مسلك صحابه و تشويقيها
پرسش: مقصود از «مسلك صحابه» چيست، واين راه چه ويژگيهايي دارد؟
پاسخ: صحابۀ كرام كساني هستند كه در صحبت رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) شركت نموده و شرف رنگ شدن با رنگ او را احراز نموده و در دوران سخت و دشواري كه بدون به گردن گرفتن مرگ، اظهار ايمان ناممكن بود از اسلام حمايت كرده و در طول عمرشان ولو به شوخي هم شده دروغ نگفته و با صدق و صداقت كمر به خدمت دين بسته و بدين طريق به پايه و منزلت والايي دست يافته و بعد از پيامبران برگزيدهترين و با فضيلتترين انسانها شده اند. لذا به نظامي كه صحابۀ كرام در راه قرب الهي پيموده اند «مسلك صحابه» گفته شده است. مسلك صحابه كه به از آن با «ولايت كبرا»، «وراثت نبوت» و «جادۀ كبرا» نيز تعبير شده است يك راه قرآني است كه انسان را به عنوان يك كل به دست گرفته و هدفش تنها اشباع قلب انسان نبوده بلكه لطايفي چون عقل، روح، سّر و نفسش را نيز پويا و بالنده ميسازد.
به پيشوايي قرآن و سنت
نخستين ويژگي مهم مسلك صحابه كه در ادوار بعد از عصر سعادت نيز از طرف وارثين پيامبر و دوستان حق به حيث وسيعترين جاده و سالمترين راه قبول شده است، تلاش و دقت در راستاي تحليل هر امر بر بنياد نصوص (آيات و احاديث و دلايل تأويل ناپذير) ميباشد. تقريباً همۀ سخنان اصحاب كرام در محور پي بردن به مراد الله جل جلاله، حركت موافق رضاي او و به دست آوردن رضا و خشنودياش چرخيده است. آنان در هر مسألهاي كه مواجه ميشدند در پي يافتن پاسخ به اين پرسش بودند كه «آيا پروردگار ما در اين موضوع چه خواستههايي از ما دارد؟» جهت پي بردن به رضا و خشنودي پروردگار، به قرآن روي آورده و دروازههاي دل شان را تا آخر به روي قرآن گشوده و در خصوص «يادگرفتن مرضيات الهي از كلامش» جهد و غيرتي نشان دادهاند كه در تاريخ نظير آن وجود ندارد.
يكي ديگر از ويژگيهاي اين مسلك، اتباع سنّت سنّيه است؛ يعني حركت در روشني سخن، حال و رفتارهاي رسول اكرم عليه اكمل التحيات و التسليمات. چنان كه محبّ ميخواهد شبيه محبوبش شود. بدينسان صحابۀ بزرگواري كه محبوب ما را از دل و جان دوست داشتند سعي به خرج ميدادند تا نه تنها در مسايل مربوط به عبادات بلكه در همۀ حركات و رفتارهايشان از رسول خدا پيروي كرده و خود را شبيه آن حضرت بسازند. طوري كه مؤلف رسايل نور هم به كراّت گفته است: در بين راههاي ولايت زيباترين، مستقيمترين، تابندهترين و غنيترين راه، اتباع سنّت سنيه است. به نحوي كه عادات و معاملات عرفي و حركات فطري انجام يافته به نيّت متابعت از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و سلم) و مشابهت با ايشان نيز شكل عبادت را به خود ميگيرد و وسيلۀ ثواب ميشود. انساني كه در اثناي عادات و كارهاي عادي چون خوردن و نوشيدن، نشستن و برخاستن، خريدن و فروختن رسول خدا را به ياد آورده و قصد متابعت از او را كند، درواقع عاداتش را به عبادت تبديل كرده و بدينطريق با هر حركت و اقدامش ثواب به دست ميآورد. لذا صحابۀ كرام به عنوان رهروان راه منوط بر اين اساس، اذعان نموده بودند كه در هر حالت رهبر اكمل (صلى الله عليه و سلم) يك جنبۀ «تعبّدي» وجود دارد و او را گام به گام تعقيب نموده، ميگفتند «چنين راه ميرفت، چنين حرف ميزد و چنين و چنان ميكرد.» وسعي مينمودند تا در هر خصوص خود را مشابه او بسازند و به اجرا گذاشتن ذره ذرۀ اعمال او را به مثابۀ اساس و محكمات دين ميپنداشتند.
