رابطۀ علم و عمل
پرسش: رابطۀ علم و عمل برای دست یافتن به مرتبۀ انسانِ کامل، امری گریزناپذیر است. به این مسئله از دورنمایِ قرآن چگونه میتوان نگریست؟
پرداختن به این مسئله با شرحِ جزئیات آن، در قالب یک مقاله نمیگنجد. موضوعی که در درازنای تاریخ آثار بسیاری در بارۀ آن نگاشته شده است. با آن هم تلاش میکنم در چارچوب دو آیۀ قرآن به این پرسش پاسخ بگویم. قرآن فرموده است:
کسانی که تورات بدیشان واگذار گردید، ولی بدان عمل نکردند و حق آن را ادا ننمودند، به مرکبی میمانند که کتابها را حمل میکند (ولی از محتوای آن خبر ندارد). مردمانی که آیات خدا را تکذیب میدارند، بدترین مثال هستند. خداوند گروه ستمکار را هدایت نمیدهد.[1] ... مثال او به سان مثال سگی است که اگر بر او بتازی، زبان از دهان بیرون میآورد و اگر هم آن را به حال خود واگذاری زبان از دهان بیرون میآورد. این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب میدارند.[2]
اگر به دقت بررسی کنیم، میبینیم که قرآن کریم در آیۀ نخست، مردمانی را که علم اندوخته اند و این اندوختههای شان را در عمل تطبیق نمیکنند، با تشبیه به دست گرفته و در معرض دید همگان قرار داده است. شباهت دادنِ آنها به «مرکبی که بار حمل میکند»، از آن جهت است که حالتِ این اشخاص را فقط در قالب چنین بیانی میتوان شرح کرد. زیرا هرگاه انسان به دانستههایش جامۀ عمل نپوشد و از آن در حیات فردی و اجتماعی استفاده نکند، اندوختههای علمیاش، به حالتِ بار طاقتفرسا در میآید.
قرآن در آیۀ دیگر، انسانی را که موافقِ حق و حقیقت آفریده شده ولی از حقایق چشمپوشی میکند، به سگ شباهت داده است. رویِ شباهت دادنِ چنین انسانی به سگ، باید تأمل کرد و به آن به دیدِ تشبیهِ انتظاری باید نگریست. سگ زمانی که خسته میشود، زبانش را بیرون میآورد و حرارت وجودش را به بیرون میکشد. هنگامی که خشمگین میشود، دندانهایش را بیرون میکند. انسانهایِ بسته به سوی حقیقت نیز همینگونه اند. اساساً خداوند با آوردنِ همچو مثالها، انسان را به اوج کمال انسانیت فرا میخواند. مثلاً، انسان در حال و حرکتهای نماز، از رفتارهای حیوانی منع شده و به رفتارهای انسانی رهنمون گردیده است. مواردی چون سجده نکردن قبل از امام، به احتمالِ اینکه صورتش به صورتِ مرکب مبدل نشود،[3] هموار نکردنِ دستان همانند سگ در هنگام سجده، اجتناب از سجده و رکوعِ شتابزده همانند مرغی که نولش را به زمین میزند،[4] و پرهیز از نشستن همانندِ نشستنِ سگ،[5] مثال خوبی برای موضوع موردِ بحث مان است. زیرا انسان که اشرف مخلوقات عنوان شده است، حتی حرکاتش نباید شبیه حرکات حیوانات باشد. او باید چشمانش را پیوسته فراسوی هستی بدوزد و آنگونه زندگی کند.
