در دور كذّابان در راه صديقان
پرسش: واژههاي صدق و صداقت، حاوي كدام معاني است؟ صادقان و صديقان چه اوصافي دارند؟ آيا حالاتي هست كه دروغ گفتن را مجاز قرار دهد؟
پاسخ: وقتي سخني از صدق به ميان آمد، بيشتر سخن راست و بيان موافق حقيقت به ذهن ميرسد. اما در اصل، اين يك تعبير فراگير است كه در كنار سخن راست، معاني ديگري چون رفتار راست و درست را نيز احتوا نموده، و پيراسته شدن از هرگونه بيان و رفتار ساختگي را به خاطر ميآورد و شامل ادامه يافتن تمام مراحل زندگي انسان و حالات دروني و بيروني، پنهان و آشكار او در عين استقامت شده، و برنامهريزي شدن زندگي را بر اساس راستي و درستي و پرهيز از هر خلاف واقع، در بر ميگيرد. و اما صداقت، كلمۀ معلاّيي است كه در كنار راست بودن در سخن و رفتار، راست بودن در شعور، انديشه، تصور و نيت را احتوا نموده و شامل معانياي چون وابسته ماندن به حق و حقيقت از صميم قلب، مالامال بودن از حّس وفاداري به دوستان، خيانت و بد قولي نكردن تحت هرگونه شرايط، دور نشدن از دروازهاي كه به آنان دل داده است، پاك شدن از ريا و تصنع، آلودگيهاي مادي و معنوي و پايمردي در راه الله جل جلاله با يك نيت خالص ميشود.
به آنانيكه در گفتارها و رفتارهايشان راستي را بخش جدايي ناپذيري از طبيعت خود ساخته، و در معاملاتشان با انسانها همواره درست رفتار نموده، و از گفتوگوي روزانۀشان گرفته تا شوخيهايشان و از محاورۀشان در مجلس دوستان گرفته تا موعظه و ارشادشان، خلاصه در همۀ سخنان و رفتارهايشان از راستي جدا نشده و وفا را كه لازمۀ درستي است هميشه حفظ نموده، و قهرمان سخن و تنديس اعتماد هستند، «صادق» گفته ميشود. و آن مردان حق كه به بالاترين نقطۀ صدق و صداقت رسيده و در همۀ احوال و اطوارشان از خيال، تصور، حواس و انديشه گرفته تا حركات دست و رويشان به راستي چنگ زدهاند، با عنوان «صديق» ياد ميشوند. اين قهرمانانيكه درون و بيرونشان يكي، رفتار و گفتارشان يكي و هر حالتشان قابل اعتماد و باور است، افراد بسيار صميمي، مخلص و كاملاً صادق اند. و پير صديقان حضرت ابوبكر است، او كه در تصديق رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) و هر آنچه كه او آورده است به كمال رسيده و به پيامهايي كه به او تقديم شده بود – به گونهاي كه به عكس آن هيچ احتمال نميداد- ايمان آورد و اعلاي كلمة الله را غايۀ زندگياش ميدانست. در واقع هر يك از اصحاب كرام يك صديق اند، اما شخصيكه در پيشاپيش آنان جاي گرفت و پرچم صداقت را حمل كرد حضرت ابوبكر صديق است. چنانكه خداوند متعال در آيۀ مباركهاي كه ترجمهاش چنين است:
«كساني كه حقيقت و صداقت را با خود آوردهاند و كساني كه حقيقت و صداقت را باور داشتهاند، آنان پرهيزگاران واقعي هستند.» (زمر: 33) هم مبلغ اين دين و هم آناني را كه در همان آغاز كار پيش از ديگران به اين پيام الهي «لبيك» گفتهاند، توصيف و تجيل كرده است.
زندگي او شاهد درستي پيامش بود
مؤلف نور ميگويد: «آنطور كه كذب و دروغ، مسليمه را به اسفل سافلين انداخت، صدق و راستي نيز محمد امين (صلى الله عليه و سلم) را به اعلاي عليين رساند.» آري، صدق يكي از صفات پيغمبران است. دروازۀ اخلاق خوب، با راستي باز ميشود. با صداقت ميتوان به مرتبۀ مقبولترين بنده و به ذروۀ بهشت رسيد. صدق، در ضمن اعتباري است كه سفيران الهي به هنگام انجام وظايفشان از آن كار گرفتهاند. التزام و پايبندي آنها به راستي وسيلۀ هدايت پيروان با استعداد آنان شده است.
