دل تنگي يا حالت انقباض
پرسش: انسان گاهي اوقات به انقباض يا دلتنگي گرفتار ميشود كه تصور ميكند دنياي روحش كاملاً سياه و مكدر شده است. راه نجات از چنين حالت و گشايش گره قلب چيست؟
پسخ: اين حالت در تصوف بنام «قبض» ياد ميگردد. قبض در لغت به معني دلتنگي، خستگي، گرفته شدن، تحت فشار بودن و بيزار شدن است اما در اصطلاح تصوف به حالتي اطلاق ميشود كه انسان، به سبب سست شدن مناسبتش با منبع فيض ابدي و قطع شدن فيوضات معنوي، قسماً در خاليگاه بماند و قلبش سخت شود. حالت برعكس اين وضعيت را «بسط» گويند. «بسط» از لحاظ لغت به معاني باز شدن، انشراح يافتن، به حالت فرح افزا دست يافتن بكار ميرود اما در اصطلاح تصوف عبارت از فراخي يافتن دل و شاد شدن آن و ترقي يافتن ذهن به سويهاي كه حتي مسايل بسيار مغلق را بتواند حل كند و در نتيجه احساس كردن الطاف الهي و دستيافتن قلب به خوشيها ميباشد.
تجلي نامهاي «قابض» و «باسط» الله جل جلاله
به گفتة مولانا، قلب ساحل درياي تجليگاه الهي است. امواج تجلي اين دريا هميشه به ساحل قلب برخورد ميكند. اينها بهسان طيفهاي نور به اشكال و ابعاد مختلف ميباشند و در جاهايي كه برخورد ميكنند مطابق كيفيتشان تاثيرات متفاوتي بر جا ميگذارند. يك بخشي ازين امواج به عنوان تجلي اسم «باسط» الله جل جلاله انعكاس مييابد. باسط به معني احسان و لطف كننده براي بنده و برخوردار كنندة او از زندگي زيبا، سعادت ابدي و رزق وسيع است. بناءً امواج تجلي اسم باسط، قلب را انشراح ميبخشد. بخشي ديگر از امواج اين درياي پهناور از اسم «قابض» الله جل جلاله نشئت ميكند. قابض به معني ذاتيست كه احسان و الطافش را بعضاً كم ميسازد، از هر بندهاش كه بخواهد ثروت و آسايش، اولاد و عيال، ذوقهاي روحاني و فراخي دل را بازپس ميگيرد. هنگامي كه امواج تجلي اسم «قابض» در قلب انعكاس مييابد، در آنجا يكنوع گرفتگي، بندش و دلتنگي ببار ميآورد.
تجليهاي اسم قابض الله جل جلاله حتماً در هر انساني تأثيراتش را نشان ميدهد. در وجود انسانهاي بيدين – ازينكه راز امتحان را نميدانند – به شكل افسردگي، استرس و بحران تظاهر مييابد؛ اكثر اوقات هم چنين حالتهاي قبض ميتواند عامل انتحار شود. اما قبض براي مؤمنان فصلي از تيقظ و فرصتي براي رويكرد و توجه صميمانه به الله جل جلاله را بوجود ميآورد. اگر انسان پيوسته مظهر اسم «باسط» قرار بگيرد و همواره با احسانات الهي مواجه باشد، شايد ارزش نعمات را نداند و خودانديش و ناسپاس بار آيد. او بايد قطع شدن نعماتي را كه يكي پي ديگري ميآيند تجربه كند تا ارزش آنها را بداند. ازين لحاظ براي پيبردن به لذت و ارزش راحتي و حالت ترقي، لازم است كه انسان گاهگاهي به حالت قبض گرفتار شود.
