روح احیا گر
معناها و حقایقی که انسانِ این سرزمین را پویا و زنده نگه خواهد داشت كدامهايند؟ تا دیروز، معنایی که او را اداره میکرد و پويايياش را تقويت مینمود، از دنیای تفکر و ساختار درونی خود او میآمد. حتی کارکن و فعال بودن او که یگانه جنبة ارزشمند او بود نیز از همین ساختار درونی او منشأ میگرفت. این معنا و ارزشی که تربیت مکملترین و پختهترین انسانها را در هر عرصه تکفّل نموده است، با صدها مثالش، گویا مثل یک خامکدوزی بر روی تاریخ ما نقش بسته است.
جوانمردیِ صلاحالدین ایوبی، در برابر شیر دلی مثل «ريچارد»[1]، این فرمانروای مغرور را که به دلیل کبر و نمایشگری خود را دیده نمیتوانست، از حیرتی به حیرتِ دیگر سوق داد و خجالت زده ساخت؛ مروت و عالی جنابیِ «آلپ ارسلان» که پس از جنگ مردانه در برابر صلیبیان بربر در قلة انتالیا، همه اسراء را آزاد ساخت، همگی پیروزی این روح والا بود...
آن قوت بسیار مهمی که بر نیروی بزرگترین و مدرنترین لشکر فاتح (باتوجه به آن روز) نیرو میداد و قفل و کلیدهای عصرش را به دستان او سپرد، بازهم قدرت همین روح و ایماني بود که توسط آق شمسالدینها تمثیل میگردید. فاتح، تمثیلگر قدرت مادی سرکش نبود. او با درایت عسکری، نبوغ و قدرتش همین روح وایمان والا را تمثیل میکرد. اگر چنین نمیبود، آیا داخل شدن او به استانبول مانند داخل شدن سزار به روم نمیبود؟ حال آنکه او در حالی وارد این پایتخت قديم بیزانس میشد که بخشندگی، مسامحه، حق فراوان قایل شدن بر مغلوبان، و جوانمردیِ آن روح مقدس را تمثیل میکرد که مکه را فتح کرده بود.
و هان! آن یعوظی که با یک حمله مصر را فتح نموده و یگانه تمثیلگر عالم اسلام شده و لقب یگانه خلیفة روی زمین را کسب کرده است، در بازگشتش از این پیروزی بزرگ، آنانی که او را نمیشناختند انتظار داشتند او در بین نمایشهای مردمی و زیر بیرقهای پیروزی با شأن و شوکت خاصی بنگرند، اما او تا «اسکودار» آمد و شب را در آنجا سپری کرد و در ساعتی که هنوز مردم از خواب بیدار نشده بودند، بیصدا وارد «پایتخت» شد... شما این کار او را غیر از نسبت دادن به این روح و معنا با چه چیزی دیگری میتوانید توضیح دهید؟
این نوع بازگشت از پیروزیای که آسمانها بر آن سلامی و ارواح کف میزدند و از هرگونه خودنمایی دور بود، چقدر احترامآميز است! برای چنین رادمردانی که بر خود چیره شده و در دلشان جنب و جوش هزارویک پیروزی را در آن ایجاد نمودهاند، تحسین شدن از سوی فانیان، استقبال شدن با گلبانگها و ادای احترام چه اهمیتی دارد؟
این روحی که ما را بر سر پا نگهداشته است، در دورههایی که در رگهای ما با خون ما درآمیخته و جوش خورده، و بر غدههای مغز ما تخت زده بود، ما از یک سو ميتوانستيم در دنیای دل ما عمیق و عمیقتر شویم و از سوی دیگر در خصوص سرنوشت دنیا، در موازنة کشورها میکوشیدیم تا جایگاه مان را به گونة شايسته محافظت کنیم. آه چه شد آن روح بلندی که تصور نمیکردیم ذرهای از آن را فدا کنیم اینگونه پوسید و سوراخ شد! در همه حال این فاجعه را نباید در آن ارواح فداکاری جستجو کنیم که در یک نفس چند کشور را یکباره فتح نموده و پس از آن با فرار از تحسین و تشویقهای مردمشان غرور خود را در خاکهای اسکودار دفن کردند. فاجعه را در وجود غلامان حلقه به گوش غرور باید جستجو کرد که پیروزیای به اندازة یک تخم مرغش را مثل یک بیرق برافراشته، دنیا را به برتری طلبی باخته اند.. آری، در آن ارواح مردهای که ماهیت و سخن و رفتارشان نا مشخص است. گروه نخست در حالی که با نفسهای حیات بخششان، پرچم كرامت ملت را با دستان خود حمل میکنند؛ گروه دوم، مانند «تومور» جای گرفته در مغز جامعه، همه اقشار و تودههای آن را یکسره فلج ساخته است.
