لشكر طالوت و دعاي صبر
پرسش: در قرآن كريم از طالوت و از مؤمنانيكه با او بودند و در برابر جالوت و لشكريانش ايستاده و از الله جل جلاله صبر، ثبات و نصرت خواستهاند، بحث ميشود. شما اين طلب آنها را از نقطه نظر زمان و شرايطي كه در آن بسر ميبريم، چگونه ارزيابي ميكنيد؟
پاسخ: تقريباً نه تا ده قرن پيش از ولادت حضرت عيسي(عليه السلام) قومي به نام عمالقه در بين مصر و فلسطين زندگي ميكردند. اين قوم كه حاكمي به نام جالوت داشتند بر بني اسرائيل حمله نموده آنها را از خانه و كاشانۀشان اخراج و از زن و فرزندشان جدا كردند. در پي آن، بني اسرائيل نزد پيامبر خود آمده از وي خواستند تا فرماندهي بر آن تعين كند و زمينۀ نبرد و پيكار با دشمنانشان را فراهم سازد. و گفتند: «فرمانراوايي براي ما انتخاب كن تا (تحت فرماندهي او) در راه خدا بجنگيم.» اين حادثه بدون ارائه جزئیاتی از مشخصات پيامبر مزبور و ساير افراد، در آيۀ 246 تا 252 سورۀ بقره بيان شده است تا نسلهاي بعدي از آن عبرت بگيرند. قرآن كريم اين فرستادۀ خدا را صرف به عنوان يكي از پيامراني كه بعد از موسي (عليه السلام) آمدهاند، معرفي ميكند. اما در عهد قديم به نام «ساموول» ياد شده است. آن پيامبري كه نامش هرچه بود، فطرت بني اسرائيل را خوب ميفهميد، لذا به آنان گفت: «شايد اگر دستور پيكار به شما داده شود (سرپيچي كنيد و در راه خدا جهاد و) پيكار نكنيد!» آنها گفتند: «چگونه ممكن است در راه خدا جنگ نكنيم در حاليكه از خانه وفرزندانمان رانده شدهايم؟» آنها اين طور ميگفتند، اما هنگامي كه جهاد بر آنان فرض شد، اكثر ايشان جز عدۀ كمي سرپيچي كرده و بر عهد خود وفا ننمودند. با آن هم پيامبر آن وقت به رغم پيش بيني رمزي و به رغم مطالعۀ رفتارهاي آتي آنان از حالت كنونيشان پيشنهاد و مطالبۀ بني اسرائيل را رد نكرد و طالوت را به حيث حاكم و فرمانده بزرگ تعين نمود.
طالوت و امتحان با آب
نام طالوت كه در عهد قديم «سائول» گفته شده، در بعضي از منابع در سُرياني سايل و در عبراني ساول ذكر شده است. از اينرو باور عمومي بر آن است كه كلمۀ «طالوت» اسم نيست بلكه يك لقب عبراني است. «طالوت» به معناهاي قوي، نيرومند و تنومند ميآيد؛ و به منزلۀ عنواني است براي نيرومندي مادي و معنوی.
بني اسرائيل در آغاز موضوع ثروت و نژاد را مطرح نموده فرماندهي طالوت را نپذيرفتند. به نظر آنها بايد ثروتمندترين، برگزيدهترين و اصيلترين شخص از بينشان فرمانده ميشد. الله جل جلاله هم از لحاظ مادي و هم از لحاظ معنوي برتري خاصي به طالوت داده بود. او در كنار هيبت، قدرت، شجاعت و زيبايي صورتش، بر امور ديني، سياسي و نظامي نيز وقوف كامل داشت و يك مدير با استعداد بود. اما هیهات كه بني اسرائيل از عادت هميشگي برتري طلبياش رهايي نيافت و خواستار تعيين انساني اصيلتر شد. پيامبرشان بر آنان تذكّر داد كه اين انتخاب از طرف الله جل جلاله صورت گرفته است و طالوت جايگاه ممتازي در پيشگاه خداوند دارد و گفت: «نشانة حكومت او اين است كه صندوقي به سوي شما خواهد آمد كه آرامشي از سوي پروردگارتان و يادگارهاي خاندان موسي و هارون در آن است و فرشتگان آن را حمل ميكنند. در اين كار بيگمان نشانهاي براي شما است، اگر مومن هستيد» پس از اين همه دلايل بود كه بني اسرائيل به فرماندهي طالوت رضايت نشان داد.
طالوت به هنگام به حركت در آوردن لشكرش به سوي جالوت، به سربازان خود چنين ندا داد: «خداوند شما را به وسيلۀ رود خانهاي آزمايش ميكند. آنان كه از آن بنوشند از (پيروان) من نيستند، و آنان كه جز مشتي از آن ننوشند از (ياران) من هستند.» بدينطريق طالوت آنان را هشدار داد. اما آنان- جز عدۀ كمي- به محض رسيدن بر سر آب از آن نوشيدند. اما هرچه بيشتر نوشيدند بيشتر تشنه شدند و عطش شان به هيچ وجه بر طرف نشد و در امتحان ناكام شده در راه ماندند. طالوت و مؤمنان صادقي كه فقط مشتي از آب نوشيده و ضرورت خود را مرفوع ساخته بودند به سلامت به آن سوي رود خانه گذشتند. و عدهاي كه در طرف ديگر آب مانده بودند دچار يأس و سر خوردگي شده گفتند: «امروز ما توانايي مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم.» اما آنانكه يقين داشتند پس از مرگ دو باره زنده ساخته شده و با خداي خويش ملاقات خواهند كرد، گفتند: «چه بسيارند گروههاي اندكي كه به فرمان خدا بر گروههاي فراواني چيره شدهاند و خداوند با صابران و شكيبايان است.» و با اين اذعان به راه خود ادامه دادند.