بلي، الله جل جلاله هم «قابض» است و هم «باسط»؛ هر چند ارادة انسان نيز تأثير نسبي دارد، اما قبض و بسط در دست قدرت الله بوده و به مشيئت و ارادة او وابسته است. آية 254 سورة مباركة بقره بيان كننده و مؤيد اين حقيقت ميباشد: «الله جل جلاله هم قبض ميكند و هم بسط». همة هستي در قبضه و تصرف اوست؛ از سيارات سماوي گرفته تا قلب انسان و همه چيز را او ميچرخاند. همچنان، حديث مبارك رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) بعد ديگري ازين حقيقت را آشكار ميسازد: »قلب انسان در ميان انگشان خداوند جل جلاله قرار دارد؛ آن را از حالي به حالي ديگر تغيير شكل و حالت ميدهد.» خداوند جل جلاله با اسماي قابض و باسطاش هر وقت كه بخواهد قلب را چنان ميفشرد و احتياجاتي برايش بوجود ميآورد كه جز او كسي ديگر نميتواند آن را به انشراح بازگرداند و احتياجاتش را مرفوع سازد؛ و هنگامي هم كه بخواهد، چنان فراخي و انشراح به آن ميدهد و با احساناتي مشرّف ميسازد كه انسان جز او با هيچ چيز ديگر تطمين نميشود و به هيچ چيزي احساس نياز نميكند.
ورطههاي قبض و بسط
مؤلف رسايل نور[1] در «لاحقة قسطموني» حالاتي مثل قبض و بسط را چنين بيان داشته است: اما ساير تألمات روحانيه يك قمچين ربّاني است براي عادت دادن به صبر و مجاهده. زيراگاهگاهي حالتهاي قبض و بسط به اهل انتباه دست ميدهد و حكمت آن جلوگيري از افتادن آنها در ورطة أمن و يأس و بسر بردن در صبر و شكر با حفظ توازن ميان خوف و رجاء ميباشد و اين قبض و بسط از تجلّي صفت و جمال الهي است از اينرو به نظر اهل حقيقت، مدار ترقي و يك دستور مشهور ميباشد.»
فلهذا، بعضي مشكلات روحي و دلتنگيهايي از طرف خداوند جل جلاله به انسانها داده ميشود تا به صبر و مجاهده در مقابل نفس عادت كنند، در حقيقت هر كدام يك قمچين الهي ميباشد. همانطوري كه حيوانات تنبل با قمچين به حركت در ميآيند، انسانهاي مبتلا به ركود و الفت گويا با قبض و بسط قمچين زده ميشوند و در وظايفشان به جديت، تلاش و زنده بودن سوق داده ميشوند.
حضرت بديعالزمان ورطههاي قبض و بسط را نيز چنين توضيح داده است: «در اصل، انسان بايد هميشه با بالهاي صبر و شكر پر و بال بگشايد و راهش را ادامه دهد؛ همواره توازن خوف و رجأ را حفظ بدارد. اما متأسفانه، بعضيها در هنگام مشكل و سختي به جاي توسل ورزيدن به خوف و رجأ، گرفتار يأس ميشوند و در زمان راحتي و خوشي هم به جاي اساس قراردادن خوف و شكر، خود را در امان احساس كرده و به رخاوت مبتلا ميشوند. حال آنكه برقرارداشتن توازن ميان خوف و رجأ در هر زمان از اهميت حياتي برخوردار است. انسان، حتي اگر خود را با ملايك هم در يك صف ببيند، نبايد بر نفسش اعتماد كند و از لحاظ عاقبت و آخرت، خود را نبايد در امان احساس كند. همانطوري كه يأس مطلق كفر است، خود را در امن و امان مطلق فكر كردن هم كفر است. بلي، همانگونه كه در خصوص آخرت و عاقبت كاملاً نااميد شدن يك نشانة كفر است، اعتماد كردن بر اعمال، انديشه نداشتن از عاقبت و مطمئن بودن براي رفتن به جنت نيز علامة كفر است.
بنابرين، قبض يك تجلي جلالي براي نيفتيدن در گودال يأس است، و براي گيرنماندن در گرداب مطمئن شدن از آخرت نيز، بسط هم يك تجلي جمالي است. انساني كه مظهر بسط ميشود، بايد از غفلت و تنبلي دوري گزيند، خود را از چشمة زلال شكر سيراب سازد و هميشه با تمكين باشد. و كسي هم كه در معرض قبض قرار ميگيرد، هنگامي كه آسمان دلش تاريك ميشود با نور صداقت و وفا راهش را ادامه دهد و هرگز تسليم نااميدي نشود و از صبر دور نگردد.