سلطان قصر صدق، يعني پيامبر اكرم (صلى الله عليه و سلم) نيز در سايۀ راستي و مورد اعتماد بودنش قفل بسياري از دلها را به راحتي گشود. سركردههاي بزرگ كفر چون ابوجهل، عتبه، شيبه و اميّه چارهاي جز تصديق راستي او نمييافتند و به ناچار ميگفتند: «والله ما هيچ دروغي از اين شخص نشنيدهايم.» وقتي مخبر صادق اهل مكّه را بر تپۀ «ابوقبيس» جمع كرد و از آنان پرسيد: «اي فرزندان عبدالمطلب! اي فرزندان فيح! اي فرزندان لويّ، اگر من بگويم همين اكنون لشكر دشمن به آن سوي تپه رسيده و آمادۀ حمله برشما است، آيا سخنانم را باور ميكنيد؟» آنان همه با هم و بدون كوچكترين ترديدي فرياد بر آوردند و گفتند: «آري، باور ميكنيم.» چون تا آن روز هيچ سخن خلاف واقع از او نشنيده بودند. چون نميتوانستند تصور كنند انسانيكه هيچ توقع دنيوي ندارد و تا چهل سالگي حتي در مورد كوچكترين مسألهاي سخني خلاف واقع بر زبان نياورده است، بعد از اين سنوسال سخني مخالف حقيقت بگويد. تا آن روز چنان خط مستقيمي تعقيب نموده بود كه آن خط مشي وابسته به اخلاق والايش مشعلي شد براي هرآنچه كه قرار بود پس از آن بگويد، نشان بدهد، تقديم كند وتمثيل نمايد.
از اينرو حتي دشمنانش قادر نبودند اتهام دروغ بر او ببندند. با برچسپهايي – حاشا صدهزاربار حاشا – چون شاعر، ساحر و مجنون ميكوشيدند از زير بار شانه خالي كنند. حتي مشركاني كه به هيچ وجه آمادۀ اذعان به رسالت او نبودند نيز اعتراف ميكردند كه «محمد راست ميگويد» اما داده شدن نبوت را به او با كبر و غرورشان سازگار ندانسته به اين بهانه كه «چرا رسالت به يكي از اشراف داده نشد و به يك يتيم داده شد؟» به خود عذر و بهانه ميتراشيدند و تسليم نشدن خود را توجيه ميكردند.
آيا رفتار ما با گفتار ما يكي است؟
اسلاف بزرگوار مان به هنگام بر شمردن سه وصف از اوصاف پيامبران نخست صدق، سپس امانت و در پي آن عشق تبليغ را رديف كرده اند. اين درجه بندي، يعني ذكر شدن تبليغ بعد از صدق و امانت بسيار معنادار است. معلوم ميشود براي انجام يافتن وظيفۀ تبليغ بدون عيب و نقص، لازم است كه مبلّغ نخست با صدق و سپس با امانت داري كه به معناي شخص قابل اعتماد وباور است، متصف باشد. عشق تبليغ، صرف زماني ارزش دارد كه با صداقت و امانت پيامبرانه همراه باشد. يك مبلغِ بيبهره از اين دو ويژگي نميتواند فعاليتهايي را كه تحت عنوان خدمت انجام ميدهد از توقعات و آلايشهاي ديگر دورنگه دارد و نيز نميتواند باور و اعتماد هيچ كس را به پيامهايش جلب كند.
پس برما است تا اندكي روي اين نقطه درنگ كنيم، و سر درگريبان تفكر فرو ببريم، و وضعيت خود را بازنگري كنيم. آيا واقعاً بر اساس صدق و صداقت زندگي ميكنيم آيا در هر حالت پنهاي و آشكار ما رنگ صدق و صداقت وجود دارد؟ آيا نتوانستهايم رفتار خود را با گفتارمان يكي كنيم؟ آيا توانستهايم ارمغان آور امنيت به اطرافيان خود باشيم؟ آيا مردم ميتوانند به ما اعتماد كنند؟ آيا ميتوانند بگويند «از دست و زبان او به هيچ كس ضرري نميرسد؟» لذا تا زمانيكه جواب اين پرسش و پرسشهاي مشابه مثبت نبود، تبليغ ما در دنيا و آخرت عقيم و بيثمر خواهد ماند.