صبر و ثبات و دعاي نصرت
آري، مؤمناني كه ميفهميدند فرار از مرگ ناممكن است و اگر امروز نباشد فردا حتماً خواهند مرد و سرانجام به حضور الله جل جلاله خواهند رفت با وفا به عهد و پيمان تصميم گرفتند در راه حق شهيد شوند و يا وظايف خود را انجام داده به منزلت غازي بودن دست يابند. آنان با ديدن جالوت و لشكر مخوف و رعب افكن او نه تنها مرعوب و متزلزل نشدند بلكه بيشتر از پيش صفوف خود را در اطراف طالوت مستحكمتر ساخته به الله جل جلاله روي آوردند و باباور و اذعان به لزوم صبر و پايداري چنين به نيايش پرداختند: «پروردگارا! برسرما صبر و شكيبايي فرو ريز و گامهاي مان را ثابت و استوار بدار و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان» (بقره: 250)
اين گروه كوچك از بني اسرائيل كه به ايمان حقيقي دست يافته بودند باور كامل داشتند به اينكه هر چند شمارشان اندك هم باشد با پناه بردن به الله جل جلاله ميتوانند به پيروزي دست يابند. در روشني ايماني كه پس از سپري نمودن دورۀ معين از تعليم و تربيت و پشتسر گذاشتن هشدار و تصفيۀ دروني به آنان نايل آمده بودند حالت و شرايط موجود را تحليل و ارزيابي نموده و از اعماق وجودشان به نيايش پرداخته و گفتند: «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»(بقره:250) آنان تنها به گفتن «به ما صبربده» اكتفا نكرده بلكه با به كار بردن «أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا، صبر را همچون باران بر سرما فرو بريز» نيازمندي بيش از حدشان را به عنايت الله جل جلاله و به صبر ابراز داشتهاند. در واقع آنها ميگفتند: «خداوندا! تو ما را آفريدي و پرورش دادي، تو بهتر از هر كسي ديگر از نيازمنديها و ضعفها و كاستيهاي مان آگاهی دلهاي ما را مالامال از صبر بگردان، درون ما را پر از جرأت و جسارت كن تا پاهاي ما هيچ نلرزد و قدمهاي ما هيچ نلغزد؛ تو ما را موفق كن تا بدون ذرهاي عقب نشيني وكمترين تزلزل، حق مجاهده در راه تو را ادا كنيم؛ اين بندههاي بيچارهات را در برابر آن جماعت كافران فاتح و پیروز بگردان!»
لذا پس از آن همه سر و صدايي كه اكثريت بني اسرائيل به راه انداخته، به عهد خود بيوفايي نموده و مؤمنان را تنها رها كردند پروردگار سبحان اين توجه اندك صادقان را بي جواب و بيپاداش رها نكرد، چه با اذن و عنايت الله جل جلاله داود عليه السلام جالوت را كشت و لشكر طالوت دشمنانش را تار و مار ساخت.
حضرت داود و مناسبت قوّت و حكمت
در قرآن كريم و سنت صحيحه در بارۀ سن و مسلك حضرت داود و سلاحي كه به هنگام كشتن جالوت از آن كار ميگرفت، چيزي گفته نشده است. اما به روايت عهد قديم او چوپان بود و رمههاي بز را ميچراند و آن مرد تنومند را كه غربيها به نام «گليات» ياد ميكنند با فلاخن كشته است. با توجه به اين نوع روايات، حضرت داود سنگي را كه با فلاخن پرتاب كرد دقيقاً به پيشاني جالوت زد و او را نقش زمين ساخت. به قتل رسيدن گليات توسط يك كودك در اشعار، داستانها و رومانهاي ادبيات غرب زبانزد عام و خاص ميباشد.
خداوند به داود (عليه السلام) پادشاهي و حكمت داده و فنون مختلفي مانند ذوب آهن و ساختن زره را به او آموخته و او را به پيامبری برگزيده بود. اين هم روايت شده است كه طالوت دختر خود را به حضرت داود داد، سپس به توجه بيش از حّدي كه به او نشان داده شد حسادت ورزيد و نيات بدي در بارۀ او در دل پروراند و در پي آن گرفتار مكر الهي شد و سر از بيابانها در آورد و پريشان و سرگردان شد. اما اين مورد اخير در هيچ يك از منابع اسلامي وجود ندارد. از اينرو آنطور كه امام ماتریدی به كراّت گفته است، هيچ لزومي ندارد كه ما روي معلوماتی كه در منابع خود ما ذكر نشده است، بيش از ضرورت تمركز كنيم. در اين بين آيۀ مباركهاي كه از احسان شدن حاكميت و فرمانروايي به حضرت داود سخن ميگويد توجه ما را به برخوردار بودن همزمان او از حكمت نيز جلب ميكند. داده شدن حكمت، همراه با حاكميت و سلطنت بسيار مهم است. زيرا حاكميت، شكل قوت خشن را به خود ميگيرد و سبب ظلمها و زورگوييها ميشود. قدرتهاي بينصيب از حكمت هميشه در پي آنند كه موجوديت خود را با تهاجمات شبانه نشان دهند و نگه دارند. حق را پايمال ميكند و هيچ ارزشي به مشاعر و عواطف انساني، عقل و منطق قايل نميشود. اما قدرت و نيرويي كه تحت رهبري حكمت قرار دارد عقلها، قلبها، ارواح و حواس را نيز خطاب ميكند و ضمن با حاكميتش بر اداره، بر ارواح نيز حكم ميراند. آري، هرچند قوت و اقتدار تحت رهبري حق، عقل و منطق بتواند بالقوه پارهاي از مشكلات را حل كند، اما ميبينيم كه در طول تاريخ در دست افكار و انديشههاي خشك و خشن محروم از حكمت پيوسته يك آلت تخريب بوده است. پس در سايۀ همين قدرت توأم با حكمت بود كه داود (عليه السلام) توانست بني اسرائيل را در گردش جمع كرده و دولت بزرگي را در اطراف فلسطين و قدس تأسيس نمايد.