هرچند قبض ظاهراً بد و ناخوشآيند به نظر ميرسد، اما در اصل يك فصل تيقظ و دعوتي است كه انسان را هشدار ميدهد تا به الله جل جلاله روي كند. يونس امره، با اين مصراعش
«دارائي بسياريها از ناداري بدتر است؛
چه در موجوديت اين همه دارائي دلتنگيشان از بين نميرود.»
به جنبة ديگر قبض اشاره كرده است: چارة همه دلتنگان و قبض شدگان آنست كه در كثرت وحدت را بيابند، در چهرة هستي نامههاي صمداني خالق كاينات را بخوانند و خود را از ماسوا نجات داده با محبت مولاي متعال جل جلاله آراسته سازند.
بلي، وقتي قلب يك انسان مسلمان مبتلا به قسوت ميشود و در تاريكي گير ميماند، اگر نااميد نشود و با زبان وجدان هميشه بگويد: «خداوندا دستم را بگير! بگير كه بيتو به سر نميشود!» و به عنايت الهي پناه ببرد؛ با وجود مشكلاتي كه قسوت ببار ميآورد، به نقاطي دست مييابد كه در زمان بسط نميتواند به آنجا برسد. زيرا، بندگي واقعي همان بندگياي است كه انسان در حالت قبض، بدون افتادن در دامهاي آن، انجام ميدهد. در چنين بندگي، جز بجاآوردن اوامر الهي منظور ديگري نهفته نيست؛ حتي در آن عشق نيست، اشتياق نيست، جذبه نيست، انجذاب نيست و ذوق روحاني نيست؛ اين بندگي صرف به خاطر اينكه امر الله است انجام داده ميشود. بناءً، انساني كه در وقت محروم بودن از نشوة عبادت و طاعت، عبادتش را بدون كم وكاست و بطور درست انجام ميدهد؛ در مقابل يك، ده، صد، هزار و حتي بيشتر از آن هم ثواب كسب ميكند. ازين لحاظ، مؤمن بدون در نظرداشت حالت قبض و بسط، بايد پيوسته درين راه پر فراز و نشيب راه برود و هميشه صداقت و وفايي را كه شايستهاش است به نمايش بگذارد.
راه نجات از حالت قبض يا دلتنگي
در اصل، ارادة الهي است كه زمان قبض و بسط را بعضاً كوتاه و بعضاً طويل ساخته و انسان را با تيقظ دلتنگ و يا با خوشيها مست و مسرور ميگرداند؛ در همة اين حالات، اسباب صرف نقش يك شرط عادي را دارند. بناءً، قبضي كه به سبب كوتاهي و يا غلفت خود ما دامنگير ما ميشود، آغازي براي بسط آينده است و بسطي هم كه انسان را به سستي و تنبلي سوق ميدهد، يك سلسله قبضهاي خطرناك را در قبال ميداشته باشد. همانطوري كه گاهگاهي ادا نكردن حقِ موهبههاي الهي سبب قبض ميگردد، اكثر اوقات گناهان هم حالت قبض را بوجود ميآورند. چنانچه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و سلم) در يكي از احاديثش چنين فرموده اند: «دلتنگيها و مشكلات دروني جزايي در مقابل گناهان است.»
نخسين وسيلة نجات از قبض و بسط، توبه و استغفار است. بندة مؤمن بايد از غفلت دور باشد، و خود را با توبه از گناهان حفظ نمايد، لكههاي عصيان را با اشك برطرف سازد و چشم دلش را يكبار ديگر به ماوراها بچرخاند. بعد از ارتكاب يك عمل ناشايشته، گناه و سيّئه فوراً انجام دادن يك ثواب، خوبي و خير ، يكي از وسايل بسيار مهمي است كه زمان قبض را كوتاه ميسازد.