جناب بديعالزمان نيز به همين مسأله جلب توجه نموده و گفته است: «اساس اسلام صدق است. خاصۀ ايمان، صدق است. آنچه كه به همۀ كمالات ميرساند، صدق است. حيات اخلاق عاليه، صدق است. محور ترقيات، صدق است. » او صدق را در معناي صداقت به دست گرفته و پيشرفت و ترقي مؤمنان را چه در زندگي شخصي و چه در زندگي اجتماعي منوط به در پيش گرفتن راستي در گفتارها و رفتارهايشان دانسته و ثابت قدم ماندن در خلوص نيت و پايمردي در محلي را كه استقامت در آن به حيث يك بندۀ صادق خداوند ضروري، لازم دانسته است.
آري، كسانيكه در زندگي شخصيشان حركت قهقرايي دارند، و هر از گاهي تضادهايي را به نمايش ميگذارند و پيوسته در حال تغييرند، در دل مخاطبانشان نيز هميشه شك و ترديد ايجاد ميكنند، شبهه ميافگنند و وادار ميسازند تا بگويند: «كدام يك از اين رفتارها درست است؟ اكنون به كدام يك باور كنيم و كدامين را اساس قرار دهيم؟» اين انسانهاي متذبذب و فاقد تعهد و ثبات فكري، نميتوانند مقتدا و پيشوا شوند. متأسفانه در زمان ما بيتأثير بودن نصايح بسياري از واعظان ما به خاطر همين بيماري است. نخست بايد گوينده به گفتههايش باور كند، و او كه به اطاعت و فرمانبرداري فرا ميخواند از صميم قلب با حق رابطه داشته باشد، و كسي كه به راستي دعوت ميدهد به صدق و صداقت چنگ بزند تا بيانات و رفتارهاي او بر ديگران مؤثر واقع شود.
يك ادعاي ترسناك
انسان هميشه بايد عزم جدا نشدن از راستي را داشته باشد و حتي از كوچكترين دروغ اجتناب كند و بپرهيزد. زيرا بزرگترين دروغها زادۀ سلسله بيانهاي خلاف واقعي هستند كه از اندك انحرافي از راستي منشأ گرفتهاند. حبيب اديب و پيامبر بزرگوارما توجه ما را به اين مسأله جلب نموده و چنين فرموده است: «راستي زيبندۀ شما است. راستي انسان را به نيكي و نيكي هم به بهشت ميبرد. انسان همين كه يك بار خود را به راستي سپرد و قدم در آن راه نهاد، همواره راست ميگويد و راستي را ميجويد. بدينترتيب او در پيشگاه خدا به حيث «صديق» نوشته ميشود؛ از دروغ بپرهيزد، دروغ انسان را به فجور و باتلاق گناه و آن هم به جهنم سوق ميدهد و مياندازد. يك انسان هيمن كه خود را به دام دروغ افكند، هميشه دروغ ميگويد و در نتيجه در پيشگاه خدا به حيث «كذاّب» (واقعاً دروغگو) نوشته ميشود.
چنانكه ميدانيد دروغ در لغت به اشكال گوناگوني چون: سخنِ بياصل و بنياد، خلاف حقيقت، بيان غيرمطابق با واقع، هست نشان دادن چيزيكه در اصل نيست ويا افادهاي كه دانش، تفكر و باور متكلم را قصداً آنطور كه لازم است بازتاب نميدهد، تعريف شده است. در علم بلاغت تعريف ديگري در بارۀ دروغ وجود دارد كه بسيار جلب توجه كننده و تكان دهنده است. از اين زاويه دروغ عبارت است از: گفتن عكس آنچه كه بر خداوند معلوم است، و ادعا نمودن خلاف آنچه كه خداوند از آن آگاه است، و ساختن و پرداختن سخن به گونۀ متضاد با كيفيتي كه در پيشگاه خداوند دارد. به طور مثال به هنگام بحث نمودن از فردي كه در پيشگاه خداوند دارد، از صالحان است، او را به زمين زدن و بدگويي كردن به اين ميماند كه او بگويد: «گفتههاي من راست است، نه نوشتههاي موجود در پيشگاه الهي» و اين يك گستاخي بسيار بزرگ و دروغ خطرناكي است نزديك به كفر.