صبر در برابر چي؟
پس از نگاهي اجمالي به درگيري بني اسرائيل به رهبري طالوت با قوم عمالقه به پيشوايي جالوت و اشاره به پارهاي از حوادث جاري در آن دوران ميخواهم به اصل مسأله بپردازيم: بعضي از سلف صالحين طلب صبر را پيش از مواجه شدن با وضعيتي كه مستلزم صبر است، به مثابۀ كارت دعوت فرستادن به بلاها و مصيبتها دانستهاند. به نظر آنها صبر، يك سد يك سنگر، يك پناهگاه، يك نقطۀ استناد و يك دژ است كه صرف به هنگام مواجه شدن با بلاها و مصيبتهاي معيّني به سوي آن بايد رفت. از اينرو آنها خواستن صبر از خداوند را بدون موجوديت چنين بلا و مصيبتي مثل اين دانستهاند كه انسان دعا كند و بگويد: «خدايا اول ما را گرفتار مصیبتی بساز و سپس در برابر آن بر ما صبر بده، ما را نخست با مكلفيتهاي سنگيني بيازماي و در پي آن طاقت تحمل آنها را نصيب ما بگردان.» به همين خاطر كساني كه بر اين باور هستند خواندن دعاي «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»(بقره:250) را تا جنگي دركار نباشد، مناسب ندانستهاند.
اما اگر بيانات مختلف قرآن كريم در بارۀ خواستن صبر و ثبات و نصرت به دقت بررسي گردد، ديده خواهد شد كه صبر و ثبات چيزي نيست كه تنها به ميدان جنگ اختصاص داشته باشد. اگر صبر تنها در برابر بلا ميبود، آن وقت ميشد قبول كرد كه خواستن صبر پيش از آمدن بلا به معناي خواستن بلا است. حال آنكه صبر به معناهاي تحمل كردن، دستبردار نشدن، با عجله رفتار نكردن و بردباري نشان دادن در شرايط سخت و طاقت فرسا است و يك عمل قلبي بسيار مهم است كه از لحاظي نصف دين را تشكيل ميدهد. صبر، فقط به بلاها منحصر نيست بلكه گونههاي بسيار زياد، عمق و جنبههاي فراوان دارد. حضرت استاد انواع صبر را در سه دسته جمع بندي كرده و توجه ما را بالاخص به دوري گزيدن از معصيت، تحمل مصيبتها و مداومت بر عبادت و طاعت جلب نموده است. و در ضمن با توجه به مواردي كه در برابر آنها صبر شده است ميتوان انواع صبر را زياد كرد. صبر و تلاش براي حفظ استقامت در برابر زيبايهايي جذّاب دنيا و نعمتهاي تحريك كنندۀ نفس، صبر در برابر فراز و فرودهای زمان در كارهايي كه وابسته به زمان معيني است و صبر در برابر وصلت كه در انسانهاي وارسته و كامل به شكل ترجيح دادن ماندن در دنيا و ادامه دادن به خدمات ديني به رغم آرزوي عميقشان به جمال الهي، و رضايت نشان دادن به تقدير او و خواستن خشنودي او، نه خواستن مرگ به رغم بسر بردن در حليههاي «رفيق اعلي».
بدين لحاظ بالاخص در روزگاران ما كه كوچهها و سركها تبديل به يك كانال شده و گناه را از چشمها به دلها ميريزاند، طلب صبر براي فرار از معصيت و چسبيدن به عبادت بسيار مهم است. هر مؤمن در هر زمان و در هر نشست، و برخاستن بايد بگويد: «پروردگارا! عبادت و طاعت را به قلبم شيرين و گناه و معصيت را زشت و چركين نشان بده؛ بندگي را محبوب و مرغوب من بگردان و احساس نفرت و انزجار از گناهان را در درون من بيدار كن. در امر ثبات و پايداري بر عبادتها و دوري از گناهان مرا صبور بگردان!» اين نوع دعا هيچ ارتباطي به خواستن بلا و مصيبت ندارد.
ما هم محتاج باران صبر هستيم
وقتي نوبت به ما ميرسد، ما همچون سربازان طالوت كه نخستين بار آن دعا را زمزمه كردند، نيستيم. حالت كنوني ما به حال آنها نميماند. مبارزۀ ما مانند مجاهدۀ اصحاب بدر، قهرمانان احد و ... هم نيست. آنان درگير يك جنگ مادي بودند و هر لحظه امكان داشت كشته شوند و در چند قدمي شهادت قرار داشتند. درست است ما دچار آنچنان وضعيت سخت و دشوار نيستيم- خداوند هيچ دچار نكند-؛ اما اين هم يك واقعيت است كه امروز نيز با توجه به شرايط عصر و زمان مان، مشكلات و گرفتاريهايي داريم و بسيار محتاج صبر هستيم.
آري، در دنياي امروز نيز عفریتهای جالوت صفت، فراوان وجود دارد. بعضي از آنها آشكارا به الله، پيامبر و قرآن حمله ميكنند و بر مسلمانانيكه در مناطق مختلف جهان زندگي ميكنند صرف به خاطر دين و ديانتشان ظلم روا ميدارند. در بين انسانها آتش فتنههاي گوناگون را ميافروزند، به نزاعهاي مذهبي دامن ميزنند، اختلافات قومي و زباني را تحريك ميكنند و در جهان اسلام زمينۀ برادركشي و ريختن خون برادر را فراهم ميسازند. پس از ديدن همۀ اين رويدادها با چه چيز جز صبر جميل ميتوان موازنه را حفظ كرد؟ وقتي در زندگي فردي، فاميلي و اجتماعي حق به جاي آوردن فرايض ديني از انسانها سلب شده باشد، و فرصت عملي كردن دين با همۀ اركانش به آنها داده نشود، و با موي سر زنان با ايمان كار داشته باشند و به دختران جوان اجازه داده نشود كه تحصيلات خود را آزادانه و با به جاي آوردن امر دين به پايان برسانند، بلكه برعكس با انسانها به خاطر عقايد و باورهاي دينيشان رفتار تبعيض آميز صورت بگيرد و تحقير و ظلم بر آنان روا داشته شود... در اين صورت فقط با صبر جميل ميتوان همۀ اينها را تحمل كرد.