يكي از مواردي كه به هنگام مشكلات در حيات معنوي ما، منبع انشراح شده ميتواند، تغيير دادن وضعيت و حالت رواني است. روانشناسان هم براي نوسازي انسان و دور كردن خستگيها از وجودش، تغيير وضع و حالت را تجويز كرده اند. وضو گرفتن در وقت عصبانيت، ميتواند نوعي تغيير وضع و حالت بشمار آيد.
با توجه به نكات بالا، انساني كه در حالت قبض بسيار شديد و مظطرب كننده بسر ميبرد، وقتي در بين انساهاست، بايد فوراً به يك گوشه رفته دلش را به خلوت برساند، وجداً به پروردگار توجه كند و در جاي كه ديگران نشنوند درد دلش را با ربّش در ميان بگذارد. در آنجا بايد با علم لاهوت تماس بگيرد، كمي هم به صداي دلش گوش فرا دهد؛ از سايقههاي كه روحش را تحت فشار قرار ميدهند، صدايهاي ناراحتكننده محيط بيرون و غالمغالهاي كه به گوشش ميرسد اندكي بيشتر خود را دور سازد و تلاش كند تا بعضي چيزها را در وجدانش ببيند، بشنود و احساس كند. در صورتي كه در وقت گرفتار شدن به قبض تنها ميباشد، دفعتاً بايد با دوستانش يكجا شود، با آنها صحبت و درد دل كند، حالتش را با دوستان صميمي اش در ميان بگذارد، نظريات آن را هم جويا شود؛ و در حالاتي كه نميتواند به تنهايي به پا بايستد، به عشق و شوق دوستانش تكيه كند. با انسانهاي كه قلبشان به طرف ماوراها باز است، بعضي حقايق ايماني را بحث و مذاكره نمايد؛ به وعظ و نصحيت گوش دهد و قرآن بشنود. زيرا، بعضي از دوستان خدا، يكي از آسانترين راههاي نجات يافتن از حالت قبض را، شنيدن قرآنكريم از شخص صميمياي كه مطابق اصول قرائت ميكند، توصيه فرموده اند.
هكذا، انسانهايي هم وجود دارند كه از اثر بعضي اشتباهات و سود تفاهمات ما، برايشان حالت ركود، خمود، دلتنگي و خستگي رخ ميدهد. در چنين حالتي، فراخي بخشيدن و به طرف بسط سوق دادن اين گونه اشخاص هم وظيفة ما ميباشد؛ بايد با يك لطيفة كوچك و يا نكتة باريك، قفل را باز كنيم. گاهي اوقات، اقتضا ميكند كه دست چنين انسان را گرفته او را در يك محيط نزيه كمي گردشش بدهيم و مطابق افق نزاهتش چيزهايي برايش بگوييم.
خلاصة كلام اينكه، در دورههاي مختلف حيات زندگي انسان، تقريباً در وجود هر شخص بعضي دلتنگيها، افسردگيها، سستيها، عدم جديت و تا اندازهاي هم نااميدي رونما ميگردد. انساني كه در چنين فضا قرار ميگيرد، بدون هيچ سبب ظاهري تصور ميكند كه تمام ستارههاي آسمان روحش يكي پي ديگري ميافتد و در نتيجه در قلبش يك انقباض و دلتنگي احساس ميكند. حتي گاهي اوقات قبضهاي طويلالمدت سبب يأس ميشود، چنانچه انسان در چنين حالات به وضعيتي گرفتار ميشود كه هيچ نشانهاي از نور و هيچ چارهاي براي انشراح را نميبيند. اما يك انسان مسلمان، بايد هم قبض و هم بسط را از جانب الله جل جلاله بداند؛ در حالت بسط به سستي و غفلت گرفتار نشود و در هنگام قبض به نااميدي مطلق مبتلا نگردد. مؤمن حقيقي، در هر حال بايد پيوسته با صداقت و وفا به درگاه الهي رجوع نمايد و هنگام دلتنگي و خستگي قلبي حتي يك لحظه هم از آن نور دور نشود.
[1] . بديعالزمان سعيد نورسي
- Created on .