بزرگترين ولايت:
يكي ديگر از مهمترين اساس مسلك صحابه طالب نبودن امور خارق العادهاي چون كشف، كرامت و راز تجّلي الهي است. طوري كه در رسايل نور نيز تذكرّ يافته است، ولايت اصحاب، ولايتي است مسّمي به «ولايت كبرا» و منشأ گرفته از وراثت نبوت. آنان مجبور نيستند تا در اثناي سير و سلوك از برزخ طريقت بگذرند. اصحاب كرام بدون گذشتن از ايستگاههاييكه بسياري از اوليا ملزم به عبور از آنند، به لطف الهي مستقيماً به حقيقت دست يافته اند. همۀ آنان ولي هستند. اما هيچ يك از آنان از مراحلي كه اولياي بعدي پشت سر گذاشتهاند، نگذشتهاند. از اينرو راه آنان بسيار كوتاه است؛ در آنجا امور خارقالعادهاي چون كشف و كرامت نيز به ندرت به چشم ميخورد.
حالات خارقالعاده به جاي خود، صحابۀ كرام حتي در مقابل عبادات، اعمال صالحه و خدمات ارزندۀشان نيز هيچ نوع انتطار دنيوي و اخروي نداشتهاند. اعمال خيري را كه در راه عبادت و بندگي انجام دادهاند به هيچ وجه به توقعاتی چون رهايي از جهنم و داخل شدن به بهشت گره نزدهاند. و اعمال و اجراءاتشان را هيچگاه ضامن سعادت ابدي تلّقي نكردهاند. عبادت و بندگيشان را صرف به خاطر رضاي الهي انجام داده، هم نجات از آتش و هم نايل شدن به سعادت ابدي را همواره با تكيه به لطف الله جل جلاله و با اميد از رحمت الهي بازهم از خود حضرت رحمن و رحيم به طور مجاني خواستهاند.
بسيار خوب، آيا حالات خارق العادهاي چون كشف و كرامت و حسّ قبلالوقوع (احساس كردن حوادث قبل از به وقع پيوستن) هرگز به آنان دست نداده است؟ طبعاً دست داده است. اما آنها اين نوع احوال فوقالعاده را هرگز طلب نكردهاند. حتي كشف و كرامت را وسيلۀ يك امتحان و آزمون دانسته وبه لحاظي از آن دوري گزيدهاند. اگر چنين حالتي هم بر آنان دست داده باشد آن را به حيث يك راز الهي نگه داشته وسعي كردهاند تا كسي به آن پي نبرد.
كرامت اصلي صحابه
به رغم اين كتومّيت (كتمان راز) صحابه، بازهم كرامت بعضي از آنها ناخواسته به بيرون درز كرده و آشكار شده است. به طور مثال، حضرت عمر به هنگام ايراد خطبه در مدينۀ منّوره، متوجه شد كه لشكر مسلمانان در ايران در آستانۀ شكست است و در اين اثنا «ساريه» فرمانده لكشر را صدا كرد و گفت: «ساريه! كوه را ببين، كوه را ببين!» و حضرت ساريۀ به رغم كيلومترها فاصله اين صدا را شنيد و به نيرنگ دشمن پي برد و راه كوه را در پيش گرفت و پيروز شد.
در ميان انسانهاي وارسته و پاك طينت آن زمان، افرادي هم بودند كه دعاهاي شان فوراً اجابت ميشد. مخبر صادق (صلى الله عليه و سلم) در اين باره فرموده است: «چه بسا انسانهاي ژوليده مو هستند كه هرگاه در مسألهاي سوگند ياد كنند، خداوند آنان را در سوگندشان دروغگو نميسازد. (وهمۀ دعاهايشان مستجاب ميگردد.) براّء بن مالك يكي از آنها است.» صحابۀ بزرگوار بارها و بارها شاهد زود قبول شدن دعاهاي حضرت برّاء بودند، به همين خاطر وقتي در ميدان جنگ تحت فشار قرار ميگرفتند پيش حضرت برّاء ميآمدند وميگفتند: «قسم بخور كه ما در جنگ پيروز ميشويم، چون الله جل جلاله قسم تو را دروغ نميسازد.»