بنا بر اين اگر ما هم همچون عساكر طالوت ويا اصحاب بدر بگوييم: «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ »(بقره:250) كار به سزايي كردهايم. اگر ما در برابر مظلوميتها و مغدوريتها كه مسلمانان امروز گرفتار آن شدهاند پيوسته آه و ناله سرداده و بگوييم: «خداوندا! رگبارهای باران صبر را بر سر ما نيز فرو بريز، دلهاي ما را با صبر، جسارت و متانت پركن، ما را چنان قهرمانان صبر بگردان كه هميشه صبر را بشنويم، صبر را بينديشيم، صبر را ببينيم و با صبر بياراميم... قدمهاي ما را بر دين و ديانت ثابت و استوار بگردان، به ما طاقت صبر در برابر معصيتها و نيروي تحّمل در برابر مصيبتها نصيب فرما، و ما را در مقابل نابيناياني كه حّس ايمان را در قلبهايشان كور كرده و حقيقت الوهيت را كه آشكارترين حقيقت در كاينات است نمي بينند و در مقابل ناسپاساني كه نعمتهايي را كه از آن برخوردارند نا ديده ميگيرند، پيروز و سرفراز بگردان!» بازهم كم است.
گزيدۀ سخن اينكه صبر، كليد اسرار آميز و سحر انگيز رسيدن به نجات است. هركه صبر كند حتماً گمشدهاش را مييابد.. هر كه بر عبادت و طاعت صبر كند سرانجام به آرامش ميرسد.. هركه در برابر معصيت سينه سپركرده و از گناهان دوري گزيند و مصيبتها را تقدير الهي دانسته و در برابر آن به خوبي صبر و تحّمل نشان دهد، در نهايت وارد بهشت ميشود. و هركه به رغم توطۀهاي گوناگون دشمنانش به راه و خط خود ادامه دهد و حق جايگاهش را ادا كند و هميشه رفتارهايي را كه لازمۀ منش يك مومن است به نمايش بگذارد، دير يا زود به پيروزي و سر افرازي دست مييازد.
آرزوي پدر و مادر شدن
پرسش: آيا آروزي مصّرانۀ انسانهاي مومن در زمينۀ مادر و پدر شدن به جا است؟ خطا و گناه زن و شوهر سبب بچه دار نشدن آنها ميگردد؟ در طلب فرزند به كدام اساسها بايد دقت شود؟
پاسخ: به نظر مؤمنان خانواده حياتيترين بخش جامعه و نخستين هستۀ ملّت ميباشد. بنا براين خانواده نه يك ماشين جوجه كشي و نه وسيله تطمین آرزوهاي جسماني است. خانواده، يك موسسۀ مقدس است و بارزترين نشان قداست آن نيز نكاح است. اسلام يكجا شدن مشروع تحت نام «نكاح» را پايه و اساس يك ملت سالم قبول كرده است. و از آنجايي كه ازدواجهاي بي مقصد، بي هدف و كوركورانه حّد و مرزهاي مشروع را تهديد ميكند، دين مقدس ما نكاح را نيز به هدف و مقاصدي منوط ساخته است.
طلب به قدر نياز
يكي از مهمترين اهداف ازدواج پروردن نسلي است كه الله جل جلاله را خشنود و رسول الله (صلى الله عليه و سلم) را شادمان بسازد. با مطالعۀ قرآن كريم و حديث شريف روشن ميشود كه اكثر پيامبران و بندههاي صالح خدا نسلهاي پاك و تميز را به عنوان ثمرۀ تشكيل خانواده، از خداوند خواستهاند.
اين حديث شريف كه ميفرمايد: «ازدواج كنيد و زياد شويد، زيرا من در روز قيامت به زياد بودن شما افتخار خواهم كرد.» و ساير توصيههاي ايشان در خصوص نكاح، در واقع پرورش نسلي را كه نور ديدهها است به حيث يكي از مهمترين اهداف ازدواج ترسيم ميكند. نا گفته نماند نسلي كه حضرت محمد (صلى الله عليه و سلم) خواستار زياد شدن آن است، نسلي است كه مقبول درگاه الهي و تشنۀ كسب رضاي اوست و دين مبين اسلام را سر لوحۀ زندگي خود قرار داده است. از اينرو طلب فرزند، براي آن عده از مؤمناني كه بتوانند در أمر تربيت فرزندانشان حساسيت نشان داده و آنان را به گونهاي كه مايۀ خرسندي تابلوي افتخار بشريت شود پرورش دهند، هيچ عيب و ايرادي ندارد.
در واقع فرزند يك نعمت الهي است. آنطور كه همسران براي يكديگر امانت و نعمت الهي هستند، فرزند كه ميوۀ خانواده است نيز يك امانت و يك نعمت است. پس هرگاه انساني كه به لحاظ فطرت، طالب هر نعمت است، از مولاي متعالش نعمت فرزند را بخواهد كاري به غايت طبيعي و فطري انجام داده است. اما كيفيت طلب بايد با توجه به بزرگي نعمت باشد. بهطور مثال، زندگي هم يك نعمت است، اما رهبر اكمل عليه اكمل التحيات چنين دعا ميكند: «پروردگارا! اگر زندگي به خير من باشد مرا زنده نگه دار، و هرگاه وفاتم به خيرم بود امانت جانت را از من بگير!» بدينطريق به ما ياد ميدهد كه حتي در بارۀ زندگي كه پس از ايمان بزرگترين نعمت است نيز با قيد «اگر به نفع و خير باشد...» دعا كنيم.
از اينرو درست نيست كه هيچ چيزي جز ايمان و يقين و معرفتي كه از ثمرات آن است و مواردي چون اخلاص و احساني كه مستقيماً به رضاي الله جل جلاله تعلق دارد، با حرص و آز خواسته شود. هيچ چيز به غير از رضايت پروردگار و به اهتزاز در آوردن نام بلند و بالاي او همچون يك بيرق در چهار سمت و سوي جهان كه اين عمل مهمترين وسيلۀ كسب رضاي اوست نبايد با حرص خواسته شود. آري، تنها رضاي الهي ارزش آن را دارد كه انسان در حّد حرص آن را بخواهد و تا ميتواند حريص آن شود. اما نه زندگي و نه شريك زندگي، نه فرزند و نه هيچ نعمت ديگر نبايد به اندازۀ خشنودي الله جل جلاله خواسته شود و به اندازۀ رساندن نام جليل الهي به جهان به آن قدر و قيمت داده شود. يكي از مواردي كه زيادهروي در طلب آن پيامدهاي ناگواري براي انسان در قبال دارد، آرزوي پدر و مادر شدن است. مسألۀ ازدواج و صاحب فرزند شدن ميبايست در چارچوب طلبي باقي بماند كه در حّد نياز است. در اين خصوص نبايد زيادهروي كرد و نبايد گفت: «تا نباشد نميشود» به هيچ وجه درست نيست كه ازدواج و فرزند با موضوعاتي چون رضاي الهي و اعلاي كلمة الله كه براي انسان ضروري است، يكسان تلقي گردد.
