمان را" گمان نمی کنم، شخصی پیدا شود و چنین مغالطه و بی منطقی را تأیید کند.
اگر مقصد از ذکر "طبیعت" اشاره به قوانین "شریعت فطری" باشد، این نیز فریب ونیرنگ دیگر است، زیرا قانون به تعبیر قدما و گذشتگان، یک عرض است، و عرض، قایم به قیام جوهر است و وجود جوهر، سبب وجود عرض میباشد. یعنی اگر تمام اعضاء و بخشهای مرکب و سیستمی، به صورت مجموعی تصور نگردد، تصور مفهوم قوانینی که به آن سیستم مربوط میشود امکان ندارد. به عبارتی دیگر، موجودیت قوانین، در گرو موجودیت موجودات است، یعنی قوانین با موجودات قایم اند. قانون رشد ونمو، با یک هسته و بذر، و قانون جاذبه، با کتله ها و حیّز، تحقق می یابند، این مثالها را میتوان بیشتر و بیشتر ساخت. در این حالت، تفکر در قوانین، پیش از تفکر در موجودات و مخصوصاً این قوانین را منشأ و اساس هستی شمردن، کاملاً یک حقّه بازی و دیالکتیک است.
و همچنان، اسباب را اساس و قاعدۀ برای هستی دانستن نیز، کمتر ازین گمراهی و فریب، نمیباشد. واقعیت اینست که تلاش جهت توضیح و تبیین این هستی که هزاران حکمت و ظرافت را احتوا میکند، با اسباب و تصادفهایی که هیچگونه ارزش علمی ندارند، تلاشی است خنده آور و حتی یک نوع تناقض و یاوه سرایی است، زیرا بطلان علم را اعلان میدارد.
هنگامیکه تحقیقات و تجارب "میللر" نارسایی اسباب و عجز تصادف را اعلان میکرد، علوم سخن گفته و حکمش را صادر کرده بود. به طور مثال، در اتحاد جماهیر شوروی سابق، انستیتیوت کیمیا تحت ریاست "اوبرین" پس از 22 سال تحقیق، اعلان نموده بود که بعید است قوانین کیمیا و فعل و انفعالات کیمیاوی بتواند هستی را پر نور سازد. این چیزی است که علم و علماء گفته اند.
امروز، نظریۀ "تطور و تکامل" که سالها در مکاتب و محافل علمی به عنوان یک حقیقت علمی، تدریس میگردید، پس از دست آوردهای جدید علمی و پیشرفتهای علم ژنتیک، دیگر به یک نظریۀ خیالی و افسانه تاریخی تبدیل شده و هیچ گونه ارزش علمی برایش باقی نمانده است. اما چه درد آور است که این نوع مسایل پوچ و واهی، هنوز هم سبب الحاد و بی دینی نسلهای جوان ما میگردد، نسلهای بیچاره یی که در هوا معلّق مانده اند و تا کنون فرهنگ و تکیه گاه و قاعدۀ استواری ندارند.
اما از جانب دیگر، بازهم جای خوشبختی است که آثار و کتابهایی به بازارها عرضه شده است که زخمهای به جا مانده از این قبیل سوالات را التیام بخشیده و حواس و افکار ما را در کنار امراض روحی ما، مداوا میکند. امروز، دیگر هر کس به آسانی میتواند در شرق و غرب صدها کتابی را که از چهرۀ حقیقی طبیعت واسباب پرده برداشته است، به زبانهای مختلف، به دست آورد.
با آنکه ما کتابهای انحرافی وگمراه کنندۀ "غرب زدگان" کشور مان را غریب میدانیم، اما کتابهایی مانند "چرا به خدا ایمان می آوریم؟" که تراوشهای قلم چندین دانشمند غربی است، حتماً این نوع غرب زده ها را به تفکر وادار خواهد کرد.
پس از آنکه محافل و فضاهای علمی در خصوص این موضوع به روشنایی حقیقت دست یافته است، مبالغه نخواهد بود اگر بگوییم، الحاد چیزی جز خرابی مزاج، عناد و لجاجت، پیش داوری و شوخی طفلانه نیست، اما از آنجاییکه هنوز نسل جوان ما خود را در نیافته و دنیای روحش را به گونۀ لازم، تغذیه ننموده است، افکار کهنه و فرسوده و تخیلی را، حقایق علمی می پندارد و نتوانسته است از این مکر و فریب نجات پیدا کند.
