اصول تبلیغ
پرسش: قرآن کریم از کسانی سخن میگوید که با نزولِ پیامِ الهی به ایشان، واکنش شدید نشان دادند و دست به خشونت زدند و گفتند: «این چیزی جز جادوی دروغ و به همبافتهای نیست و ما چنین چیزی را در گذشته نشنیده ایم». ما که عزم و نیت کرده ایم تا الهاماتِ روحِ مان را در چهار گوشۀ جهان برسانیم، ممکن است با همچو واکنشها مواجه گردیم. با این وضع، کدام روشها و دستورها را باید دنبال کرد؟
قرآن کریم قولِ برخی انسانهای ساده لوح و ناقضاوتگر را چنین نقل کرده است: «ما چنین چیزی را از نیاکان مان نشنیده ایم».[1] تمامیِ فرعونها، نمرودها، متمردها و استبدادگران با تمرّد و دیالکتیکشان دارای چنین اندیشهای اند. وقتی به کودکِ بدخلق و پرخاشگر مسئلهای را بیان میکنید، از بهر عناد و لجاجت به شما پاسخ میدهد و میگوید: «نه، هرگز چنین نیست». درست مثل این، وقتی پیامبر گرامی حقیقتِ مهمی را بیان میکند و میگوید «تورات، انجیل، قرآن همه را خداوند نازل کرده است»، برخیها با رویکردِ سرکش چنین پاسخ میدهند: «خداوند هیچگاه چنین چیزی را نفرستاده است»[2] و این چیزی جز نشانگر حالت بیماریِ روحی آنها نیست. این بیاناتِ فرعون که در برابرِ ارشادِ موسیu که در عقدۀ شکست بسر میبرد، بیانگر همین حالتِ روحی است:
بگذارید من موسی را بکشم و او پروردگارش را (برای نجات خود از من) به فریاد خوانَد. من از این میترسم که آیین شما را تغییر دهد، یا اینکه در زمین فساد را گسترش دهد.[3]
اساساً گفتارهایی چون «نیاکان من نیز نماز میخواندند، مادر من نیز حجاب در سر میکرد؛ ولی من همانند شما به افراط نمیروم، قلب من پاک است» و متهم کردنِ انسانها به داشتن گرایشهای گوناگون، نسخۀ جدیدی از همین تمرّد است. اینگونه گفتارها، مغالطه و اسراف کلامی است که برای فریب دادن جانب مقابل بکار میرود.
آری، قرآن و سنت، از تفاوتهایی بین ایمان و اسلام سخن گفته، ولی هیچگاه تعبیرهایِ تفکیککنندهای چون «ایمانگرا» و «اسلامگرا» را بکار نبرده است. هرگاه کسی به ما بگوید که «در گذشته چنین چیزی نبوده است»، ما میتوانیم چنین پاسخ دهیم: «ما این لاف و گزافها را که از زبان منکران بیرون میشوند، آنقدر شنیده ایم که برای ما کاملاً عادی شده است و در آینده نیز همچو بیانها را خواهیم شنید».
رویکردی که دشمنان در درازنای تاریخ به پیش گرفتند، اگر امروز نیز با عینِ اسلوب ادامه یابد و در آینده نیز ادامه پیدا کند و حتی این رویکرد خشونتها را نیز به همراه داشته باشد، خدمتگزارانِ قرآن باید از همین اکنون آمادۀ صبر، ملایمت و بردباری در برابر دشواریهای احتمالی باشند. در بارۀ آینده هیچ تضمینی وجود ندارد؛ شاید همه چیز بهبود یابد، شاید هم توفانها و تندبادهایِ شدیدی به وقوع بپیوندد. پس کسانی که از صبر و پایداریِ مستحکمی برخوردار هستند و دارایِ عزم، جهد و تلاشِ کامل اند و به همچو نابسامانیها به دیدِ امتحان مینگرند؛ در برابرِ توفانهایِ شدید مقاومت خواهند کرد و به سوی آیندۀ درخشان به پیش خواهند رفت. چه کسی میداند، این شرایطِ ناگوار شاید دشوارتر از دورۀ رنجدیدگانِ نخستین باشد و کسانی که به این راهِ طاقتفرسا دل بسته اند شاید بگویند: «کاش مرده بودم و این روزها را ندیده بودم!». چه کسی میداند، شاید در آن روزهایِ دشوار، زیر زمین بهتر از روی زمین باشد. بنابراین، کسانی که امروز این رازِ امتحان را نادیده میگیرند، از صحنه کنار زده خواهند شد.