القاي خارج رحمي و دعاي براي طلب فرزند
به نظر دين ما فرزند نيز مانند همۀ نعمتهاي ديگر احسان و عطاي خداوند است. پروردگار سبحان در اين باره ميفرمايد: «مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خداست. هرچه بخواهد ميآفريند. به هركس كه بخواهد دختراني ميبخشد وبه هركس كه بخواهد پسراني عطا ميكند. ويا اينكه هم پسران ميدهد و هم دختران و هركه را بخواهد عقيم و نازا ميكند. او بس آگاه و توانا است.» (شورا: 49-50) آري، آن خالق كريم است كه به هر كه بخواهد پسر و يا دختر، يك يا دو، سه و يا چهار فرزند ميدهد و هر كه را كه بخواهد نازا ميكند. البته با اذعان به اينكه خداوند سبحان آنطور كه هر چيز را به اسبابي وابسته ساخته است، به دنيا آمدن طفل را نيز به پارهاي از اسباب و شرايط گره زده است. استفاده از اسباب مناسب به منظور بر آوردن يك آرزوي مشروع و سپس روي آوردن به مسبّب الاسباب و خواستن نتايج خوب از او، هيچ اشكالي ندارد.
چنانكه در روزگاران ما با پيشرفت فزايندۀ تخنيك و تكنالوژي براي آن دسته از خانوادههايي كه از راه طبيعي صاحب فرزند نميشوند، يك راه حل و مجالجۀ استثنايي پيدا شده است. رياست عمومي امور ديني كه احترام خاصي به آنها قايل هستم، اعضاي محترم نهادهاي با صلاحيت امور ديني و تعدادي از علمايي كه سخنانشان مورد تأييد عالم اسلام است بچه دار شدن از راه تلقيح در تيوب را مجاز دانسته و از لحاظ شرعي اشكالي در آن نديدهاند. با توجه به اين فتوايي كه عموماً مورد قبول واقع شده است اگر هر سه عنصر تلقيح و جفت گيري يعني سپرم، تخمك و رحم از خود زن و شوهر نكاح شده باشد، صاحب فرزند شدن از طريق تلقيح در تيوب هيچ مانع شرعي ندارد. اما اين روش فقط براي همسراني كه به گونۀ طبيعي صاحب فرزند نميشوند، يك راه حل و يك روش تداوي است. اما اگر در فن و تكنيك جفت گيري مصنوعي القاح خارج رحمي از اين روش پا فراتر نهاده شود و پاي يك عنصر بيگانه در ميان باشد، يعني اگر اسپرم، يا تخمك ويا رحم از خود زن و شوهر شرعي نبوده و متعلق به شخص ديگر باشد، اين عمل روا نيست. بنابر اين، هر چند من به دليل برداشت منحصر به فردم از بندگي و پارهاي از شك وترديدهايي كه دارم، نميتوانم فوراً بر مسأله مهر تأیید بزنم، با آن هم اگر كساني از لحاظ وجدان به رضايت دست يافته و اين شيوۀ تداوي را كه يك نهاد محترم و علماي ارزشمند بر جواز آن فتوا دادهاند، يك دعاي فعلي دانسته و از اين روش استفاده كنند، من هيچ اعتراضي ندارم.
نا گفته نبايد گذاشت كه بچه دار نشدن را يك مشكل بزرگ پنداشتن و در اين راستا تهالک بيش از حّد از خود نشان دادن، با ادب بندگي سازگاري ندارد. آري، در دعا نيروي بزرگي وجود دارد؟ در برابر دعاي بر خاسته از دل، اسباب سقوط ميكنند. اگر مسّبب الاسباب بخواهد ناشدنيترين كارها را شدني ميسازد وبه هركه بخواهد به گونۀ فوقالعاده احسان ميكند. پروردگار سبحان ميتواند دعاهاي صميمانه و خالصانۀ كساني را كه فرزند ميخواهند اجابت كند و فرزند دلخواهشان را به آنان لطف نمايد. اما افراط در طلب فرزند هم ممكن است سبب آن شود كه انسان بر خلاف مقصودش سيلي بخورد و تأديب گردد. بهطور مثال، در نتيجۀ طلب مصّرانه، چنان كودكي به دنيا ميآيد كه دست به عصيان و نا فرماني زده، هرج و مرج به پا ميكند ودردسر بزرگي براي پدر و مادر ميشود و پيوسته آنان را ميرنجاند و حتي شرارتش به جايي ميرسد كه پدر و مادر را وادار ميسازد تا بگويند: «كاش بميرد و ما از شرّش نجات پيدا كنيم...!» پس نبايد زن و شوهر بچه دار نشدنشان را فوراً يك شرّ مطلق ببينند بلكه آنچه را كه برايشان خير است از خداوند بخواهند.
چنانكه حضرت زكريا (عليه السلام) هم از خدا فرزند خواسته اما گفته است: «از لطف و كرمت چنان پسري نصيب من كن كه وارث من و خاندان يعقوب شود. پروردگارا! او را انساني بگردان كه مورد رضايتت باشد.» (مريم:6) قرآن كريم آنجا كه از فرزند خواستن پيامبراني چون حضرت زكريا ويا حضرت ابراهيم و ديگر بندگان محبوب رحمان سخن ميگويد تذكر ميدهد كه آنان صرف به خاطر صاحب فرزند شدن دعا نميكردند، بلكه دعاي آنها به هدف تربيت وارثي بود كه بتواند بار سنگين نبوت را بر دوش بگيرد و حمل كند. هرگاه از زاويۀ مفهوم مخالف به جملات دعايي آنها نگريسته شود، ديده ميشود كه آنها ميگفتند: «پروردگارا! ما فرزندي نميخواهيم كه بي خير و شرّ الخلف باشد!»