آری، همین روح عصیانگر است که همه ارزشهای ملّی را واژگون و لگدمال کرد، ارزشهایی که ضامن زندگی و بقای یک ملت به شمول علما، وزراء، رجال دولت و شهروندان است. این روح عصیانگر به جای انسانیت و مروت، زبوني، به جای مردانگی، نامردی، به جای فکر روحی، زور و تشدد، به جای کرامت، حقه بازی و به جای ایمان، شك و الحاد را قرار داد و شاهرگ جامعه را برید. و دیگر تودههایی که خود را کاملاً در خالیگاه احساس میکردند فوقالعاده بدبین و به شدت ناامید و بیدرمان هستند. در چنین جامعهای، روح بیبال و پر و وجدان محروم از ذوقهای لدّنی است و دل، منبع هزارویک هیجان به خاطر پارهای از منافع زودگذر شده است. سرانجام این چنین تودههای بیعشق و بیهیجانی که نحوة زندگیشان عقب افتادهتر از همه است و در آغوش تنبلی، بیبرنامگي و جهالت پرورش یافتهاند، تجارت مقدسترین کلمات راکه با نفسها و صداهای کاملاً محروم از شكوه صنعتگران صدا انجام یافته است، برای باور و اندیشههایشان چیزهای بسیار بزرگ فکر کرده پیوسته به آن کف زدند و به خوابشان ادامه دادند.
آه، آن استثمارگران فریبکار و حقهباز! آه، آن تودههای فریبخوردة مظلومتر از هر مظلوم!
همة اینها اتفاق افتاد و قابل پيشبيني هم بود. زیرا جامعه به رغم فرا رسیدن موعد خودنوسازیاش، فاقد نور بود و متفکری نداشت که راهنماییاش کند. در حالی که غرب خود را نو میساخت و دكارت که ممثّل تفکر فلسفی آن روز غرب بود، به اندیشهای پيشرفت، به چيزي دیگري نمياندیشيد؛ در بین ما تفکر از دیر باز پژمرده و رنگپریده شده و کنار نهاده شده بود. در آن دوره غربی فکر میکرد و با نفوذ در اشیاء و حوادث و از عشقی که به کتاب کاینات داشت، راههای منتهی به آفریدگار را میجست؛ اما در بین ما با سردادن شعار انقلاب، هزارویک شناعت حکمفرما بود و همه به زعم خود در «دور طلایی» ویا به عبارت بهتر در عیش و عشرت بودند. در حالی که یک بخش دنیا «آیات تکوینی» را از منشور تفکرش عبور میداد و راه فتح کاینات را در پیش گرفته بود؛ این طرف حالت یک گرداب را به خود گرفته و نوعی نفسپرستی و سفالت روح نمایان بود و همه ارزشهای ما را به چالش میطلبید.
بدین سان، انسان بیچارة ما در حالی که دشمنانش مانند غولهای بیدار شده از خواب بر سرش هجوم میآوردند و دوستانش در ذوق و صفای «هزارویک شب» و حتی در غفلت به سر میبردند، هر روز کمی بیشتر از خود دور میشد و ارزشهای ملّی راکه تا آن روز بزرگترین ضامن بقای هستیاش بود یک به یک در تاریخ دفن میکرد و از بین میبرد. زیرا دیگر جوانانی به چشم نمیخوردند که غرور و خودپسندي ناشی از موفقیتهای بزرگ و رسیدن به حاکمیت جهانی را در دامنههای اناتولیا دفن کرده، آنگونه وارد پایتخت شده و در پی بزرگترین پیروزی شب را در یک دهلیز سپری نموده و نفسش را سرکوب ساخته و در برابر چک چک مردم غرقِ عرق میگشتند.. جای آنها را پارهای از مفتخوران گرفته بودند که اسیران آرزوهای سفیل بودند و از ذوق زیستن برای دیگران محروم بودند.
نسلهایي که آن روز و امروز خود را میجستند، بارها و بارها اغفال گرديدند و بارها به بیراهه برده شدند. اذیتی نماند که ندیده و جفایی نماند که نشنیده باشند. اگر یک دست عنایت به یاری نمیرسید و در جبهة فکر و روح و در جبهة ایمان و اخلاق راه زنده شدن را به او نشان نمیداد، او امروز به کلّی ضایع شده و از بین رفته بود؛ آن هم به گونهای که دیگر هرگز زنده نمیشد...
و اینک همه آنچه باید انجام داد این است که او اصالت خود را درک کند و زمینة یکپارچه شدن او با روحش فراهم گردد و از اسارت ماده نجات داده شود و دلش با آرمانهای بلند تزئین گردد. آه، ای کاش میتوانستیم این وظیفهی بزرگ را بیعیب و نقص انجام دهیم!
[1]- ريچارد اول ملقب به ريشارد شيردل (Richard the lion heart) پادشاه انگلستان بود كه در سومين جنگ صليبي شركت مؤثر داشت و در برابر صلاح الدين ايوبي طعم شكست را چشيد.
- Created on .