يكي از كساني كه دعايشان فوراً قبول ميشد، حضرت سعد بن ابي وقاص است. به نحوي كه روزي به هنگام راه رفتن در كوچههاي كوفه مردي را ديد كه به اصحابي چون حضرت علي، زبير بن عوام و طلحه بن عبيده الله دشنام ميدهد و بد و بيراه ميگويد. آن مرد را تذكر داد و خواهش كرد خوب حرف بزند و توهين و تحقير نكند، ولي آن مرد بيادب دست از عناد برنداشت و در اين هنگام حضرت سعد گفت: «چوپ ميشوي، يا اينكه دعاي بد كنم؟» مرد با کمال گستاخی عکسالعمل نشان داد و گفت: «مرا تهدید میکنی؟» اينجا بود كه حضرت سعد بن ابي وقاص دستانش را بلند كرد و فرمود: «پروردگارا! اين شخص را به سزاي عملش برسان تا ديگران از او عبرت بگيرند و عليه اين شخصيتها زبان درازي نكنند» هنوز دقايقي نگذشته بود كه شتري كه معلوم نبود از كجا آمده است به سوي جمعيت دويد و مثل اينكه در جستجوي كسي باشد به اينجا و آنجا حمله كرد و سر انجام آن مرد گستاخ و بي ادب را زير پاهايش لگد مال كرد و اندكي بعد فرياد و فغانهاي تلخ آن شخص قطع شد و در بين نگاههاي حيرت انگيز اطرافيان آخرين نفسش را كشيد و جان داد.
آري، در بين اصحاب كرام افرادي هم بودند كه اين نوع احوال خارقالعاده از آنان به مشاهده رسيده است. اما آنها سعي ميكردند اين خصوصيتشان را هيچ اظهار نكنند. آنان بدين باور بودند كه كرامت اصلي در توجه بلا انقطاع به رضاي الهي نهفته است و لذا ميكوشيدند تا به طور ارادي از همۀ فوقالعادگيهاي ديگر دوري گزينند. و ترجيح ميدادند تا بجز ايمان، معرفت و محبت در برابر همۀ حالات خارقالعاده و حتي مظهريتهايي چون ذوق روحاني بي اعتنا بمانند. آنان به جاي حالات خارقالعاده در پي مظهريتهايي چون زيستن مطابق روح دين، آراسته شدن با اخلاق خوب، مالامال گشتن از شعور معرفت، محبت، اخلاص واحسان، رعايت حقوق الله و حقوق بندگان و هرچه عميقتر شدن مناسباتشان با الله جل جلاله، ميدويدند.
كودكاني كه به دنبال شيريني هستند
مدام يكي از مهمترين اساس مسلك صحابه، طلب نكردن خارقالعادگيهايي چون كشف و كرامت است، پس طالبان قرآنكه راه اصحاب كرام را در پيش گرفتهاند، نبايد خواهان امور بيارزشي چون در حيرت و شگفت انداختن ديگران باشند، ونبايد كارهايي مانند پرواز در هوا، راه رفتن روي آب و به حركت در آوردن اشياي دور دست با يك نگاه را مزّيت قبول كنند و نبايد به اين چيزها دل ببندند و به دنبال آنها بيفتند. بلكه از ترس اينكه شايد اين خارقالعادگي يك استدراج[1] باشد لرزه بر اندام شود وبه جاي علني كردن و فاش ساختن آن به ديگران به الله جل جلاله روي بياورد و به منظور مواجه نشدن با استدراج به استغفار و دعا پناه ببرد و سخن گفتن در مورد آنها را مانند حالت خندهآور و عجيب و غريب كودكاني بداند كه با نشان دادن لباسهاي عيدشان به اين و آن خود نمايي ميكنند و ميگويند: «بوتهای مرا ببین .... کرتی ام را ببین، یخنقاقم را ببین....» و بترسد از اينكه مبادا گرفتار چنين حالت خندهدار شود.