آري، قرآن كريم در آيات متعلق به طلب فرزند همواره به دو نكته جلب توجه ميكند: يكي از آن دو و مهمترينشان اين حقيقت است كه دهندۀ نعمت فرزند، خود الله جل جلاله ميباشد، او كه مسببالاسباب و خالق كريم است. دومي هم لزوم دعا به خاطر صالح و نيكو كار بودن فرزند است. از اينرو، اگر يك زن ويا يك مرد حتماً خواهان همسر ويا فرزند اند بايد همچون بندگان خالص رحمان بگويند: «پروردگارا! همسران و فرزنداني به ما عطا فرما كه (به سبب انجام طاعات و عبادات و ديگر كارهاي پسنديدۀ مايۀ سرور ما و) باعث روشني چشمان ما گردد و ما را پيشواي پرهيزگاران گردان.» اين دعايي كه ترجمهاش را تقديم نمودم در آيۀ هفتاد و چهار سورۀ فرقان قرار دارد. در اين آيه به ويژه در بارۀ فرزندان تعبير «قرّة أَعين» به كار رفته است كه معناي آن «روشنايي چشم، سرور دل و چيزي ارزشمند همچون آدمك چشم است.» اين سخن بيانگر خواستن نسلي است كه توقعات مادي و معنوي مادر و پدر را بر آورده ساخته و رويشان را سفيد كنند و در دنيا و عقبا وسيلۀ انشراح دلهايشان شوند و هميشه در دايرۀ تقوا بسر برند.
امتحان مقرّبين با فرزند
بدين لحاظ، خواستن يك شريك زندگي به معناي مطلق آن و يا يك فرزند به معناي مطلقش به هيچ وجه درست نيست. ممكن است زن و مردي كه باهم ازدواج كردهاند زيبايي روي، سر و وضع ظاهري، تن و اندام، اصالت و ثروت يكديگر را نه بلكه زيبايي روح، برداشتشان از ناموس و اخلاق، برتري در فضيلت و رفتار همديگر را در نظر گرفته و تصميم خوبي اتخاذ كرده باشند، اما حتي در چنين وضعيتي اگر بگويند «حتماً بايد شود» و به شدت بر مسأله اصرار ورزيده و حرص نشان دهند، جزاي اين حرص را امروز اگر نشد فردا، با خودشان اگر نشد با فرزندانشان خواهند ديد. زيرا نه ازدواج و نه آرزوي فرزند تحمل حرص را ندارد. حرص، نه تنها در كسب مال و ملك، به دست آوردن مقام و منصب بلكه در زمينۀ صاحب زن و فرزند شدن نيز سبب خسارت ميباشد. به ويژه ارواحي كه خود را وقف كردهاند مجبورند تا به لحاظ مناسبتي كه با خداوند دارند در اين موضوع استقامت قلبي خود را حفظ كنند و در راه منتهي به ازدواج هر قدم را با تمكين بزرگي بر دارند و هميشه به مولاي متعال پناه ببرند و در هر چيز از او خير را بخواهند. و پس از رعايت اسباب و به جاي آوردن وظايفشان با يك دل خالص و پاك به الله جل جلاله توكل نموده وبا هزار جان به تقدير او راضي شوند.
فراموش نبايد كرد كه أفق معرفت يك انسان در مشخص شدن خط مكلّفيت او، يك عنصر بسيار مهم است. به همين خاطر است كه اهل الله گفتهاند «حسنات الابرار سيئاتالمقربين؛ ابرار چنان خوبيهايي دارند كه براي مقربين گناه شمرده ميشود.» اين سخن در موضوع خواستن همسر و فرزند نيز يك معيار مهم ميباشد. يك انسان عادي اگر به شدت آرزوي اولاد را كند، ممكن است معذور دانسته شود اما مقربّيني كه حتي يك خيال بيگانه نبايد به چشمشان داخل شود، به خاطر چنين طلبي حتماً به محاسبه كشانده خواهند شد و حتي در مواردي با توجه به أفق قربت، جزا خواهند ديد. در اين زمينه، آرزوي حضرت ابراهيم (عليه السلام) و حضرت زكّريا (عليه السلام) براي داشتن فرزند، مثال خوبي براي عبرت ما است.
در حقيقت بهتر خواهد بود تا مطالبه شدن اولاد توسط اين پيامبران مقدس را براي جستجوي نسلي بدانيم كه حقيقت الهي به ميراث رسيده از يك شجرۀ پاك و تميز را تمثيل كرده بتوانند. زيرا انبياي عظام، به زن و فرزند هزگز از جنبههاي متعلق به ذات آنها التفات نكردهاند. آرزوي آنان اين بوده است كه ميراث آنها يعني همان حقيقت نبوت توسط نسلهاي تميزي كه از صلب خودشان باشند، تمثيل گردد. بدين لحاظ اين مطابه و آرزوي پيامبران نيز پيامبرانه صورت گرفته است. اما اگر اين طلبها براي انسانهايي چون ما در محور هدف و دعوت مان باشد، شايد فضيلت به حساب برود؛ ولي آن دو پيامبر از مقرّبين هستند و آنگونه طلبها براي مقرّبين- به اعتبار نزديكيشان به الله جل جلاله و درجۀشان- از جهتي به معناي آرزوي دنيا است.
پس تمايل حضرت ابراهيم (عليه السلام) و حضرت زكريا (عليه السلام) به داشتن فرزند، هر چند پيامبرانه هم باشد، به اعتبار جنبۀ ظاهرياش، طلب دنيا به شمار ميرفت و به هيمن خاطر هر دو در بارۀ فرزندانشان مورد آزمايشهاي جدّي قرار گرفتند. حضرت ابراهيم (عليه السلام) شايد به دليل در دل نگه داشتن و به زبان نياوردن آرزويش اين دستور را دريافت كرد كه پسرش را دريك بيابان بيآب و علف رها كند و با رسيدن به سن و سال مشخص نيز او را سر ببرد؛ هرچند مجبور به تحمّل فراق و جدايي مؤقت شد، ولي سر انجام از قرباني كردن اسماعيل رهايي يافت. اما حضرت زكريا (عليه السلام) به خاطر مطالبۀ آشكار فرزند، با آزمون و امتحاني مواجه شد كه فقط پيامبران ميتوانند آن را تحمل كنند، چون هم سر خودش و هم سر فرزندش بريده شد.