در آن روز، کسی به علت ترس، کسی به علت آزمندی به آینده، کسی به علت بیماریِ شهرتطلبی و کسی از بهرِ خودپسندی حذف خواهد شد. برخیها به علت حفظ نکردنِ اخلاص و صمیمیتی را که در آغاز دورۀ خدمتگزاری داشته اند، حذف خواهند شد؛ زیرا تا کنون نه انبیای عظام، نه اولیای فخام، نه اصفیای کرام، نه مجتهدین عظام و نه مجددین کرام نتوانسته اند مستقیم و بهیکباره به هدف برسند. بارها با آزمونهای شدید مواجه شدند، چندین بار مغلوب شدند و سرانجام به هدف رسیدند. بار دیگر میخواهم به عرض برسانم که این کار، کارِ کسانی است که پنجاه بار مورد آزمون قرار گرفته اند و هر بار وفاداری و صداقت شان در برابر خداوند را به اثبات رسانده اند.
این را از همان آغاز باید پذیرفت و هنگام مواجه شدن با موانع، نباید سراسیمه شد و گفت: «چه جریان دارد؟». زیرا این پرسش، انتقادِ تقدیر خداوند را به همراه دارد و بیانگرِ اندیشۀ کفرآمیز است. مجددِ عصر، هنگامی که نگرانیاش را در پیوند به فشارها و مشقتهای آینده اظهار میکرد، گفته بود: «امیدوارم خداوند ما را به بهای گران نفروشد».[4] برای دست یافتن به این مقام، سزاوار است انسان مال و منالش را فدا کند. این کار، کار هر کسی نیست، این کار مردانگی میطلبد. این کارِ سبکی نیست که آمادهخورانِ بیدرد و رنج، به شانه حمل کنند. چه کسی میداند، شاید در آینده انبوهی از مشقتها و گرفتاریها همانند کابوس به سوی ما سرازیر شود و ما را به شدّت تکان دهد. شاید در اوایل شوکزده شویم و مدتی از این گرفتاریها سر درنیاوریم، ولی بعدها اجراءات الهی را از پنجرۀ اسما و صفاتش با حیرت و شگفتی مشاهده خواهیم کرد و در میان ذوقهای پی در پی، مست و مخمور خواهیم شد.
آنگونه که در برخی موارد، متحد شدن و محکم چسپیدنِ انسانها با همدیگر مانعِ لغزش و واژگونی آنها میشود، یکدل و تکپارچه شدنِ دلبستگانِ مفکورۀ عالی در اطرافِ حق و حقیقت و اجتناب از اختلاف، آنها را از عواملی که منجر به لغزش و واژگونی میشود، نجات میدهد. دلبستگانی که در پیِ اعمارِ آیندۀ سعادتمند هستند. به همین جهت، هر فرد باید رابطهاش با بندگانِ صالح و حقپرست را ادامه دهد و با دوستانش تنها از بهرِ اندیشۀ حق و حقیقت متحد و تکپارچه شود.
آری، خدمت در راه دین و ملت، باید جزءِ تجزیهناپذیرِ طبیعتِ حقپرست و میهنپرست باشد. ولی برای دست یافتن به چنین منزلت، انسان باید مراحل گوناگون را طی کند. مثلاً، نماز یک وظیفۀ جدّیِ مؤمن است، ولی کسی که تاز به نماز خواندن آغاز کرده است، برای ادای آن با جدّیت کامل، در روزهای نخست به خود فشار میآورد. برای دست یافتن به چنین جدیت، ممکن است سالهای سال مشق و تمرین کند و سرانجام به ادایِ نمازِ توأم با خشوع و خضوع موفق میشود. در گذشتهها، برای پی بردن به درجۀ رابطۀ انسان با خداوند، به چگونگی ادای نماز، به رکوع و سجده، و به رفتارِ صمیمانۀ انسان در قبال خداوند مینگریستند و بر مبنای آن قضاوت میکردند.
ولی فراموش نباید کرد که این مرحلۀ واپسین که بدست آمده است، حاصلِ زحمات و تمریناتِ چندینساله است. کسی که نخستین بار روزه گرفته است، بیصبرانه منتظرِ وقت افطار میباشد. ولی بعدها روزه گرفتن، همانند روزهای نخستین برایش گران تمام نمیشود. چراکه او با روزه انس گرفته است. کسانی که نخستین بار به مشکل زکات میدهند و هنگام دادن پول، گویی جان خود را میدهند، بعدها به چنان حالتی دست مییابند، که هرگاه فرصتِ انفاق در راه خدا پیدا شود و اینها به کمک فرا خوانده نشوند، صدای اعتراض بلند میکنند و میگویند: «چرا مرا از این فرصت محروم میکنید، شما با من چه خصومتی دارید؟». و این بار، از ندادنِ زکات، اندوهگین میشوند و جان شان به گلو میرسد. چراکه آنان به انفاق عادت کرده اند. این مرحلۀ واپسین، نشانگرِ انس گرفتن با زکات و انفاق است.