آري، شاگرد قرآن حتي وقتي يك خواب خوبي ديد، به اين فكر بيفتد كه احتمال دارد اين خواب شيريني و تشويقي باشد براي نماندن او در نيمه راه به خاطر ضعفها و ناتوانيهايش. و آن خواب خوب را نه تنها علامتي بر فاضل بودنش نشمارد بلكه علامتي بر ضعف، بي نظمي و نقص موجود در روحِ نذر شدهاش بداند وبدين باور باشد كه درست در آستانۀ سقوط و بريده شدن دستش از «حبل المتين» شيرينياي به او داده شده است تا او را متوجه طعم خوش حقيقتي بگرداند كه او در پي آن است. او هميشه هوشيار بايد باشد و بگويد: «اگر يك دعوتگر فداكار، صادق، حقيقي، راست و درست ميبودم، اين پيش پرداخت به من داده نميشد. هركاري كه در راه فكر و ايدهام انجام ميدهم، وظيفۀ من است... تشويقي و پيش پرداخت گرفتن در مقابل آنها چقدر بد وزشت است، اين چه عيب بزرگي است كه من با تشويقيها و شيرينيها به سوي وظيفهام بشتابم... در موجوديت رضاي الله جل جلاله و طعم ايمان و حقيقت دين، شيريني به چه درد ميخورد؟ من كه طفل نيستم!»
صحبت و خدمت
يكي ديگر از ويژگيهاي مسلك صحابه تنظيم شدن زندگي در اطراف صحبت جانان و خدمت ايمان است. آري، اصحاب كرام قهرمانان انصباغاند. همۀ آنان با رنگ مادي ومعنوي رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) رنگ شدهاند. درواقع در هر صحبت، انصباغ وجود دارد. از سخنان و نگاهها و خطوط چهره و حركات دست و لب دوستان خدا چنان جريانی از روح به سوي مخاطبان سرازير ميشود كه به دست آوردن آن با خواندن كتابها امكان پذير نيست. تنّفس نمودن حال و هواي معنوي حاكم بر مجلس يك دوست خدا كه از پيچ و تابهايش در نماز، خميده شدن كمرش در حضور الهي و تپيدن قلبش از خشيت او و تر شدن گونههايش با آب ديدۀ او نشأت يافته است، بدون داخل شدن در فضاي او و بدون زانو به زانو نشستن با او امكان پذير نيست. به ويژه اگر شخص مورد بحث ما تابلوي افتخار بشريت، حضرت قطبالانبيا (صلى الله عليه و سلم) باشد كه انصباغ موجود در حضور او در هيچ جاي ديگر و به هيچ شكل پيدا نميشود. از همينرو - آن طوركه حضرت بديعالزمان نيز تذكر داده است - اوليايي كه آن حضرت را پس از سير و سلوكش به عالمهاي ديگر در خواب ويا در بيداري ديدهاند، صرف با نور ولايت احمديه صحبت كردهاند، لذا هرگز نميتوانند به درجۀ اصحابي كه با نور نبوّت احمدي، يعني به عنوان يك نبّي با او صحبت كردهاند، برسند. به هر اندازهاي كه نبّوت از ولايت برتر باشد در ميان اين دو صحبت نيز به همان اندازه تفاوت وجود دارد.