دوستان حق به خاطر گريز از همين خطر نه تنها در مورد انسانها كلمات زنندهاي را كه بار سوءظن، غيبت، افترا و بهتان داشت استفاده نميكردند بلكه به هنگام مدح و ستايش ديگران نيز بسيار دقت به خرج داده و مثل يك عادت هميشگي ميگفتند: «به گمان من فلاني دوست فاضلي است، من در بارۀ او حسن ظن دارم. اما خداوند از حقيقت و ماهيت هر كس آگاه است، پس من با علم خودم كسي را تزكيه نميكنم. خداوند هر كسي را بهتر از من ميشناسد.»
دروغ، دوست كفر است
بدين لحاظ، بر شما است تا در مسايل به ظاهر بسيار كوچك نيز در پي راستي باشيد و براي عادت ندادن زبانتان به دروغ، حتماً دركارهاي پيش پا افتاده و بيضرر هم بيان مطابق حقيقت به زبان بياوريد. به نحوي كه اگر شخصي از شما پرسيد ساعت چند است؟ اگر در آن لحظه ساعت سه و هفده دقيقه باشد، شما – بدون تأمل- نگوييد «پانزده دقيقه» يا «بيست دقيقه» گذشته است. ساعت شما در آن لحظه هرچه را نشان ميداد، شما دقيقاً همان را بگوييد. شما مكلفيد تا در اين نوع مسايل كه به نظر بسياريها پيشپا افتاده و بياهميت است تا آخرين حّد در كوشش راست گفتن باشيد تا زبان تان اصلاًٌ به دروغ عادت نكند، و دروغ جاري شده بر زبان تان قلب شما را زخمي نسازد، و تصّور «اين دروغ ناچيز اشكالي ندارد.» دروازه را به روي دروغهاي بزرگ باز نكند.
از اين دروغ كوچك نيز پرهيز بايد كرد، زيرا با كاهش يافتن صدق در سخن و رفتار و حركات يك انسان، در دل او نفاق قوّت ميگيرد. يكي از مشخّصهها و علايم منافق، دروغگو بودن اوست. چنانكه رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) منافق را بدين شكل بر شمرده است: هرگاه چيزي به وي به امانت داده شد، خيانت ميكند. به هنگام سخن گفتن دروغ ميگويد، و هرگاه به كسي وعده سپرد پيمان ميشكند و هميشه وعده خلافي ميكند. و زماني كه در موضوعي طرف قرار گرفت، از حد ميگذرد و حق تلفي ميكند، جنگ و نزاعها را دامن ميزند و به دشمني تبديل ميكند. آري، سرور انبيا(صلى الله عليه و سلم) پس از برشمردن اين اوصاف منافق، فرموده است: «اين اوصاف در هركه باشد، او منافق كامل است و در هر كسي كه يكي از اين اوصاف موجود باشد تا هنگام ترك آن، بخشي از نفاق در آن شخص باقي ميماند.» حضرت بديعالزمان با بيان: «دروغ يك لفظ كافر است.» اين حقيقت را به شكلي ديگر بازگو كرده و خاطر نشان ساخته كه دروغ اساس كفر و نخستين علامت نفاق ميباشد و مؤمنان را هشدار داده است تا از كذبي كه دوست كفر است دوري گزينند. پس آيا لازم نيست مؤمني كه همۀ اينها را شنيده و دانسته است،آن طور كه هميشه از شيطان به الله پناه ميبرد، روزي شايد صد بار خود را بازنگري كرده و بگويد: «بارالها! از افتادن در گناه به تو پناه ميآورم!».
دروغهاي نقابدار
از جانب ديگر هم دروغهاي پوشيده و سربسته وجود دارد كه ميتوانيم آن را «دروغ ضمني» بناميم كه يك مومن بايد از آن هم بپرهيزد و زبانش را پاك نگهدارد. اين دروغهاي پوسيده كه شايعترين آنها مبالغه، بهانه تراشي و تعريض است نيز براي يك انسان كمربسته در راه صدق، خطرات جّدي به بار ميآورد.