در آیۀ فوق از پیروان تورات که آیات را در حافظه میسپردند ولی آن را در زندگی تطبیق نمیکردند، حکایت شده است. با آن هم ما نمیتوانیم خود را جدا از این حالت بدانیم و آیۀ قرآن را تنها به پیروان تورات منحصر بسازیم. حالتِ کسانی که قرآن بدیشان فرود آمده و مظهرِ اوامر الهی قرار گرفته اند، ولی زندگی خود را در پرتوِ طیفهای نورانیِ این اوامر سامان نداده اند و فرامین قرآن را در شانه حمل میکنند، اگرچه پیروان قرآن هم باشند، نمیتوانند از این آیه مستثنا باشند، از همین رو آنها را نیز در چارچوب حقایقِ این آیه باید به دست گرفت. زیرا حالتِ کسی را که با آنکه قرآن میآموزد و به دیگران نیز آموزش میدهد، ولی در پرتوِ آن به ژرفنای درونی دست نیافته است، بهتر از این نمیتوان شرح کرد و به تصویر کشید. همچو اشخاص هرگاه با معیارهای اخلاقیِ شان ارجگذاری شوند، دیده خواهد شد که برخی شان از اخلاق مرکب، و برخی دیگر از اخلاق سگ برخوردارند. مثلاً، کسی که به رغم داشتن علم و دانش، به منزلتِ معرفت و محبت دست نیافته است، ممکن است از رفتارهایش شخصیتِ مرکبگونه برخیزد. و باز کسی که دانش و اندوختههایش را در جهتِ تسلط و تحکّم دیگران به کار میبرد و به انسانها به دیدۀ حقارت مینگرد، رفتارهایش به عملکردهای سگ شباهت خواهد داشت.
حالآنکه آنچه مهم است، انسان بودن است. خداوند ما را انسان آفرید و مسئولیتِ نگهداشتِ این منزلت به وسیلۀ اخلاق و رفتارهای مان را به دوش ما نهاد. زیرا حفظِ انسانیت در این دنیا؛ متضمنِ انسان باقی ماندن در دنیای دیگر است.
انسان موجود متغیری است که میتواند در یک روز چهار بار دگرگون شود. هر روز نو، افقِ تازهای به انسان میبخشد و انسان گاه میتواند ماهیت خود و اطرافیانش را ببیند. مثلا،ً کسی که اشخاص دَور و پیش خود را دشمن تصور میکند، ممکن است خود را در بین مارها بپندارد. حالآنکه ماهیت خودش به مار مبدل شده و مورد حملۀ نفساش قرار گرفته است. ولی از آنجا که او نمیخواهد چنین وضعیتی را به نفس خود نسبت دهد، سگ و مار و گژدم را پیوسته در وجود دیگران میجوید، ولی از اینکه مار در نفسِ خودش لانه کرده است، نمیتواند آن را دریابد. اساساً بنا به اصلِ «بزرگترین دشمنِ تو، نفس توست»[6] او مار را باید در درون خویش بجوید. بنا به حقیقتِ «اَللهُمَّ أنتَ رَبِّي لاَ إلهَ الاَّ أنتَ خَلَقتَنِي وَأَنا عَبدُكَ» (خداوندا! تو پروردگار منی، جز تو خدایی نیست، تو مرا آفریدی و من بندۀ تو ام)[7] انسان باید هر بدی را از نفس خود بداند و تلاش کند عیب دیگران را فاش نسازد. هرکس برای حلِ مشکلاتی که ظاهراً لاینحل به نظر میرسند، خویشتن را مقصر بداند و خود را مرکز بدیها و دیگران را مرکز خوبیها قلمداد کند.
این باور، رهگشایِ همۀ مشکلات است و آدابِ عمومی مستلزم این باور است.
[1] - سورۀ جمعه 5/62.
[2] - سورۀ اعراف، 176/7.
[3] - بخاری، اذان 53؛ مسلم صلاۀ 115.
[4] - احمد بن حنبل، المسند 311/2؛ التایالیسی، المسند ص 338.
[5] - احمد بن حنبل، المسند 311/2؛ التایالیسی، المسند ص 338.
[6] - الرازی، مفاتح الغیب، 73/28؛ الغزالی، احیاء علوم الدین 4/3.
[7] - بخاری، دعوات 2؛ ترمذی، دعوات 15؛ ابوداود، ادب 100.
- Created on .