چيزي را بخواهيم كه به خير ما باشد
مبادا گمان شود كه من با اين تعبيرم خداي نا خواسته انبياي عظام را زير سوال ميبرم. نه تنها من حق زير سوال بردن آنان را ندارم بلكه كوچكترين سخني را كه سبب سؤ ظن در حقشان شده بتواند نيز به نظر من يك بي ادبي است. مبتلا شدن آنها به آزمونهاي بزرگ در پي يك تقاضاي مشروع، دليل ديگري براي بزرگي آنها است و به أفق و بلنداي قربتشان اشاره ميكند. اما در اين ميان يك حقيقت سبحاني و يك سنّت تغيير ناپذير الهي وجود دارد و آن اينكه: حقايقي كه قرآن كريم گاهي به طور صريح و گاهي با اشاره بيان ميكند و هزاران حادثهاي كه ميبينيم و لمس ميكنيم، ميخوانيم و ميشنويم، نشان ميدهند كه نشان دادن طلب و آرزوي شديد در هيچ موضوعي بجز رضاي الهي و اعلاي كلمة الله درست نيست. اين نوع آرزو، بيگمان بلاهاي گوناگوني بر سر انسان خواهد آورد.
الله جل جلاله اين موضوع را كه به كجا در چه سطحي همت به خرج دهيم و به چه چيزي چه اندازه حريص باشيم، تعيين كرده است. طلبهاي مصّرانه در مسايلي چون خواستن فرزند كه نبايد به آن حرص نشان داده شود، اغلب نتايجي بر خلاف مقصود در پي دارد. اكثر پدر و مادراني كه اصرار كرده و گفتهاند «هرطور شده حتماً بايد صاحب فرزند شويم!» هر چه ميبينند از دست فرزندانشان است. بعضي از فرزندان با عيبها و مريضيهاي بدنيشان، عدهاي با بد اخلاقي و شرارتهايشان و پارهاي هم با ساختارهاي قلبي و فكري و شيوۀ زندگيشان، به مادر و پدر خود جرعه، جرعه زهر مينوشانند.
قرآن كريم آنطور كه فرزندان را يك نعمت ميداند، آنان را وسيلۀ امتحان نيز قلمداد ميكند. «بدانيد كه مالها و فرزندانشان، صرف يك عنصر امتحانند، اما پاداش بزرگ در آخرت در نزد الله است.» (انفال:28) در اينجا قرآن كريم تعبير «فتنه» را در مورد فرزندان به كار برده است. كلمۀ «فتنه» كه به معناهاي گوناگون ميآيد و در قرآن نيز با معناهاي گوناگونش ذكر شده است، در اين آيۀ مباركه به معناي وسيلۀ امتحان است.
آري، فرزند به اعتبار ذاتش بلا نيست، اما عنصری است كه پدر و مادر با آن امتحان ميشوند. اولاد و عيال نیز ميتواند همچون مال و ملك دل انسان را برباید و او را به گناه و بلا مبتلا بسازد. پس انسان نبايد فريب مال و اولاد و ساير زرق و برقهاي دنيا را بخورد و مفتون آنها شود و در نتيجه از پاداش بزرگ اخروي محروم بماند. چه بسا پدر و مادراني هستند كه در اينجا از دست فرزندانشان به زانو در آمدهاند و در آخرت نيز با ديدن آنها خواهند گفت: «اي كاش تو هرگز به دنيا نميآمدي!» پس انسان نبايد در مسألهاي كه ممكن است در نتيجه سبب پشيماني او گردد، گرفتار حرص شود و اصرار كند كه «حتماً بايد فرزند داشته باشد.» از متاع دنيا هرچه ميخواهد بخواهد، اما بايد بگويد: «پروردگارا! آنچه را كه به خير ماست نصيب ما بگردان!»
از جانب ديگر خداوند متعال در حق انسانها معاملههاي خصوصي هم دارد. اين معاملهها از لحاظي عطا هستند، يعني يك احسان خصوصي و يك لطف ويژه. عطاي الهي به هيچ سبب و قانوني وابسته نيست. آنطور كه فرزند براي بعضيها يك عطاي الهي است، اولاد ندادن خداوند به يك انسان با اراده خير در حق او نيز از لحاظي براي آن شخص يك لطف ويژه ميباشد. فقط علاّمالغيوب ميفهمد كه چه چيزي خير و چه چيزي شر است. به همين خاطر است كه مخصوصاً در اين دوره و زمان اگر شخصي پيش من بيايد و از نداشتن اولاد بحث نموده و طلب فرزند را به زبان بياورد، با خود ميگويم: «كاش در اين مسأله اين قدر تهالک نشان نميداديد!» اما با در نظر داشت حالت روحي آن شخص و ديدن اصرار شديد او در اين زمينه، براي اينكه او نرنجد و آزرده خاطر نشود فقط به اين جملات اكتفا ميكنيم: «انشاءالله ما دعا ميكنيم، شما هم به پروردگار توجه كنيد، خداوند فرزند صالحي به شما نصيب فرمايد.»
گناهاني كه به شكل اولاد مجّسم شدهاند
در سوال اين هم پرسيده شده بود كه «صاحب فرزند نشدن به خاطر خطاها و گناهان همسران است؟» نخير، صاحب فرزند نشدن در همه حال به گناهي وابسته نيست. بلكه برعكس ممكن است انسان خطا و گناهي داشته باشد و اين گناه به حالت فرزند تجّسم نموده و در دنيا و عقبا بلاي جان او شود. هستند كساني كه خودشان مؤمن هستند اما گناهان زيادي مرتكب شدهاند و در نتيجه، جرمشان به حالت فرزند يا سركشيهاي فرزند، در برابر آنان قرار گرفته است. ثمرات زقوم مانند گناهانشان در فرزندان آنها به شكل طغيان و سركشي تبارز نموده و كودكي كه بايد نور ديده ميبود، برعكس در دنيا سبب مبتلا شدن آنها به آزمون و امتحان سختي شده است. در آخرت نيز باعث درد سر بزرگي برايشان خواهد شد.