مبالغه، به معناي نشان دادن يك چيز بيش از آنچه كه هست (ويا در مواردي كمتر از آنچه كه هست) و بزرگ جلوه دادن چيزي به خاطر زياد جلوه دادن تأثير آن ميباشد. به طور مثال، گاهي به خاطر تقويۀ «قوۀ معنوي» ديگران و گاهي به هدف بزرگ نمايي كارهاي انجام يافته، در مورد برنامهاي كه با اشتراك صد نفر برگزار شده است مبالغه صورت بگيرد و گفته شود كه «صدها» نفر شركت كرده بود، و در يك سالن هزار نفري «هزاران» انسان گنجانده شود(!) و حتي اظهار نظر شخصي را در بارۀ آن برنامه با جملۀ «خوب بود» با آب و تاب و به شكل «بسيار بسيار جالب بود، نظير نداشت» نقل كردن؛ و در حاليكه هنوز بر قريهاي تأثير گذار نبوده است، فكر و انديشۀ خود را به گونهاي باز تاب دادن كه گويا شهرها و قصبهها را فتح كرده باشد و به طور كل همۀ اين قبيل مبالغهها يك دروغ ضمني به شمار ميروند. چنين سخني نه تنها در قلب مخاطب هيچ تأثير مثبتي برجا نميگذارد بلكه به غيرت الله هم برميخورد و بركت كار انجام يافته را به كّلي از بين ميبرد. افزون بر آن، اين نوع مبالغه نه اينكه تحسين و تقدير ديگران را در مورد فعاليتهاي انجام گرفته بر نميانگيزد، بلكه شك و شبهه ايجاد ميكند و أثرات بدي در دلهاي حساس برجا ميگذارد. چنانكه مؤلف نور در اين زمينه نيز ما را هشدار داده و چنين گفته است: «هرچه را توصيف ميكني، آن طور كه هست وصف كن. مبالغه در، مدح ذمّ ضمني است.»
تعبير «بهانه تراشي» كه نام يكي ديگر از دروغهاي سر پوشيده است در جايي به كار ميرود كه انسان به خاطر يك كوتاهي، جرم ويا عمل بدش اسباب و بهانههاي مُجبري پيش كند و به هدف خوب جلو نمودن آن معذرتها و بهانههايي بتراشد. به باور من مرتكب شدن يك جرم، انجام دادن يك عمل زشت ويا آلوده شدن به گناه، بد و زشت است، اما معذرت جويي براي آن گناه و جنايت و تلاش جهت توجيه آن بدتر و زشتتر است. براي خوب جلوه كردن يك خطا ويا بخشيده شدن يك جرم، عذر و بهانه تراشيدن با گفتن «چنين شد و چنان شد.» به معناي مضاعف شدن وبال و خطا است. لذا كساني كه به پشت اين نوع بهانهها پناه برده اند، به هدف بيگناه نشان دادن خود، دست به هر كاري ميزنند. شايد به راست بودن كلماتي كه به كار ميبرند، دقت به خرج ميدهند، اما از آنجايي كه در تلاش متقاعد ساختن جانب مقابل به معصوم بودن خود هستند، نميتوانند سخن و حالتشان را با واقعيت مطابقت دهند، و معذرتها و بهانههايشان را از حالت يك كلمۀ خشك و خالي بودن براي فريب مخاطبشان بيرون كنند. در نتيجه در ورطۀ دروغ افتاده و حيات قلبيشان را مجروح ميسازند. در حقيقت، در چنين وضعيتي بهترين رفتار اين است كه انسان به جاي تزكيه كردن نفس و پناه بردن به پشت بهانهها، بگويد: «خداوند ببخشد. شما هم ببخشيد. از نفس و هوا پيروي كردم و مرتكب گناه شدم. چنانكه از من فقط همين توقع ميرفت.» و فوراً عفو بخواهد.