آری، آنگونه که رسیدن به بلندترین سطح در عبادات با گذشت زمان و با تمرینات بسیار بدست میآید؛ یکپارچه شدن با اعمال صالح و سرشار شدن از اندیشۀ مسئولیت در برابر دین و ملت و باهمی با مردمان صالح نیز عین جدّیت و عین توجه را میطلبد. به همین جهت، آنگونه که عبادات، اخلاص، یقین و تقوای مان را متکی به مؤمنان صالح به پیش میبریم، برای پشت سر گذاشتنِ سختیها و دشواریهای آینده نیز، باهمی و همزیستی با صداقان، جایگاهِ سپر را در برابر گرفتاریهای آینده دارد.
اگر برای کسب خشنودی خداوند به پختگی برسیم، اعمال صالح و اندیشۀ مسئولیت در قبال دین و میهن را به حالت طبیعت خویش درآوریم، و از سویی با افراد صالح اتحاد و یکپارچگی ایجاد کنیم، آنگاه –خدای ناخواسته- اگر مؤقتاً ما را به جهنم بیندازند، به پاس و ناز یکی، دیگری نیز نجات خواهد یافت.
بُعد دیگر مسئله چنین است: ما که با اعمالِ نیک در راستای خدمت به قرآن و ایمان طالبِ کسبِ رضای الهی هستیم، گمان میبرم مواردِ مرتبط به اصل و جوهر مسئله را اِهمال کردیم. وظیفۀ اساسی ما این است تا از جمعِ متقیان، زاهدان، مقربین، راضیّین، مرضییّن، محبوبین، مُحِبّین، صافیّن، علما و صالحین باشیم و تقوای اعظمی، اخلاص اعظمی و ورعِ اعظمی را هدف خویش قرار دهیم و به آن نایل آییم.
اگر مواردِ بالا، در دعای قولی وردِ زبان ما نباشند و عملاً در تلاش دست یافتن به این مراتب نباشیم و حتی شب و روز را در جهتِ نیل به همچو مراتب ارجگذاری نکنیم، بدان معناست که جسم ما توان مقاومت در برابر مکروبها را ندارد. با این وضع، روزی فرا میرسد که حسِ «ترس» همانند ویروس در پیکر ما لانه میکند. به ویژه زمانی که شهرتطلبی، تنپروری، شیفتگیِ فرزند و عیال، فراراه مان قرار گیرد، ممکن است در برابر این ویروسها به زانو بیاییم. حالآنکه کوتاهترین راهِ محفوظ بودن از همچو خطراتِ مرگبار، زیستن در دایرۀ زهد، تقوا و اخلاص است.
ببینید، معمارِ روحی و فکری عصرِ ما[5] چه گفته است. او از یکسو تقوا را چنین تعریف میکند: «تقوا به معنای بجا آوردن فرایض و ترک کبایر است».[6] و از طرفی میگوید: «هر شاگردِ نور باید برای دست یافتن به تقوای اعظمی، زهد اعظمی، ولایت اعظمی و اخلاص اعظمی تلاش کند».[7] یعنی، اولی پایینترین مرتبۀ تقوا است و هدفش دست یافتن به تقوای اعظمی. آری، استاد بدیعالزمان هنگامی که شهرتطلبی تا پیش پایش رسید، آن را پشتِ پا زد و گفت: «شهرت عینِ ریا و عسلِ زهرآگینی است که قلب را میکُشد. هرگاه گرفتار این بلا شدی، إنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ بگو و نجات بیاب!».[8]
آری، او در برابر مارها و گژدمهایی که اطرافش را احاطه کرده بودند و یک عمرِ تمام، او را تهدید کرده بودند، هیچگاه هراس را به خود راه نداد. زیرا او در برابر هرگونه ترس، مکانیزم دفاعیاش را به خوبی تنظیم کرده بود.
نه تنها بدیعالزمان، که شخصیتهای دیگری نیز همین مسیر را پیموده اند. افراد جمال ناصر از سیدقطب که در زندان بسر میبرد، خواستند تا از جمال ناصر معذرت بخواهد. پاسخ سید قطب روشن بود: «یک مؤمن هیچگاه از یک کافر معذرت نمیخواهد». امام الوار چه زیبا گفته است:
از بلبلِ گلستانِ محبت بیاموز ای دل
از سنبلِ سعادتِ بالای سرت بیاموز ای دل
به آفریدگاری تسلیم شو که جهان بیافرید
از گلبنِ هدایتِ چشمت بیاموز ای دل
رزق عاشقِ مرزوق است و به تو طالبِ جالب است
از فُلفُلِ گردنِ کرم بیاموز ای دل
جور و جفا کنندگان به تو، از سوی حق مأمور اند
از دُلدُلِ علیِ محنتکش بیاموز ای دل
گزیدۀ سخن اینکه؛ هنگام گرفتاریها، حیاتِ مشقتبارِ آن محنتکشان را نگاه کنیم، دنیای حس و اندیشۀ مان را سرازنو موشکافی کنیم، واردِ عالم این محنتکشان شویم و به آواز آنان گوش فرا دهیم.
- Created on .