به همین خاطر است که امروز، بسیج شدن برای یاد گرفتن و یاد دادن حقیقت و نشر معارف درست، از هر مکلفیت و وجیبۀ دیگری، واجب تر و سنگین تر است. انجام نیافتن این وظیفۀ بزرگ بدبختی های جبران ناپذیری را در جامعه ببار خواهد آورد. شاید هم سبب اصلی دردها و پریشانی های چندین ساله ما، همین باشد.
ما مردم کم طالعی هستیم که از داشتن مرشدان و مربیان دلسوزی که در عشق یاد دادن میسوزند، محروم مانده ایم، محروم از مرشدانی که قلب و عقل، علم و روح را به هم پیوند داده و به عمق آنها رسیده و در نتیجه به مقامات بالا عروج نموده اند. لذا امیدواریم آموزگاران و معلمان حقیقت، این وظیفۀ بنیادی و بشری را به عهده گیرند و ما را، از دردها و پریشانی های یک قرن، نجات دهند. آنوقت است که نسلها به استقرار فکری و تصوری دست خواهند یافت و از گرفتار شدن به چنگ اندیشه های غلط و جریان های فریبنده، رها خواهند شد و از تذبذب و رفتن به راست و چپ – مانند رقاصه ساعت- در امان خواهند بود و حصار و پناهگاه معینی بر ضد الحاد خواهند داشت.
در نتیجه میتوانیم بگوییم که، الحاد فکری نسلها، کاملاً زاییدۀ جهل، نداشتن قابلیت ارزیابی و ترکیب و بی غذایی قلب و روح است. زیرا انسان، هر آنچه را که خوب میداند – مخصوصاً اگر مزیتی داشتته باشد- دوست دارد و با آنچه نمیداند، دشمن است ( الناس اعداء لما جهلوا) اکنون، هرگاه به کتابهایی که در روکها و ویترینها نمایش داده شده است و افکار و شخصیت هایی که توسط آن کتابها به ما معرفی شده اند نگاهی بنیدازیم. آنگاه درمی یابیم که چرا کودکان ما در سرکها خود را به شکل "هنر پیشه های هندی" در می آورند و چرا از "زورو" ویا "دون جون" تقلید میکنند. آنچه گفتیم، یکی دو مثال بود برای روشن شدن حقیقت، و زمانی که شما دیگر عناصر ویرانگر اجتماعی و اقتصادی را به اینها افزودید، با چیزهایی روبرو خواهید شد که مغز استخوانهای تان را به لرزه در خواهد آورد.
هموطنان ما از دیروز تا امروز، دوستی کسی و چیزی را در دل جا داده و از آن پیروی نموده اند که، به عنوان شخصیتهای خوب، معرفی شده بودند، و با کسی که شناختی از وی نداشتند، دشمن و بیگانه شدند. اینک وظیفۀ ما است تا در مورد چیزهایی بیندیشیم که به روح خستۀ آنها اهداء کنیم و بعد از این، آنها را به راه نور و روشنایی رهنمود گردیم و دیگر آنها را به حال خودشان رها نکنیم.
دومین عامل مهم در شتاب نسل به سوی الحاد و گسترش یافتن انکار وبی دینی، همانا فطرت جوانان است. تمایل آنها به آزادی نا محدود، و نفس و خواهشات شان که سیری را نمی شناسد، به شکل نامتوازن، همواره به الحاد وبی دینی نزدیک بوده است. این نفس های مهار گسیخته، به این دلیل که "یک درهم لذتِ نقد و حاضر را به خروار ها درد و پریشانی آینده ترجیح داده اند" عاقبت دردناکی را به خود آماده می سازند ودر این راه، فریب لذتهای موهوم و ظاهری را که شیطان، فرا روی شان نهاده است، میخورند و مانند پروانه هایی که خود را به آتش می اندازند، به دام الحاد می افتند.
به هر پیمانه یی که جهل و فقر وبی غذایی قلب و روح افزایش یابد، ماده و شهوات جسمانی، بر حواس و لطایف معنوی، غلبه حاصل میکند و آنگونه که "فاوست" روحش را به شیطان سپرد، جوانهای بی چاره نیز قلب هایشان را به شیطان خواهند باخت. آری، هرگاه، ارواح بمیرد و قلبها فقیر گردد و عقلها در هذیان باشد، به ناچار، یک راه در پیش می ماند که راه الحاد است. اما ایمان، حس مسؤولیت پذیری و قلب و روح سرشار از طبیعت وتهذیب، بزرگ ترین ضامن زنده ماندنِ جوانان است. ورنه جامعه یی که شیطان بر هوای نفسانی شان مسلط گردیده باشد، از هذیانی به هذیان دیگر می افتد و پیوسته محراب و قبله عوض میکند و درپی هر فلسفۀ "نو ظهور" به راه می افتد و آن را ناجی ودایۀ خویش می پندارد و خود را به آغوش آن می اندازد.