و اما «تعريض» عبارت است از: سخن گفتن به طور سرپوشيده و ضمني؛ به كار بردن يك تعبير مغلق بدين منظور كه مخاطب مسأله را آن طور كه هست نفهمد؛ و پنهان كردن مقصد اصلي با بياني كه واضح و روشن نيست. (صنعت تعريض در ادبيات، با اين فرق دارد.) به عبارت ديگر تعريض، به معناي به كار بردن يك لفظ اما قصد كردن معناي مجازي آن است نه معناي ظاهري. سلف صالح اين را نيز در رديف دروغ ضمني قرار داده و تا زماني كه دين، زندگي، عقل، نسل، وطن، آبر و ناموسش مطرح نباشد، استفاده از تعريض را نادرست دانسته اند.
آيا موردي هست كه دروغ گفتن در آن جايز باشد؟
در اينجا ممكن است اين سوال در ذهن خطور كند كه «آيا مواردي هست كه بنابر مصلحتي دروغ گفتن جايز باشد؟» وقتي چنين سوالي به حضرت استاد مطرح شد ايشان اين گونه پاسخ داد: «آري، به خاطر يك مصلحت قطعي و ضروري، مصاغ شرعي وجود دارد، اما زمان، آن را نسخ كرده است.» و بدين طريق مسأله را از بيخ و بنيادش بركنده است. هر چند به گفتۀ بعضي از علما بيانات خلاف واقعي كه به منظور آشتي دادن افرادي كه از هم قهرند، يا سازش دادن زن و شوهر ويا سراسيمه ساختن دشمن در جنگ گفته شدهاند، به شرط عدم تجاوز از حّد و ايستادن در مرز ضرورت، مباح است و دروغ به شمار نميآيد. اما حضرت بديعالزمان اين فتواي بعضي از علما را كه از روي مصلحت و ضرورت صادر كردهاند موقتي دانسته موعد اعتبار آن را منقضي شمرده است.
آري، در زمان ما دروغ بسيار رواج يافته و مردم در مسايل خرد و ريزه نيز از دروغ كار ميگيرند. در زماني كه شمار زيادي از دروغگويان با دروغهاي عجيب و غريبشان آسايش روي زمين و امنيت عمومي را از بين بردهاند مؤمنان نيز از اين اصوال بد متأثر شده و متأسفانه اكثر آنان به هر چيز بهانه جو شدهاند. در چنين زماني اگر با تعبير صريح و حكم قاطع تدابير جدّي و راديكال اتخاذ نگردد، جلوگيري از سؤ استفادۀ آن فتواي موقت ناممكن خواهد بود. اگر ما آرزوي بودن در صف مردان حق و ارادتمندان راه نبوت را داريم، مجبور و مكلفيم تا درست مانند سرور انبيا به صدق و صداقت دقت كنيم. امروز كه دروغ رواج يافته است و هركس به راحتي دروغ ميگويد، مجبور هستيم تا راستي را همچون تنديسي بر سر خود حمل كنيم و مثل ناموس خود از آن پاسداري نماييم. به ويژه اگر در بين جوامع ديگر زندگي ميكنيم و به فكر تفهيم ارزشهاي خود به آنان هم باشيم، بايد با هر حالت خود راستي را به نمايش بگذاريم و اهميت خاصي بر آن قايل شويم. و در هيچ مسألهاي چه بزرگ و چه كوچك، به سراغ كوچكترين بيان خلاف واقع نرويم و هرگز اين فرصت را به آنان ندهيم كه بگويند: «مسلمانان هم دروغ ميگويند.» فراموش نبايد بكنيم كه يك سخن ويا حالت خلاف واقع ما ميتواند ذهنيت آنان را در بارۀ همۀ مؤمنان تغيير دهد و آنان را به گفتن: «اينها هم دروغ ميگويند.» وادار سازد كه بعد از آن - به فرض محال – اگر از آسمان كتابي فرود آورده و در مقابلشان قرار دهيم، بازهم مؤثر واقع نخواهد شد و دردي را دوا نخواهد كرد.
آري، ما دو راه در پيش رو داريم، يا دروغ گفتن ويا سكوت. ما اين مكلفيّت را هم نداريم كه همه سخنان راستها را جمع كرده و يكدم همه را بگوييم. اما اگر حتماً ميخواهيم حرف بزنيم، راهي جز راست گفتن نداريم.
- Created on .