از اين لحاظ، براي بيان بزرگي صحابه، شايد همين كافي باشد كه انسان بگويد: «بزرگواراني كه پيامبر را ديدهاند» آنان لحظۀ ارتباط گرفتن ذاتي را كه از آن سوي هستي و آن سوتر آن خبر ميدهد، با آسمانها مشاهده نموده و مناسبت يك بشر را با ماوراء طبعيت ديدهاند. هر روز به دور يك سفرۀ جديد آسماني نشسته و با پيامهاي تازه و نوي كه از سوي مالك آسمانها و زمين ميآمد، تغذيه شده و با قطرات رحمتي كه تقريباً به مناسبت هر حادثه نازل ميشد، خود را پاك و تميز كردهاند. آن نسل طلايياي كه معجزۀ قرآن است گويا با حيات بخشي وحي و انصباغ صحبت، سر از نو زنده شده و در بين پيامهاي مستّمر و هميشه جاري، هر آن مسألهاي را در خصوص خود شنيده و با استماعِ گاه پنهان و گاه آشكار نامهايشان بال و پرگشوده و سپس به منظور ابلاغ اين نعمت بزرگ به ديگران راههاي هجرت را در پيش گرفتند. و خود را وقف ايمان و قرآن و انسانيت نموده و در اين راه بلاوقفه و با تلاش خستگي ناپذير، همت گماشتند. آنان هرگز بيكار نمينشستند. به محض پايان يافتن يك خدمت، به خدمتي ديگر آغاز ميكردند. پاهايشان هيچ وقت در زيرشان جمع نميشد. از اينجا به آنجا ميشتافتند و شهر به شهر ميچرخيدند. نُه دهم صحابه با روحيۀ عجيب ارشاد و تبليغ، به قصد اعلاي دين راه هجرت را در پيش گرفته بودند. در آنها هيجان حاصله از ايمان به چنان سويهاي رسيده بود كه بازگشت از شهري را كه به نيت هجرت بدانجا رفته بودند، اهانت ميشمردند.
در حقيقت، يكي از ويژگيهايي كه امروز نيز بيش از همه نيازمند آنيم، همين عشق و هيجان است. در سايۀ اين هيجان اسلامي كه روي قواعد صحبت و خدمت استوار ميباشد، هركس بايد مسووليتهاي مهمّي را بر عهده بگيرد و مالامال از احساس مسئووليت شود و دستش را زير سنگ بگذارد. و خدمت به ايمان، قرآن، دين، ملّت و همۀ انسانها را هدف زندگياش بداند. در اين مسأله هر شخص بايد جّدي و صميمي باشد و بگويد: «پروردگارا هدف آفرينش من شناختن تو و بندگي حقيقي براي تو است، وظيفۀ من در اين راه اين است كه عضو هيئتي باشم كه تو را معرفي ميكنند و در صدد رساندن نام تو به سراسر جهاناند؛ من هم بايد بخشي از اين بار سنگين را بردوش بكشم. اگر نتوانم از يك كنج اين كار مقدس بگيرم زنده بودنم چه معنايي خواهد داشت؟ پروردگارا! يا راه خدمت به دين، ملت و انسانيت را به روي من هم باز كن ويا اينكه امانت جانت را بگير و مرا بيهوده در اينجا نگه مدار!» با يك احساس مسووليت جّدي، هر روز بايد شقيقههايش زرق زرق كند و به فكر حّل مشكلي ديگر باشد و پيوسته به دنبال يك عمل صالح بيفتد و هيچ بيكار ننشيند. در غير آن شيطان افراد عاطل، تنبل و بيكار را به جهات ديگري سوق ميدهد. سوداي مقام، هوسمنصب، عشق مال و آرزوي آسايش سر بلند ميكند و بيماري خانه پرستي شايع ميشود و هركس در خود محصور ميماند... و فراموش نبايد كرد كه انسان محصور مانده در خود به مرور زمان درمانده و مسكين خواهد شد. هيجان خدمت و مشعل كار و فعاليت را كه خداوند در دل او انداخته است خاموش ميسازد و سر انجام روحش تنگ و پژمرده ميشود و به گونة بيسابقهاي با تشويشها مواجه ميگردد.
آري، زنده ماندن تنها با جهد و كوششِ دميدن حيات در ديگران ممكن است. خداوند متعال عشق و هيجان انساني را كه تحت هر شرايطي به خدمت ميشتابد، حفظ ميكند. اما در مورد فرار كنندگان از زير بار مسووليت اين ترس وجود دارد كه نخست دچار ضعف هيجان شوند و سپس در نيمه راه بمانند.
[1] (حالت، سخن و عمل خارق العادهاي كه مقارن با ايمان و عمل صالح نيست و به دست افراد فاسق و فاجر به وقوع ميپيوندد و براي خود آنها يك مكر الهي و براي ديگران يك وسيلۀ امتحان است)
- Created on .