آري، امروز هزاران فرزند با ضررهايي كه به مّلت و دولت ميرسانند، هر روز مادران و پدرانشان را ميگريانند. فرزند اكثراً از آنچه ميكند متأثر نميشود او ياد گرفته است كه چطور در گردابي كه در آن افتاده است بر سر پايش بايستد؛ راه و روش خود را پيدا كرده است. هر چند مست و مدهوش هم باشد از زندگياش راضي است. اما كسي كه پريشاني اصلي را تا مغز استخوانهايش احساس نموده و واقعاً متأثر ميشود، پدر و مادر است. آنها همواره مجّسم شدن گناهانشان را روي فرزندانشان مشاهده ميكنند. دردناكتر از آن، اگر فرزند خداي ناخواسته به همان حالتش به آخرت برود و خداوند در آخرت در جلو چشمان مادر و پدر او را عذاب دهد، درد و پريشاني اصلي را مادر و پدر مثل زقوم قورت خواهند داد. براي پدر و مادري كه به آخرت ايمان دارند بزرگترين عذاب اين خواهد بود كه فرزند آنها كه ميوۀ پوسيدۀ جرم و خطا و گناهانشان است، در آخرت به سان يك مخلوق جهنمّي بيدين و بیايمان در برابرشان ظاهر شود؛ آن وقت است كه پدر و مادر بزرگترين عذاب را در اعماق دل و وجودشان لمس خواهند كرد.
بنابراين گناهان والدين نه به شكل صاحب فرزند نشدن بلكه در مؤمنان عمدتاً به شكل بيماريهاي مادي و معنوي و خلأ اخلاقي فرزندانشان تظاهر ميكند. من شخصاً گمراه شدن و از شيرازه بر آمدن فرزندان بسياري از مؤمنان موّحد را، به همين حكمت الهي گره ميزنم. باور من اين است كه جرايم مومن يكجا جمع شده و به حالت يك اولاد ظهور ميكند. اما اگر مؤمنان با پي بردن به خطاها و کوتاهیهایشان كفارۀ آنها را بجويند و در اين راه آستين برزنند، يك فرزند شرور نيز به اعتبار عاقبت به خير آنها تمام ميشود؛ زيرا مؤمن جزاي گناهاني را كه در دنيا مرتكب شده است از دست فرزندش ميكشد تا براي آخرت چيزي باقي نماند.
هزاران شاگرد به عوض يك فرزند
از اين لحاظ نيز انسان نبايد صاحب فرزند شدن و يا نشدن را يك خير مطلق و يا شر مطلق بداند. بلكه به حيث يك نياز بشري ازدواج كند و در چارچوبي كه دين مشروع دانسته است به زندگي خانوادگياش ادامه دهد. و سپس به گفتن «اَلخَيرُ فِيماَ اختَارَهُ اللهُ؛ خير در چيزي است كه خداوند آن را اختيار نموده و برگزيده است.» باور داشته باشد كه تقدير خداوند هميشه دقيقترين، پر بركتترين، با ثوابترين و به اعتبار عاقبت نيز بهترين ترجيح است. و از دل جان تسليم تقدير الهي شود. اگر حتماً ميخواهد صداي كودكي را در خانهاش بشنود و انسانهايي را كه مايۀ افتخار رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) اند تربيت كند، آن وقت بازهم با پابندي به خطوطي كه دين ترسيم كرده است، ميتواند راه صاحب فرزند شدن را بپيمايد.
به هنگام بحث كردن از مسايل اسلامي، نميدانم اراية مثال از ممّثلان فرهنگهاي ديگر چقدر درست خواهد بود؛ اما باز هم ميخواهم با يادآوري يكی از سرگذشتهاي گاندي، به دليل ارتباطش با موضوع به سخنانم ادامه دهم. با مطالعۀ زندگينامۀ گاندي دريافتيم كه او مرد ژرف انديشي بوده است و اين ژرفنگري را در هر زاويۀ زندگياش بازتاب داده و پارهاي از رفتارهايش رفتار مؤحّدانه بوده است. چنانكه نقل شده است در روزهايي كه نزاع و درگيري ميان مسلمانان و هندوها به اوجش رسيده بود، يك كودك هندي در وسط جنگ وكارزار گير ميماند و زندگياش را از دست ميدهد. پدر اين كودك سوگند ياد ميكند تا با كشتن كودكي از مسلمانان انتقام پسرش را بگيرد. گاندي با شنيدن اين خبر، آن مرد را به حضور خود خواسته و ميپرسد كه چرا تصميم به كشتن كودك معصومي گرفته است. مرد هندو ميگويد: «آنها جگركوشۀ مرا كشتند، من هم ميخواهم با كشتن كودكي از آنان انتقام خود را بگيرم.» پاسخ گاندي تأمل برانگيز است، چون ميگويد: «آيا كشتن يك شخصي ميتواند فرزند مردهات را به تو برگرداند؟ اگر حتماً ميخواهي جاي فرزندت را پركني از آنان كودكي را به فرزندي بگير و او را همچون پسر خودت به سينه بفشار و خوب تربيت كن.»
آري، اگر حتماً پركردن خلأ موجود در خانه مورد نظر باشد اين كار را ميتوان با گرفتن فرزندي به شكلي كه دين مجاز دانسته است و پرورش سالم و تقديم او به جامعه انجام داد. چنانكه بزرگاني چون حضرت بديعالزمان و امام نووي هيچ فرزند نداشتند اما خداوند هزاران شاگرد فداكار به آنان ارزاني داشته است كه ده برابر بيش از فرزندانشان خدمت آنان را ميكنند.
خلاصه اينكه هيچ انسان با ايمان چه زن و چه مرد نبايد در موضوع طلب فرزند اصرار ورزد و حتماً اگر فرزندي ميخواهد، از خداوند مسألت كندكه فرزند صالح ومتقي نصيبش كند. پس از آنكه در دايرۀ مشروع، اسباب را رعايت كرد، به تقدير پروردگار رضايت نشان دهد و مانند هر موضوع ديگر در خصوص مادر و پدر شدن نيز دعا كند و بگويد: «ربنّا آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة؛ اي پروردگار كريم ما! در دنيا هم به ما خوبي و نيكي نصيب كن و در آخرت هم خوبي و نيكي نصيب فرما.»
- Created on .