صبح هنگام، وقتی از خواب بر میخیزد، برای "نهیلیزم" کف میزند، و در نیمۀ روز، به نظام مارکسیستی و لینینیزم ادای احترام میکند، ودر هنگام عصر، به "اگزستانسیالیسم" شعار زنده باد سر میدهد و با فرا رسیدن تاریکی های شب نیز در مدح و ستایش "هیتلر" ترانه میخواند، اما هرگز، آری هرگز، به ریشه های روحش، به درخت سربلند ملتش و میوه های پر بار آن، وبه فرهنگ و مدنیتش، حتی نیم نگاهی هم نمی اندازد.
نسلی که دنیای تصور و اندیشه اش تا این حدّ فاسد گردیده است، به مشکل میتواند – شاید هم ناممکن باشد- از هوا و هوس رهایی یابد و ذهن و تفکرش، استقامت درست و مشخصی، کسب کند.
از این رو، لازم است تا اصطلاحات فکری را که اساس هستی و کیان ما را تا به امروز تشکیل داده است، به نسل خود تقدیم کنیم و در حیات فکری، آنها را به اندیشه ها و باورهای منظم و مدروس، برسانیم، ورنه با این شهوت های مهار گسیخته، سرنوشت ما همان خواهد بود که محمد عاکف شاعر، گفته است.
اگر بگویند: ملتی، بابی احساسی و مشاعری مرده، زنده می ماند، باور مکن!
ملتی را نشان بده که معنویاتش مرده، و خودش زنده و سالم مانده باشد.
یکی دیگر از عوامل و اسباب الحاد نیز عبارتست از: مباح پنداشتن هر چیز " اباحیت". نظریه یی که استفاده از هر چیز موجود را مباح میداند. این برداشت که، به فلسفۀ لذت بردن از تمام نعمتهای دنیا متکّی است، مخصوصاً در زمان ما به شکل یک مکتب فلسفی و منهج فکری در آورده شده است. زمانی که این فکر به ما رو کرد، اولین بار، به شکل فلسفۀ فرویدی تحت اصطلاح "لبیدو" پایه های مفهوم حیا را متزلزل ساخت وزمانی که فلسفۀ وجودی"جان بول سارتر" و "کامو" طغیان نمود، دژهای حیای ما را با خاک یکسان ساخت.
این فلسفه یی که در واقع "سفالت روح" است و انسان را از انسان بودنش شرمسار میسازد و بیشتر به آشغال وزباله شباهت دارد، به عنوان فلسفه و طرز تفکری که چهرۀ حقیقی انسان را روشن میسازد، به نسلها تقدیم گردید. نخست از همه، جوانان اروپا و سپس کشورهای مقلّد، مثل اینکه به خواب مقناطیسی فرو برده شده باشند، با شتاب به سوی این جریان فلسفی دویدند. و گمان میکردند که چنین فلسفۀ یی درخت تنومند فرد را که از دست کمونیزم، دُم بریده مانده بود، دوباره حیات نوین خواهد بخشید و با بازگرداندن ارزش فرد به فرد، درخت انسانیت را بارور خواهد ساخت. اما هیهات! انسانیت، غافل از این بود که بار دیگر هم فریب خورده است.
پس از آنجاییکه ایمان به خدا و عقیده به حلال و حرام، با فلسفۀ لذت بردن از هر چیز که این نسل نا اصل وبی حیا، خواهان آن است، سازش ندارد، لذا این نسل، خود را به آغوش الحاد می افگند و در آن، جنت دروغین حسن صبّاح را می جوید.
ملاحظات فوق، به این امید عرض شد که مدیران و مرشدان، معلمان و مربّیان با بصیرتِ نسل آینده، در راه متوقف ساختن الحاد، آنها را مدّ نظر داشته باشند، والاّ نه اسباب و عوامل مهار گسیختگی و هذیان، به اینها منحصر است، و نه تدابیری که باید اتخاذ شود، به اینها خلاصه میگردد.
امیدوارم، ملت ما در این دور جدید، خود را در یابد و ماهیت و اصالتش را کشف کند.
- Created on .